امروز صبح در خواب کوتاه بعد از ساعت 6 ، یک خواب عجیب دیدم ... رفته بودم یک جایی و سر از یکی از شهرک های اطراف شهر درآورده بودم ولی هر چه می رفتم به خروجی راه پیدا نمی کردم ... و عجیب تر اینکه وارد کوچه های خیلی زیبایی می شدم و با خودم می گفتم اینجا ، از کی این کوچه ها را داشتند و من خبر نداشتم ... مثل کوچه های تنگ و باریک و زیبای برخی محلات قدیم تهران !
یک مینی بوسی آمد و منهم سوار شدم ، توی ماشین دیدم که سرویس مدرسه است و دلش به حال من سوخته و برداشته است و آخر مسیرش مرا پیاده کرد که شاید دویست متر هم نشده بود ؛ که دقیقا ابتدای همان راهی بود توی خواب آغاز کرده بودم و گفت : " بقیه را پیاده برو می رسی ! من هم دست در جیب کردم و یک اسکناس 50هزاری درآوردم و دادم به او ... او هم ابتدا تعارف کرد و بعد که همه بچه ها پیاده شدند پول را گرفت! و گفت اگر بچه ها می دیدند به مدرسه گزارش می دادند! و بعد برای بقیه پولم یک اسکناس مچاله شده به من داد ... پیاده شدم و دستم را باز کردم تا ببینم چقدر کم کرده است ، یک اسکناس 40هزار تومانی بود !
معلوم است دیگر ، شما هم در خواب یک اسکناس 40هزار تومانی ببینید ، از خواب می پرید !
سلام سلام
بله جی میل رو چک می کنم
خوشحال می شم داستانهاتون رو بخونم
با درود
خواب عجیب
و یک ایده ی جدید
اسکناس چهل هزار تومنی
فکر خوبی است اسکناس های
شصت هزاری هفتاد هزاری و ۰۰۰
هم چاپ کنند
سلام
بعضی چیزها در خواب غافلگیری بالایی دارند ...