یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

فراری ام فراری ...

 

خیابان 

یا 

جاده !؟

  

شاهزاده در غربت پیام داده بود که مردم به خیابان ها بریزند و حکومت را ساقط بکنند تا او بیاید و سر این سفره بی صاحب بنشیند ! و اما مردم به جای اینکه به خیابان ها بریزند ریخته بودند به جاده ها که بروند و یک جای دنجی ، دور از هیاهو و تق و توق شهر برای خود پیدا بکنند !؟ مهمان های ناخوانده پایتخت ، نرفته در حال بازگشت به شمال بودند !؟ چند روز تعطیل یعنی هشدار نارنجی برای گیلان و مازندران و چه فرقی یم کند ، تعطیل برای چه مناسبتی باشد !؟ ( هر چند اینگونه رفتن حس خوبی نداشت ! )

برادرزاده از تهران تماس گرفته بود که شرکت آنها تا آخر هفته تعطیل است و بهمراه دوستانش می خواهند راه بیفتند و احتمالا تا زنجان با آنها می آمد و بقیه مسیر را خودش می آمد تا تبریز ... برادرم کار داشت و نمی توانست دنبالش برود و به من زنگ زده بود که بهمراه دخترش برویم و پسرش را از زنجان بیاوریم ... اوکی را دادم ؛ البته دو روز قبل پیشنهاد داده بودمکه برود و او را از تهران بیاورد ؛ ولی ما ملت دقیقه ی 90 ایم !؟ تا ظهر منتظر تلفن ماندم و خبری نشد ... بدلیل ترافیک بسیار شدید و راهبندان در مسیر تهران - کرج - قزوین ! تصمیم گرفته بودند که از آن سر دنیا بروند و از جاده ساوه و ... به کردستان بروند ... همراهانش باید سقز می رفتند ! و برای همین برنامه ما کنسل شد و موکول شد به پایان ماراتن آنها ! ساعت 2 که زنگ زدم در قروه بودند و می رفتند سنندج و مسیر دیواندره تا سقز !؟


رفتم تا بازار کفش ، بی حال و بی رمق بود ... تعداد کمی مشغول بودند و برخی ها هم یا بسته بودند و یا باز بودند و کسی مشغول کار نبود !؟ خیلی ها رفته بود به روستاهایشان ، بیخود استوری نمی کنند که ما ریشه در خاکیم ! رفته بودند به گلدان خودشان !؟ بازار طلافروشان بسته بود و برای همین هر کسی می رسید می گفت بازار تعطیل است !!

توی یکی از چاپخانه های آشنا، نشستم برای چایی ... همسایه اش که توی کار تولید کفش بود آمده بود به بهانه چایی و داشت سر صحبت را باز می کرد و از زمین و زمان یم گفت و پایان هر حرفی هم بیانیه ای می داد ... من هم که منتظر خنک شدن چایی ام بودم ! هم پرونده اسرائیل را بست و هم پرونده ایران را و یک تجزیه و تحلیلی هم برای حواشی صادر کرد و رفت ! دوستم خطاب به من گفت : " می بینی ، چه همسایه ای دارم ... من هر روز چند نوبت کارشناسی های او را می شنوم !؟ " گفتم : " همه بنوعی مشکل دارند ، و تنها راه ارزان برای تخلیه خود ، همین حرف زدن است ... و الا کار کشورداری و مسایل بالادستی چیزی نیست که من بازنشسته و تو چاپچی و این کفاش بخواهد در موردش نظر بدهد ! ما ماحصل برداشتمان را بیرون می ریزیم !؟ ما پنجاه سال است که به همه چیز مشکوکیم ... قبل از آن هم خوشبختی در این مملکت نبود؛ مردم با واقعیت ها زندگی می کردند و حالا با توهمات ذهنی شان !؟ "

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 27 خرداد 1404 ساعت 10:02

با درود
برنامه ریزی آن خویشاوند مثل برنامه ریزی سیاسیون ما هست
یک مدتی بود که دشمن تهدید می کرد
ولی برنامه برای مواجه شدن نداشتند
البته جنگ طولانی بشود مردم هم عادت می کنند هم بازار باز می شود و هم زندگی به روال باز می گردد
۹۹ درصد خانواده ها در زمان جنگ صاحب اولاد شدند ازدواج کردند و زندگی تشکیل دادند
یک چلو کبابی اصفهانی از ابتدای جنگ تا پایان جنگ مغازه اش در آبادان باز بود
و عجیب تر یک قهوه خانه که صاحب اش همدانی بود به کار و کاسبی مشغول بود

سلام
ریشه در خاک یک معنای خاصی دارد ... هرچند حالا بین سلبریتی های بی هویت خارج نشین مصطلح شده است !
امروز یکی با فامیلش حرف می زد که چند روز است از تهران آمده اند روستایشان و به همه می گوید برای مراسم ختم آمده است و گلایه دارد که برای نان باید صف ایستاد! خانه ها هم که کولر ندارند ! ( زیاد تهران مانده و بچه تجریش شده است ! )
شهر باز است و زندگی جریان دارد ... طبیعی است که برای کارهای بیخود و اضافی ، کسی وقت نگذارد ... 60درصد فعالیت مردم ، وقت پر کنی است و الزامی نیست !؟ در عوض در قهوه خانه ها کیپ پر نشسته اند!! و بازار کارشناسی گرم است ...

حمید سه‌شنبه 27 خرداد 1404 ساعت 10:40

ظاهرا فراموش کردید سال 57 هم مردم بیرون ریختند تا یک نفر از خارج بیاید و سر سفره بی صاحب بنشیند.

البته عکس ها تلویزیون شاه ، چنین چیزی را نشان ندادند ...
مگر اینکه آن ساختمان بزرگ در میدان انقلاب بیرون شهر بوده باشد و راهپیمایی از میدان انقلاب تا میدان آزادی که عکس هایش موجود است ! ( شاید آن زمان ماشین نبود و مردم داشتند پیاده بطرف بیرون شهر می رفتند ! )

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد