دیروز یک نفر توی اتوبوس خیلی شاکی بود از راهپیمایی و مراسم خاکسپاری و از این حرکت ها ... گفتم :« جلوی اینهمه رسانه داخلی مغرض و خارجی معاند ( بقول حکومت ) این حضورهای بزرگ ، تنها مقابله موثر است ... »
برخی از مردم بظاهر دانا یک تصویر ساختگی که کیفیت و تصویرش داد می زند با هوش مصنوعی تهیه شده را چنان باور می کنند که موقع بازنشر آن ، به پایش قسم هم می خورند !؟ ولی همین آدمهای به ظاهر دانا که هم از قدرت مانور سری ترین هواپیمای جنگی خبر دارند (!؟) و هم اقتصاد را عین کف دستشان می شناسند (!؟) وقتی به یک جمع بزرگ ساندیس خور می رسند و مجبور می شوند چند کیلومتر پیاده بروند ! باز آنچه می بینند را تحمل و باور نمی کنند و می گویند که اینها کارمند دولت هستند که به خیابان آورده شده اند !؟
به همان مرد معترض که بالای هفتاد سال داشت گفتم :« چرا شما که کارمند شاه بودید و اینهمه هم رضایت داشتید و زندگی مرفه و شاد داشتید ، یکبار برای نمونه به خیابان نیامدید تا به هواداری شاه تان شعار بدهید !؟ » جواب داد :« شاه را آمریکا عوض کرد و آمدن یا نیامدن امثال ما فرقی نمی کرد !؟ » گفتم :« پس چرا ۴۵ سال است نمیتواند عوض بکند ؟! » گفت :« چون بودن اینها برایش سودآور است ! » گفتم :« پس چرا باز از آمریکا می خواهید تا این حکومت را عوض کند ، شاید بهتر باشد دکترتان را عوض کنید !؟ ولی شما عاشق دکترتان هستید و دوست دارید بیماریتان را عوض بکنید !! »
+++
دیروز عصر نوراخانیم را بردم تا یک نیمچه باغ وحش ببیند ، محوطهای خیلی مختصر ولی یکجورایی ناجور (!؟) ، اصولا باغ وحش برای تماشا و تفریح و کمی هم آشنایی می باشد ، در این باغ وحش مختصر و کوچک ، چند عقاب کور و چلاق و چند گرگ و دو میمون و تعداد مرغ و خروس و اردک بود !؟ خیلی خشن تر از چیزی بود که مناسب کودک و نوجوان باشد و برای همین بیرون رفتنی به متصدی فروش بلیط گفتم :« زیر تابلو ، بزرگ بنویسید ۱۸+ سال » البته فکر نکنم منظورم را فهمیده باشد و به بیراهه زد ... شایدچون یکنفر هم معاشقه های نامزدی اش را آورده بود باغ وحش !؟
قبل از رفتن به محوطه باغ وحش ، نوراخانیم را به پای دیواره سنگنوردی مشهور منطقه ، ایلان اوچان بردم تا از دور ببیند و فرق سنگنوردی کارتون هایش با سنگنوردی طبیعی را حس بکند !؟ روبروی دیواره ایستاد و چند نفر داشتند روی دیواره کار می کردند ، با تعجب به ابهت و بلندی دیواره نگاه کرد و گفت : " یااااا خوووووودا ! "
و بعد به من گفت :" تو اینجا باش تا من بروم و کمی بالا بروم !؟ " گفتم: " همینجور نمی شود که رفت ، آنها تجهیزات دارند و آموزش دیده اند ... " نیم نگاه چپکی به من کرد و گفت : " تو کهنه شده ای ولی من می توانم بالا بروم ! "بعد از میانسالی آدمها خودشان را پشت کلماتی که چند وچهی هستند پنهان میکنند و نامش را رعایت می گذارند ولی بچه ها که سیاست بلد نیستند ، حرفشان را روی بهترین کلمات بارگذاری میکنند ! ... روی شیب خاکی نسبتا تندی دو قدم بالا رفت و سه قدم به عقب سر خورد !! گفتم:" تو هم زیادی تازه هستی و باید کمی صبر بکنی ... بزرگ شدی می فرستم پیش ... و... یاد بگیری !؟ " و برگشتیم طرف محوطه نشنال جغرافی !؟
توی محوطه باغ وحش بازدید کننده چندانی وجود نداشت ، یکی دو نفر که شاید بخاطر بالا بودن نرخ ورودیه ( البته زیاد نبودها ولی برخی ها آن کم را هم ندارند ! ) مادر بچه ها را بیرون گذاشته بودند و تنها با فرزندشان آمده بودند تماشا و چه تماشایی !؟ حیوانات زواردر رفته ای که فقط حس ترحم را تحریک می کردند ... توی قفسه گرگ ها ، علاوه بر بدبختی ، خشونت و توحش موج می زد ...
کنار برکه اردک ها ، بیشتر ماندیم ... یک خانم بهمراه دختر جوانش آمده بودند تا اردک هایشان را که در آن برکه رها کرده بودند (!) از آب بگیرند و به آنها غذا بدهند و بعد دوباره رها بکنند ... دختر آنقدرها هم کوچک نبود ولی به گفته مادرش شب تا صبح گریه کرده بود که حالا اردک ها گرسنه هستند و او را به آنجا کشانده بود ... خیلی زحمت کشیدند و نشد و نورا هم به کمک آنها رفته بود و کم مانده بود بپرد توی آب تا اردک شکار بکند !! بالاخره یکی از کارکنان باغ وحش که برای خودش تارزانی بود (!) آمد و با تور یکی را گرفت ولی اردک دوم رفت و دور از دسترس پناه گرفت ...
دختر برایش خیار خورد کرده بود و با گندم داد تا بخورد و هی داشت با او حرف می زد !! گفتم :" آن یکی رفت دور ایستاد تا بگوید دیگر دوستت ندارم ... " گفت :" آره خیلی خر است ... کلی به او محبت کرده ام !! " گفتم :" حالا چرا خر ؟ خر که نه پرواز بلد است و نه شنا ... توهین می کنی به شعورش توهین بکن نه به ماهیت اش !؟ "
کمی بعد هر سه خسته شدند و تصمیم بر برگشت شد ... وقتی از کنار قفس گرگ ها رد می شدم با یکی از آنها چشم در چشم شدم !! خیلی عصبی بود و ناراحت و البته وحشتناک! نورا دورتر ایستاده بود و می ترسید نزدیک بیاید ف یک غرشی هم کرد که هر دویمان ترسیدیم پر بود از نفرت و خشم ... حق هم داشت ، توی قفس بود و برای ناهارش ، پای مرغ وبال مرغ داده بودند و آن وقت جلوی قفس اش چند خرگوش داشتند آزادانه اینطرف و آن طرف می دویدند !؟ توی قفس بودن یک چیز بود و اینهمه توهین را تحمل کردن یک چیز دیگر !؟ به مردی که همراهم ایستاده بود گفتم : " بیشتر از آزادی به راهی برای خودکشی فکر می کند !؟"
بیرون آمدنی ، نوراخانیم هلال ماه را در آسمان نشانم داد و گفت : " خیلی زیباست ، من که عاشق ماه هستم ... عکس اش را بگیر و بفرست برای مامان ! " هوا روشن بود و هلال برای تماشا خوب بود ولی برای عکس جواب نمی داد با این حال چاره ای نبود و باید عکس می گرفتم ...
پ ن 1 :
بدلیل اشکال در اینترنت ، پست را دو بار پس و پیش کرده و دوباره نویسی کرده ام ... بعدا می آیم و دوباره اصلاحات تایپی را روا می دارم !!؟
با درود
آدمهای بالای هفتاد سال که رژیم قبل را هم تجربه کرده اند
یادشون رفته که اون چیزی که میگن اون رژیم نداشت
تنها چیزی که آزاد بود شرب خمر و مغازه آبجو خوری ها بود
و البته خوب بعضی شهر ها زنانی که کار و کسبشان خود فروختن بود
شاید این دو را نشانه ی تمدن می دانند
نورا خانم خودش را عقل کل می داند
خیلی خوبه نشانه ی اعتماد به نفس بالا است
نوه ی تقریبا چهار ساله ی من کلی معلومات حیوان شناسی از طریق همین بازدید از باغ وحش کسب کرده است
سه روز پیش هلال ماه را در روستا دیدم
و یاد مادرم افتادم که می گفت
محرم زر است و صفر آینه
یعنی وقتی هلال ماه را در محرم می بینید به طلا نگاه کنید و در سفر به آینه
اعتقاد زیادی به نگاه کردن افراد بعد رویت اول ماه را داشت
سلام
برای آدمهای دورو ، همیشه یک روی زندگی تلخ است !!
روح همه رفتگان شاد