ما با تمام جنگجویان و آزادی خواهان و آزادزیستان جهان ، زیسته ایم ! ( شاید در فُرم مثل آنها نبوده ایم ولی دوبله ها و ترجمه ها ، ما را چنان ساختند که انگار ، در محتوی ، با آنها هم هدف و هم مسیر بوده ایم ! ) ما در هر برهه ای با یکی از سینماهای جهان همراه بودیم و سینمای ژاپن از نوع سامورایی هم سالها ، خوراک مغز ما بود !؟ و بعد با پارتیزان ها !؟ و بعد با سیاه پوستان و سرخ پوستان و ... فقط با خوشبخت ها مشکل داشتیم ؛ چون خوشبختی جامعه اتفاقی نیست !؟
یک فیلمی بود که از نوع سامورایی ، مرد سامورایی به دوراهی می رسید و شمشیرش را به آسمان پرتاب می کرد و شمشیر به هر طرف می افتاد ، از همان راه می رفت ... از خیلی سال پیش روش کوه رفتن های ما هم همینطوری بود ... اولا که باندازه کافی به هر کجایی رفته بودیم و روی هم رفته با همراهان بودن بیشتر لذت می داد تا به کجا رفتن !؟ دوما نظر گرفتن از جمع کار سختی بود و هر کسی نظری می داد ، مخصوصا تازه واردها و تازه کارها که دوست داشتند حتما نظر آنها هم پرسیده شود !؟ برای همین کار را به سکه می سپردیم و در هر دوراهی با شیر یا خط سکه پیش می رفتیم ... نام این را گذاشته بودیم ، ددر سامورایی !
دیروز صبح حوالی ساعت 10 از خانه راه افتادیم و قرارمان ددر بود ؛ حالا کجا را تصمیم نگرفته بودیم ... ددر اردیبهشتی ، به هر کجا که ختم بشود زیباست ! از پارکینگ که بیرون آمدیم بانو پرسید : " سمت راست یا چپ ؟ " راست سر راست تر بود ، گفتم :" راست ! " و بعدادامه دادیم تا جاده تهران و سه راهی اهر ... در سه راهی اهر دو راه داشتیم ، راست و مستقیم ... باز به راست پیچیدیم ، بدون اخذ نظر !؟ ( رفراندوم هم صد سال یکبارش خوب است ! ) و کمی پیش رفتیم و به سه راهی ورزقان - اهر رسیدیم ... انتخاب باز بطرف اهر بود ، امروز خیلی راست گرا شده بودیم !؟ و ادامه دادیم و رفتیم تا سه راهی شهرستان هریس - اهر و این بار مستقیم رفتیم و راست را بی خیال شدیم ، گردنه های هریس در این وقت از سال از خواب زمسانی بیدار نشده اند !؟ و ادامه دادیم تا خوداهر و باز یک دو راهی دیگر ، مشکین شهر یا کلیبر !؟ به طرف مشکین شهر پیچیدیم ؛ باز هم راست !؟ و دوباره ادامه دادیم و کمی بعد به فرعی سمت راست ؛ منطقه جنگلی فندقلوی اهر پیچیدیم !؟ هوا باندازه کافی خوب و ابری بود ، یک نیمه آبی و یک نیمه سیاه و هر لحظه می رفت تا حوصله ی آسمان سرمه ای بشود ... ناگفته نماند که هر سه نفرمان ، سراپا سرمه ای پوش شده بودیم و پیشنهاد نوراخانیم بود !
و بعد یک جایی اطراق کردیم ، همان نزدیک ماشین و چند ماشین دیگر هم آنجا بودند و ماشین های زیادی در منطقه پخش بودند ... عدم مدیریت کارآمد که یک چهارم طبیعت را لحاظ بکند و سه چهارم جیب خودش را ، به چشم نمی خورد ... این روزها برخی ها که کاردشان خوب می برد و به جایی وصل هستند ، منطقه ای را برمی دارند و به یکی دو خانواده ( معتاد باشد بهتر ! ) می دهند تا اداره بکند ، اداره کردن هم یعنی پول ورودیه گرفتن و سرگرم بودن !؟ و برای همین هر سال دریغ از پارسال می شویم و یهو سی سال می رود و منطقه ای هم از دست یم رود !!؟ و ماشین هایی که به زور می خواستند تا مردم را در شادی خود شریک بکنند و ترانه های دلخواه خود را با صدای بلند پخش می کردند و خودشان مشغول صحبت بودند !؟ منقل را به راه کردیم و ناهارمان را پختیم و خوردیم و بلافاصله بلند شدیم ، دراردیبهشت باید فرصت ها را غیمت شمرد ... همسایه ما در حال کوبیده زدن بود که ما بلند شدیم و جمع کردیم و راه افتادیم ... خانم جوان جمع بغل دست ما به همسرش می گفت که اینها خوردند و رفتند ... وقتی من در ماشین نشستم تا راه بیافتیم ، اولین قطرات باران هم روی شیشه نشست و چنددقیقه بعد چنان با شدت باران و رگبار می آمد که فکر کنم آن کوبیده ها را باید به نیت آبگوشت می خوردند و دیگر زیر درخت چاره ساز نبود و باید به ماشین پناه می بردند ... شدت باران و تگرگ بقدری بود که یکی دو جا توقف کردیم ، دید تقریبا صفر شده بود و فوق العاده بود ؛ اگر تگرگ ها که ریز بودند و اندازه نیم سانت ، دو برابر می بودند ، مطمئنا شیشه های ماشین می شکست یا باید می رفتیم و نوبت صافکرا می گرفتیم ... شدید نه ها ، شدییییید !
و کمی بعد باز آسمان نیمه آبی و نیمه سیاه بود ... از فرعی بیرون آمدیم و مسیر را بطرف مشکین شهر ادامه دادیم تا حداقل از زیر پای سلطان ساوالان ( قله سبلان ) رد بشویم ، من از دور هم که به سبلان نگاه بکنم انگار در مسیرهای پاکوب اش و به همراه دوستانم در حال بالا رفتن هستم ... آنقدر خاطره دارم که با نگاه کردم به چشم انداز قله ؛ حتی قله مخفی در زیر ابرها ، سناریوهایم را بنویسم !! مشکین را هم رد کردیم ، بزرگ شدن شهرها یعنی بالارفتن تصاعدی بی نظمی ها ! شعر معروفی می گوید : ماهی از سر گنده گردد ، نی ز دم ؟! و البته این شعر را به چند نوع دیگر هم می توان خواند ؛ « ماهی از سر بزرگ می شود نه از طرف دم » و یا « ماهی از طرف سر گند می زند و فاسد می شود نه از طرف دم » و یا « ماهی از سر بزرگ می شود و نی از طرف پائین » و یا « ماهی از سر فاسد می شود و نی از طرف پائین » برای جامعه ما رشد شهرها از طرف حاشیه های بی نظم می باشد و چند سال بعد مدیریت خفته باید با بی نظمی کنار بیاید !!؟ زمان قدیم که مستشارها مشاور مدیریت ها بودند ، برخی مناطق را رسما مسدود می کردند تا شهر بزرگ نشود ، مثلا تبریز از طرف جنوب و غرب نمی توانست گسترده و بزرگ بشود !؟ یا جلوی بزرگ شدن تهران گرفته شده بود و بعد از انقلاب بیکباره تهران چند برابر شد تا مشتی توی دهان شهردار فاسدش باشد و حالا همان مشت توی دهان خود مردم می رود !؟ امروزه باید شاعری وصف حال ما را بنویسد و بگوید که« از شش جهتم راه فساد آماده ست ! » دراین بلبشو بازار مردم و مسئولین ، بیشتر به بازار کساد توجه دارند تا جامعه ی فساد !؟ و ما هنوز داریم ثابت می کنیم که " ما می توانیم " را در هر مدیریت و علمی می توانیم !؟
و در ادامه رفتیم تا اردبیل ؛ البته یک دو راهی هم داشتیم که می توانستیم اردبیل برویم یا پارس آباد ! رفتیم تا اردبیل ؛ قسمتی را زیر باران ! و بعد از آن به طرف سرعین و متاسفانه مردی که آش دوغ می فروخت ، نیامده بود ، همسایه اش گفت که سرما خورده و در خانه خوابیده است ، کاش می شد برویم عیادتش !؟ قله سبلان را دور زده بودیم و حالاداشتیم از نمای جنوبی اش تماشا می کردیم ، از زیر ابرها بیرون آمده بود ولی خورشید در حال غروب ، پشت اش بود و برای عکس گرفتن با موبایل ، نور اصلا خوب نبود !؟ و بعد راه افتادیم بطرف سراب و بستان اباد و تبریز ... 12 ساعت ددر اردیبهشتی ، که تقریبا 10 ساعت آن توی ماشین بودیم ...
ولی چه بارانی بود ... چه تگرگی بود ...
نام کوه روبرو ، مابین اهر و هریس ، بُزکُش ( به ترکی ( گِچی قیران می باشد ) دقیقا موازی با همین کوه در جنوب ، بین میانه و سراب کوه بزقوش قرار دارد ... نام کوه به دلیل باد معروف به همان نام است که شدت آن باعث می شود تا بزها را از کوه پرت بکند ...
اینهم از اولین ملاقات با آلاله های کوهی ...
امروز برای نوراخانیم در مهد ، روز ژاپن گرفته اند ... ما دیروز نقش سامورایی را رفته بودیم !