به لطف دوستان و اعتمادی که به من دارند ، کلید یکی دو چاپخانه توی جیب من هست و هر وقت کار داشته باشم می روم و در هر کدام که میسر بود کارهایم را انجام می دهم ، البته قبلا زنگ هم می زنم و اجازه هم می گیرم و به این کار عادت دارم !
چند روز پیش رفته بودم مغازه یکی از دوستان و داشتم کارهایم را م یکردم که خانم جوانی وارد شد و یک سفارش کاری داشت ، اگر سفارش در ردیف کارهای مغازه باشد آن سفارش را برای آنجا می گیرم و اگر در ردیف کارهیا خودم باشد برای خودم !؟ ( یک نیمچه تعهد اخلاقی دارم ! ) کلی توضیح و ... قرار شد فایل را بفرستد به گوشی ام و قیمت هم 1/200 گفتم ... چون در آنجا اینترنت خیلی پرت و پلا هست ، مشتری ها اغلب می روند و کنار در خروجی که برای سیگاری ها و اینترنتی ها می باشد (!؟) ارسال فایل می کنند ... رفت و خبری نشد و بعد دیدم که رفته به مغازه روبرویی که جوانی بمراتب رعناتر و خوش برخوردتر است (!) و یک ساعت بعد همان مغازه روبرویی همان سفارش را برای من آورد و گفت که برای تحویل این سفارش فردا عصر گفته ام و لطف کن و تا فردا ردیف اش کن ! و منهم چیزی نگفتم و گرفتم و فردا صبح بردم و تحویلش دادم ...
چون با هم شوخی داریم گفتم : " دیروز این را خودم برایت فرستادم و گفتم دشت اول را تو بکنی ! " و درد ادامه که سر حرف باز شد در مورد قیمتی که برای این قبیل سفارش ها می دهند سوال کردم ، هر منطقه قیمت و برش خودش را دارد ! ، گفت : " برای اینها 1/400 گفتم ، البته چون ردیف کار ما نیست زیاد نمی گیرم ولی گفتم اولین سفارش روز است و رد نکردم و قسمت تو شد ! " من هم چیزی نگفتم و برگشتم و توی مغازه دوستم نشسته بودم که همان خانم آمد مغازه روبرویی و سفارشش را برداشت و رفت ... و من حدود یک ساعت با خودم درگیر بودم که چه تعبیر و تفسیری باید برای این کار پیدا بکنم ، و مثل یک لقمه ی ناجور در گلوی مغزم مانده بود !
صبح داشتم می رفتم به مادرم سری بزنم و باید کمی هم خرید می کردم ، حالا دیگر زنگ نمی زنم که چه چیزی می خواهی چون می گوید چیزی لازم نیست و بعد از اینکه رسیدم تازه لیست می دهد که چه چیزی لازم است و باید دوباره برگردم برای خرید ... خودم همینجوری می خرم و می برم !! از مقابل یکی از پاساژهای فرش رد می شدم و یاد یک دوست قدیمی افتادم و با خودم گفتم که زنگ بزنم و بگویم تا بیاید و باهم برویم و من خرید هایم را بکنم و برگردد به مغازه شان و من هم بروم سراغ کارم ! ولی رد شدم و گفتم زنگ می زنم و حالش را می پرسم و ادامه مسیر دادم وسط بازارچه شتربان ، با همان دوستم مقابل هم در آمدیم و گوشی اش دست اش بود و گفت : " همین حالا که اینجا آمده بودم موبایل را درآوردم تا به تو زنگ بزنم ... این هم شماره ات که روی صفحه است !! " گفتم : " ما خیلی وقت است که از تست و آزمایش رد شده ایم ! "
ما میگیم دل به دل راه داره
چطور شد ۱۲۰۰ شما را رد کرد و رفت یک و چهارصد را قبول کرد
عیب ندارد
روزی او بود است
سلام
من چند بار چشم گذاشته ام ، مردم دنبال گرانتر می روند ...