یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بامدادان


سعدی بزرگ گفته : بامدادان که تفاوت نکند لیل و نهار / خوش بود دامن صحرا و تماشای بهار ..... و هنوز بعد از چند صد سال یک عده در بامداد گیر کرده اند که منظور دمدمای صبح است یا ابتدای فروردین و یا ... !؟

 

 

شب با یک خواب عجیب بیدار شدم و خواب مانند گنجشکی از دستانم پرید !؟ صبح باید آنرا گوشه یادداشتی سنجاق کنم تا در فرصتی مناسب به یک نوشته تبدیل شود ... یک ساعتی به تفرج در فضای مجازی گذراندم ، شاید یکی از تعریف های مناسب برای فضای مجازی ، شیرین بی محتوا باشد و یکی هم محتواهای پوچ و از این دست تعریف ها ... این روزها همه در حال تولید محتوا هستند ، حتی آنکه برای ناهار بورانی می پزد ! و یا دختر بزک کرده ای که موبایل و سه پایه گذاشته و از ساختمانی تاریخی و متروک، محتوا تهیه می کند! و در همه جای فجازی از این دست محتواها ریخته است  !؟ ما از چه زمانی اینهمه خالی شده بودیم که اگر نبود فضای مجازی چه می شدیم !؟

روزگار غریبی ست ، یا از فورم خالی هستیم و یا از محتوا !؟ و در حال سعی دایم بین صفای محتوا و مروه فورم هستیم ... و می خندیم بر آن حاجی که احرام بسته تا مناسک بجا آورد و متحیریم از سعی او !؟

امشبی بعد از صدای اذان ، که انگار تیر در تاریکی انداختن موذن است و موذنی که دیگر نیست و یک سیستم پخش کار او را می کند و چه بسا آنهم به تایمری وصل است و کار را به کاردان سپرده اند و چه کاردانی بهتر از هوش مصنوعی !؟ ، آخرین هواپیمای شب هم به بالای شهر رسید و من امتداد مسیرش را تا محو شدنش در فرودگاه ، در بالکن به نظاره نشستم ... خواب شهر چنان سنگین شده که صدای هواپیمای غول پیکر ، چرتش را پاره نمی کند !؟ چرا موذن گلویش را پاره بکند !؟ همان هوش مصنوعی دفتر وظیفه را پر بکند ، کافیست !

ظهر ، هنگام خریدی که بنام سیب زمینی استارت خورده بود ، دو سه فقره هم خرطالبی خریدم ... حالا انواعی از میوه های فصل و غیرفصل در دسترس مردم می باشد ، همه از گرانی می نالند ولی از نابجایی اینهمه میوه کسی شاکی نیست !؟ میوه ها چهارفصل شده اند و هیجکدام میدان را خالی نمی کنند ... سالهای دور هندوانه داشتیم ؛ سه نوع ! و خربزه داشتیم و طالبی و گرمک !؟ حالا میوه هایی می آید که بینابین آنها ، فورم شبیه خربزه و محتوا شبیه طالبی !؟

حوالی ساعت ۴صبح است و من چشم به راه گنجشکی که پریده است و چشم انداز بالکن مسیرش را نشان نمی دهد ، یکی از این محتواهای شیرین را بریده و قاچ کرده و بعد فال فال کرده و در بشقاب ، جلویم می گذارم ، روی لبه بالکن ... 

و چقدر شیرین است پدر سوخته ! حب نبات است پدر سوخته ! چون شکلات است پدر سوخته ! و فکر می کنم در هشتاد سال پیش ، تمام یک سال برخی از شهروندان باندازه این چند دقیقه که من با خرطالبی معاشقه داشتم ، شیرین نگذشته بود !؟

اذان را دادند و موذن رفت و خوابید ... هواپیما رسید و مسافران به خانه رسیدند و خوابیدند ... خرطالبی هم تمام شد و کاممان شیرین شد ولی تو نیامدی ، ای گنجشک خواب !! حیوان خواب برخی ها ، خر است و چقدر خوش به حالشان که خواب شان نمی پرد !؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 9 خرداد 1404 ساعت 10:00

با درود
یک شب در همین مراسم حاجی بری روی بام خونه ی عمه در محله جوادیه خوابیده بودم
هر دو دقیقه یک جامبو به فاصله ی کمتر از هزار پایی رد می شد و در فرودگاه مهر آباد می نشست
یعنی خواب به عذاب تبدیل شد
به روستا که می روم همین سیستم با صدای غرا اذان را پخش می کند ولی تعدا نماز گزاران همیشه چهار نفر ثابت اند
جالب اینه که ساعت را هنوز نتوانسته اند تنظیم کنند که تابستان و زمستان ساعت تغییر نمی کند
هندوانه را من تا اردیبهشت می خرم که می دونم شیرین و سرخ است
بعد محصول های غیر چاه بهاری و دزفولی که می آید سرخ هست ولی شیرین نیست

سلام
پشت بام هم حکایتی بود در دل تاریخ !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد