یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

سه گانه !

 

پریشب مادرم به خانه ما آمده بود ، نوراخانیم برایش یک نسخه نوشته بود و گفته بود که چهارشنبه شب باید به خانه ما بیایی تا حضوری معاینه بکنم ... توی هر خانه ای داشتن یک دکتر خیلی خوب است !؟

 

خودمان رفتیم و آوردیم و البته با کمی اکراه ، راضی به ماندن شد ... قرار بود روی مبل بخوابد تا راحت تر باشد و نوراخانیم یک میز کوچک کنار دستش گذاشته بود و ابتدا پارچ آب و لیوان و کمی بعد کمی بیسکویت و کلوچه و ... هم اضافه کرد که اگر مادرم شب بیدار شد بیکار نماند و بخورد و خودش هم موقع خوابیدن نقشه می کشید که می روم و با مادر بیسکویت می خوریم !؟ 

بعد از جریان افتادن و آسیب لگن ، گزینه روی زمین نشستن و خوابیدن برای مادرم تمام شده بود و پریشب هوس کرد که تشک بیاندازم و روی زمین بخوابد ... بهرحال من بودم و اگر نمی توانست ، کمک می کردم تا بلند شود ... من رفته بودم بالکن تا ببینم در دوردست غرب تبریز ، پدافندها چه می کنند که برگشتم و دیدم صدای خروپف مادرم پذیرائی را پر کرده است و همچنان ادامه داشت تا صبح !؟ صبح از اینکه بعد از مدتها روی زمین خوابیده و مهمتر اینکه خیلی هم خوب خوابیده خیلی خوش بحال شده بود !! گفتم :" دو سال است که می گویم برخی شبها بیا و در خانه ما بمان و ناز می کنی ، حالا ببین چند شب آرام را از دست داده ای !؟ "

پنجشنبه ناهار را خوردیم و نزدیک عصر مادر را بردیم به خانه اش و قرار شد دوری بزنیم و برگردیم به خانه ... مادربانو تماس گرفته بود و قرار بود بروند خانه عمه ی بانو در بیرون از شهر و من قبلا اوکی نداده بودم ؛ چون فکر می کردم که مادرم درخانه ما بماند و بعد اوکی دادیم و به خانه مادربانو رفتیم تا باتفاق هم برویم مهمانی شام ...

از چند سال پیش یکی از دوست همکاران ، هر سال مقداری انگور سیاه و مخصوص برایم می آورد و یکبار آنها را برده بودم خانه مادربانو و گفته بود که بگویم تا یک شاخه از آن بیاورد تا در حیاط بکارد و او هم آورده بود و در گوشه ی حیاط کاشته بودند و دیروز یک قیافه ی خیلی جالب داشت ... خوشه های آویزان و برگهای زیبا ...

 

 

باتفاق هم و با یک ماشین رفتیم به مهمانی ... این روزها در جمع ها بودن کمی دلخراش تر شده است ، ما ملت افراط و تفریط هستیم و برای دیده شدن و شنیده شدن ، زندگی می کنیم و طبیعتا موضع گیری هایمان ساعت به ساعت برای خودمان متغیر است و همیشه در جمع ها کسانی هستند که غیرقابل تحمل تر هستند !! 

پسر بزرگ خانواده که در کشورآذربایجان ساکن است برای سفر کاری به ایران آمده بود و بدلیل بسته بودن پروازها برنگشته بود ؛ ایشان داماد اصفهان هستند و نمی دانم که همسر و پسرش هم در ایران بودند و خودش برای دیدن پدر و مادر آمده بود یا آنها در باکو بودند !؟ بازار بی بی سی داغ بود و کوچکترین پسر خانواده ، هی داشت نظر می داد و بنوعی می خواست نظر برادر بزرگ را هم جلب بکند ولی یک جورای خاصی اختلاف دیدگاه به چشم می زد ... هر خبری که بی بی سی می گفت ، اینوری ها اوکی می گفتند و قبول داشتند و او نظر متفاوت تری داشت و کلا اسرائیل را کودک کش و قاتل و ... می دید !؟ و هر وقت اینها می گفتند که موشک ایران به بغل بیمارستان خورده و ... او می گفت که رحمت به اینها به بغل بیمارستان زده اند ، اسرائیل مستقیما به خود بیمارستان می زند !! و کمی بعد بلند شد و با بچه ها بازی می کرد ، دو برادرزاده را همراه با نوراخانیم کرده بود و با موشک های کاغذی ساخت من (!) مسابقات موشک پرانی راه انداخته بود !؟ آدم سالم ؛ از نظر روانی را ، می توان از برخوردش با بچه ها و لذت بردن با بازی با بچه ها تشخیص داد !! و کمی بعد با بچه ها داشت عکس سلفی می گرفت و منهم آنها را شکار کردم ... 

 

 

شب کمی دیروقت شد و حوالی ساعت 12/30 بود که به خانه برمی گشتیم و نیم ساعتی تا شهر فاصله داشتیم ... دیشب چند دقیقه بیشتر صدای پدافند نیامد ولی خبر رسید که بستان آباد رابمباران کرده اند ... کمی نگران بودم و با چند نفر تماس گرفتم و انگار تلفن ها مشکل داشتند و ارتباط برقرار نشد ...

وقتی به خانه مادربانو رسیدیم ، ساعت 1/30 بامداد بود ... 

روال زندگی فرق کرده است ، نمی شود از داستان های جنگ قبلی برای وضعیت امروز خاطره مقبول ساخت ... چه وحشتی حکمفرما بود ، چه دست و پایی از مردم جمع شده بود ... خیلی ها رفته بودند و توی روستاها پناه گرفته بودند ؛ آنهم با چه مشقاتی و در کجاها !؟ ( پلیس راهها وانت و خاورهایی که بارشان آدم بود را فقط دعوت به رعایت می کردند تا حادثه ای رخ ندهد ! ) ... حالا روستائیان خودشان باغ و و یلا دارند ، شهرها هم که به راحتی در هر کجایی جا نمی شوند !؟ مردم ادعا دارنداندازه بار تریلی ...انگار شوهر ها باید جوابگوی جنگ باشند و پدرهاموظف هستند تا امنیت جانی و روانی همه را تامین بکنند و تا جایی که امکان دارد احساس خانواده لکه دار نشود !؟ در وهله اول تهرانی های خوش نشین ، ترجیح داده اند تا اگر جنگ چند روز بیشتر نیست در شمال و کنار دریا بگذرانند !! و اگر ادامه یافت کم کم خودشان را برای روستاهایشان و ایضا خوابیدن در جاهایی که بوهای پیف پیف دارد آماده بکنند !؟

اسرائیل در دادن وعده های دو روزه استاد است ، قرار بود دو روزه کار غزه را تمام بکند و آنجا را شخم بزند و گندم بکارد و تا آنها جوانه بزنند بیاید و تهران را هم به آتش بکشد !؟ حالا دو سال است که گاوشان در زمین غزه گیر کرده است و حالا هم که خودشان شخم خورده اند و معلوم نیست شاخ شان در ایران تا چه حدی کارگر باشد ... بهرحال بمباران و موشک می تواند تا ماهها ادامه داشته باشد و برای تغییر اساسی در ایران باید کمی پیاده روی کرد ... از آنجا که ممکن نیست ، مگر اینکه آمریکا تفنگدار پیاده بکند که آنهم داستانی خواهد بود !؟ و یا اینکه یکی از کشورهای همسایه پول بگیرد و این کار را برای آنها بکند که داستان آن شنیدنی تر می شود ... بنظر من اسرائیل اشتباه کرد و همان بهتر که از دور فحش می داد !؟ 

داستان جنگ اسرائیل و ایران به نفع آمریکا تمام خواهد شد و گاوهای شیرده جنوب خلیج فارس ، که داستان و فیلم موشک های ایران را شنیده و دیده اند ، باید میلیاردها دلار بدهند برای خرید پدافندهای مختلف !!؟

قرار شد به جای برداشتن ماشین و آمدن به خانه خودمان ، همانجا بخوابیم و چاره ای جز قبول کردن نبود و همه بیهوش و خواب آلود بودیم ... خوابیدیم و داستان شب تمام شد ... روی میز چند قاب بود که مادربانو با سلیقه ی تمام ، شقایق های کنار جوب را تزئین کرده و در قاب چیده بود برای کادو دادن به دوستان !! فوق العاده زیبا بودند ... یاد مصراعی افتادم که : " هنری مرد به سختی نزید ! " 

 

کارهای مسی توی تصویر هم هنر مادربانو می باشد و ایضا قابهای گل خشک شده و ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 31 خرداد 1404 ساعت 09:49

با درود
الان ما هم در روستا هستیم
نوه ی چهار ساله ام کاملا عصبی است هی بلند بلند صحبت می کند یا بهانه می گیرد
ما هم به خاطر اینکه به تذکرات ام توجه نمی کنند دلخورم
مثلا می گم ساعت هفت صبح ظرف ها را شسته جمع جور کنید چون از ساعت نه آب قطع می شود و تانکر آب هزار لیتری جوابگوی ۲۴ ساعت خشکسالی را ندارد
ولی تا ساعت ده صبح می خوابند
خلاصه بساطی داریم و اینترنت هم آنچنانی نداریم
اون ور مرزی ها ازما بی‌خبر و ما هم از آنها کم خبر هستیم
خلاصه بساطی داریم که زندگی در تهران زیر بمباران اگر هم باشد لطفش بهتر است
فقط خدا خدا می کنم تاسیسات
ب ر ق ی را نزنند که آن وقت
کل ز ن د گ ی
به فنا می رود

سلام
در جنگ قبلی مردم از ترس جانشان را به روستاهایشان می بردند و برای همین به کمترین ها قانع بودند و مشکل نداشتند ولی حالا فرق دارد ، روستا باید علاوه بر خود مسافران ناخوانده فرهنگ عجیب و غریب شده شان را هم تحمل کنند !!
تغییر آداب زندگی کمی زمان بر است ...
زندگی در شرایط سخت یعنی ، کمی نان برای خوردن ، و چای آماده برای هر ساعت و بسته های سیگار ، اینها که باشد تا صبح می شود کارشناسی کرد !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد