یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

پرخاشگری ...

 

این روزها بازار کار تقریبا مسکوت تشریف دارد و بالعکس همه در حال حرف زدن و نظریه دادن هستند و هر چقدر بحث ها تخصصی تر باشد ، ورود عموم آزادتر می باشد ...

 

هر روز سر راهم به خانه مادرم و یا از خانه مادرم ، سری به بازار می زنم و با یکی دو نفر از دوستان تجدید دیدار می کنم ... مثلا ابتدای امروز داشتم از مقابل بازار فرش رد می شدم که دو ستی تماس گرفت و ابراز احساسات کرد و گفت که خیلی دلش برایم تنگ شده است و دعوت کرد تا سری بزنم و یک چایی با هم باهم باشیم ... تقریبا ده قدم با مغازه شان فاصله داشتم و همانطور که حرف می زدم وارد مغازه شدم و با تعجب گفت : " کاش یک چیز بدرد بخور از خدا خواسته بودم !؟ " گفتم : " خدا دید که به کم قانع هستی ، توی صف نگه نداشت !! " شریکش روی قالی های تا شده نشسته بود و با دیدن من انگا رهمصحبت تازه یافته بود ، یک نیمچه خوش و بشی کرد و گفت : " آقا این اسرائیل از ایران چه می خواهد !؟ " گفتم : " من با کار بزرگترا کاری ندارم ، من هرچی می کشم از دست این دوستان هست !؟ " و او هم که انگار سرنخ خوبی بدست آورده بود ادامه داد : " اینجا هم می گویند که آدرس ها را دوستان حکومت به اسرائیل می دهند !؟ " گفتم : " تا جائیکه من خوانده و شنیده ام ، این جنگ بپا شده تا مردم به روح خلخالی رحمت بفرستند ، او سر شوخی با خائنین نداشت و فقط اسمش را می پرسید و خلاص می کرد ! " بنده خدا دیگر ادامه نداد و کمی بعد رفت مغازه بغلی برای دیدن یک فرش ... چایی مان را خوردیم  و کمی هم از کوه و ددر حرف زدیم و خاطره تعریف کردیم و یهو یک ساعت گذشت ...

بعد از آنجا نوبت بازار طلافروشان بود که هنوز بسته است ، طلافروش ها به نبض مردم نگاه می کنند و خون می گیرند ( یعنی پولشان را از دستشان می گیرند ! ) در چنین زمان هایی چون استرس بالاست ، فریب یا می گیرد و یا رد می دهد !؟ وسوسه خرید و فروش،  بوی تبانی با دشمن می دهد و برای همین طلافروش ها تعطیل می کنند و قیمت بازار را بهانه می کنند ، انگار گرانی را یکی دیگر باید اعلام بکند تا کسب آنها حلال بشود !؟ برخی معاملات خاص را هم پشت پرده انجام می دهند ...

رفتم توی پاساژ ، پیش دوستانم تا ببینم کار و بار چاپ و تبلیغات چگونه است !؟ مراکز تهران تعطیل کرده اند و جان کارگران را بهانه کرده اند ؛ آنهم به خاطر اینکه مشکلات بیمه و ... برایشان دردسر نشود ! کارگر بیمه نشده هم در این زمان ها مشکل را مضاعف می کند ! وگرنه همین کارگرها بیشتر از دشمن خارجی از همین کارفرمایان به ظاهر کارآفرین و استثمارگر دل خون دارند !!؟ و برای همین بازار نیمه راکد شده است و همه در حال تحلیل و بررسی بودند ... از دیشب برخی پیام رسان های خارجی به مشکل خورده اند و تنها با وای فای متصل می شوند و بعد هم که نشدند ؛ چون وای فای قابلیت پیگیری راحتتری دارد !؟ این روزها معلوم شده که خارجی ها در بحبوحه انواعی از تحریم ها ، تکنولوژی موبایل و فجازی و ... را خیلی هم مجانی به مردم ما کادو نکرده اند و تقریبا تا پستوی دل همه رسوخ و رسوب کرده اند !؟

برخی ها خیانت را به گرسنگی ربط می دهند ولی تاریخ گواه می دهد که بزرگترین خائن های تاریخ بشری ، اغلب سیرترین مردمان بوده اند و درصد بالایی از آنها شاه و شاهزاده تشریف داشتند !؟ خیانت نسبت مستقیمی با ترس و طمع دارد !! ترسوها چون نمی توانند از راه درست پیشرفت بکنند سعی می کنند با خیانت طول مسیر را کوتاه بکنند !! طمع کارها هم بهترین راه برای بالارفتن و ترقی را آسانسور می دانند و حوصله راه پله و نردبان را ندارند ... و خیانت در تاریخ ایران که همیشه به تمدنش می نازد ، بیشترین شاهد ها را دارد !؟ از همان هخامنشی های بظاهر طلایی !؟ تا همین قاجار و پهلوی به واقع مفرغی !؟ البته بیشترین تعداد خیانت هم در دوران ساسانی درج شده است !  تعداد و کمیت زیاد مهم نیست و گاه کیفیت یک خیانت اندازه ده خیانت بوده است !؟ مثلا کمبوجیه ، قصد داشت به مصر لشکرکشی بکند و از ناحیه برادرش بردیا نگران بود ، او را مخفیانه می کشد و یکی که شبیه او بود را به جایش می نشاند و خواهران و فک و فامیل را به او می سپارد و راهی مصر می شود و بعد از بازگشت ، بلافاصله همان فرد را می کشد و ادعا می کند که او بردیا را کشته و جایش نشسته بود و بهمین راحتی سلطنتش را حفظ می کند !؟ پسر بابک خرمدین بنام آذر ، عاصی شده بود و به پدرش خیانت می کند و راههای ورودی را به سربازان افشین نشان می دهد ( شاید هم بواسطه توصیه ای طمعش غالب شده بود ! ) و راه را برای سربازان اعراب به سرپرستی افشین باز می کند و قلعه سقوط کرده و جان پدر هم می شود اشانتیونی برای طمع فرزند !؟ و هزاران مورد دیگر در داخل و خارج کشور ؛ ولی در کل در جامعه انسانی !

دفتر دوستی نشسته بودم و از آتش بازی دیشب تعریف می کردیم ... جوانی وارد شد با یک تیپ کت شلواری از نوع کارمندی !؟ و آمده بود تا برای طرحی که برای کارت ویزیت اش کارشده بود ، تایید بدهد !؟ گفت که بخاطر اینترنت ، پیام رسان تلگرام و واتساپش مشکل دارد و مجبور شده خودش بیاید ( من می دانستم که این طایفه اغلب معذور از نصب این پیام رسان ها هستند ! ) آقای قاضی تشریف داشت و سن اش به زحمت چهل ساله بود ! دوستم ضمن معرفی من به ایشان به من گفت که نیم نظری به کارت بکنم و ببینم موردی برای اصلاح دارد یا نه !؟ زیر اسم اش نوشته بود قاضی پیشین دادگاهها استان آ.ش و آ.غ ... نگاه کردم و گفتم : " فونت را یک سایز کوچکتر کن و آذربایجان را کامل بنویس اینطوری آش و دوغ دیده می شود ! " اندازه یک لگد بهش برخورد کرد ولی چون حق با من بود بلافاصله گفت : " من از دیشب با این قسمت کارت مشکل داشتم و بهتر است تصحیح شود ! " و دوستم مشغول اصلاحات شد و یک نیمچه حرفی هم از آتش بازی در جریان بود ... آقای قاضی گفت : " دیروز سردار فلانی گفت که اینها از نوع چی بود و بعدا نوبت تنبیهی و ... می شود ! ( این قسمت را دقیق یادم نمانده ! ) و من می گویم چرا کش می دهند ، همان ابتدا می زدند و اسرائیل با خاک یکسان می شد ! " و خیلی هم جدی و عصبی داشت حرف می زد ... گفتم : " شما کلا پرخاشگر هستید ، یا در مورد مسئله جنگ با کسی شوخی ندارید !؟ " گفت : " نه، جدی می گویم باید همان ابتدا کار را تمام بکنند ... " گفتم : " خدا رحم کند و ما به شعبه شما تشریف نیاوریم ، پرونده را نخوانده حکم را می فرستید به اجرای احکام ! " دومین لگد را برنتافت و گفت چرا !؟ گفتم : " خدا می توانست بدون اجیر کردن حضرت موسی و دادن آنهمه معجزه و مشقت و جلسه و ... توی یک ظهر تابستان فرعون و اطرافیانش را غرق بکند و داستان را کش ندهد ولی بعد از آمدن حضرت موسی به مصر کلی داستان رخ داد و بالاخره گزینه هلاکت که از اول روی میز بود ، اجرا شد ! " نه اسرائیل می تواند و نه ایران می تواند بلافاصله کار را تمام بکند ، این وسط یک عالمه تجزیه و تحلیل و کاغذ بازی و مناسبت های سیاسی و دیپلماتیک وجود دارد ... پله پله باید جلو رفت !!؟ "

بعد از رفتن او دوستم گفت : " بیکاری سر به سر اینها می گذاری ، این دو سال کوچکتر از من بود و تازه قاضی پیشین بود !! ببین به وقت قضاوت چند سال داشت !؟ حالا شده وکیل و دیروز می گفت توی کار املاک تخصص دارد ! " گفتم : " این به وقت میانسالی اینقدر پرخاشگر است ، لابد در زمان جوانی یک چیزی بوده مثل خلخالی و پرونده می فرستادند و سه سوت حکم می داد ! " 

قاضی ناشی به درد پرونده های بودار می خورد !؟ البته روحش شاد ، خلخالی چیزی بود در حد ثبت در گینس ! هم حکم می داد و هم اجرای احکام بود و می دانست که با کمی پول می شود از اجرای احکام فرار کرد !! آزادی همیشه جایی قبل از قاضی و بعد از اجرای احکام قرار دارد !

 

از دیشب توی افکارم گیر داده ام به اردوغان و فکر می کنم به پایان جنگ ایران و اسرائیل نمی رسد !!

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سین پنج‌شنبه 29 خرداد 1404 ساعت 22:01

سلام
دوست دارم افکارتون در مورد اردوغان به حقیقت بپیونده. اگر به علی‌اف هم فکر می‌کردید خیلی خوب میشد

سلام
علی اف جای بدی گیر کرده و با سه سوت به باد می رود ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد