عنوان را روبوسی نوشتم ،البته این کلمه مخفف شده ی رویای کابوسی است و ربطی به معنای ظاهری کلمه ندارد ... دیشب به لطف یک پیاله ماست پاستوریزه که البته مزه ماست هم نمی داد از حوالی ساعت 11 شب خوابیدم تا دمدمای سحر و بعد از سحر هم تقریبا دو سه خواب یک ساعته پاس کردم و رسیدم به ساعت 8 صبح !؟
اینجا می گویند اوایل بهار خواب آدم زیاد میشود !! البته اواخر پائیز هم همین را می گویند و ما می گذاریم به حساب خواب زمستانی !؟ و نمی دانم چرا تا امسال توفیق این زیادی خواب را نداشتم و امسال سراغم آمده است ، بعد از ماه رمضان تقریبا دو ساعت در روز زیادتر می خوابم و جالب تر اینکه خواب هایم خیلی شیرین تر و سالم تر شده اند !؟ دیروز فکر می کردم که شاید به دلیل شیرینتر و سالم تر شدن خواب ها زیاد می خوابم و قبلاها ناجوری خواب باعث می شد از خواب بپرم و بیدار بشوم و نتوانم بخوابم !؟ شاید هم ازتوفیقات ماه رمضان بوده باشد و آرامشی که نصیبم شده تا در این بلبشوبازار دلار و گرانی که خیلی ها هر روز تا مرز سکته می روند و برمی گردند ؛ و شاید هم چند تایی برنمی گردند !؟ من خواب های بدون استرس می بینم و همین باعث زیادتر شدن خواب هایم شده است !!؟
این را هم توضیح بنویسم که برعکس سالهای قبل ، دیگر زیاد اهل ماست خوردن نیستم ! هم ماست ها راست نیستند و هم اینکه طعم آبکی شان مطلوب نیست و خامه ای هم که معلوم نیست چی دارند که به آن استواری رسیده اند ... ماست بایدراست باشد ، حتی بهترین و اورجینال ترین ماست هم یک دوره زمانی دارد و بعداز آن کم کم ترش می شود و مناسب برای تبدیل به دوغ و در نهایت اسید می شود و دورانداختنی !؟ این ماست های خامه ای را جوری ساخته اند که بعد از چند ماه همان طعم و حالت را دارند و گاه می بینید تاریخ مصرفش هم چند هفته ای گذشته است ولی هیچ تغییری در ظاهر و مزه ندارد !؟ خلاصه اینکه تصمیم گرفته ام که حداقل در ششماهه دوم سال کمتر ماست مصنوعی بخورم و ماست را در ششماهه اول سال که فصل شیرو ماست طبیعی است بخورم که کمترین شبهه به ماست وارد می شود و البته اگر توفیق داشتیم و دوستان ماست راست دادند چه بهتر !؟ دیشب بعد از مدتها نوراخانم هوس ماست کرد و یک پیاله هم نصیب من شد و همان یک پیاله ماست آبکی ، کاری کرد کارستان و کاری کرد که قرص های خواب مادرم نمی کند !!؟
یکی از دوست - همکارهای سابق من حدود دو سال است که فوت کرده است و داستانش را هم نوشته بودم و یک جورایی باهم خوبتر بودیم ، البته نسبت به بقیه ی دوستان خوبم ... خلاصه اینکه این دوستم در نهایت شوک به اطرافیان فوت شد و انگار کسی برای رفتنش حساب باز نکرده بود ! و تنها موردی می باشد که من هر از چندی خوابش را می بینم ... مثلا پدرم حدود 14 سال است که فوت شده است و من بصورت خیلی جزئی و در حد یک فریم و چند تصویر جزئی و کمی نامفهوم دیده ام که موردی برای تاویل و تعبیر نداشت !؟ ولی این دوستم در خوابهایی می آید که ترکیبی از رویا و کابوس هستند و بشدت مرا درگیر می کنند ... زمان خواب اصولا مهم نیست و شاید یک خواب که ما آن را در یک ساعت تعریف می کنیم بیشتر از چند ثانیه و یکی و دو دقیه طول نکشیده باشد و تعریف چند ساعته ی ما به شدت چالش و درگیری ما ربط دارد !؟
دیشب ، حوالی صبح بود که با خوابی از این دوستم از خواب بیدار شدم ... خیلی سنگین بود و در حد یک فیلم سینمایی در ژانر مرموز - جنایی - وحشت قرار داشت !؟ فکر کنید که چند تا از دوستانم مرا به جایی می بردند تا یکی را ببینم و منهم خیلی آرام و عادی داشتم می رفتم ولی صحنه ای که دیدم عجیب بود ؛ دوست فوت شده ام در یکی از اتاق های خانه ی بیرون از شهر قرار داشت در حالتی از فراموشی ؛ انگار به علتی دچار فراموشی شده بود و هیچ چیز را به خاطر نمی آورد !؟ و من چون در مراسم تشییع و تدفینش بودم ، سوال کردم که آن ماجرا چی بود ؟ گفتند که این یکسری اطلاعات دارد و بعد از یک اتفاقا دچار فراموشی شده است و برای اینکه ماجرا بودار نشود و مردم نفهمند او را بیهوش کرده و مراسم کفن و دفن را انجام دادیم و بعد منتقل کردیم به اینجا و آنچه در کفن پیچیده شده بود کمی ضایعات پارچه بود !؟ و حالا دو سال است که در این حالت است و چیزی و کسی را بیاد نمی آورد و فقط یکی دوبار نام تو را برده است ... یک اتاق خالی و سفیدی بود که انگار به توصیه پزشک مخصوصش این دکور را داشت و خیلی آرام زندگی خودش را می کرد ... من وارد اتاقش شدم و طبق عادت قدیممان گفتم : " کامنت اله وو " و او سرش را برگرداند و انگار با تعجب و شناخت به من نگاه کرد و من از خواب بیدار شدم ...
و امممما داستان این " کامنت اله وو " این عبارت را ما به فرانسه برای احوالپرسی بکار می بردیم و داستانش این بود که در زمان کارخانه ، حوالی سالهای 82 ، من برای خودم فرانسه کار می کردم و یکی دو کتاب موژه و دیگر کتاب های آموزشی زبان فرانسه داشتم و خیلی هم خوب پیش می رفتم !؟ و دو تا از همکارهایم که تنها دیپلمه های کارگاهمان بودند از من خواستند تا با آنها هم کار بکنم و من برای هر کدام یک دفترچه یادداشت کوچک گرفته بودم که توی باکس دستگاهشان گذاشته بودند و هر روز برایشان یک درس می نوشتم و پیش می رفتیم و همان درس روزانه را توی تخته سیاه کارگاه هم می نوشتم ... یک روز مدیر تولید که مثلا در ترکیه لیسانس گرفته بود و آن زمان برای خودش خاص محسوب می شد از کریدور همکف کارگاهمان رد می شد تا برود به کارگاه مجاور و موقع خروج از آن یکی در ، که تخته سیاه آنجا بود ، نیم نگاهی به تخته می کند و بیرون می رود و بعددوباره برمیگردد تا ببیند چه دیده است ( حق داشته و عبارت نامانوس بوده !؟) برمیگردد و دوباره به تخته سیاه نگاه می کند و متوجه نوشته نمی شود و از همین همکار فوت شده می پرسد که اینها چیه نوشته اند ؟ و جواب می شنود که آنها به فرانسه و مربوط به درس امروز صبح ما می باشد وکمی توضیح می دهد که داستان چیست و حتی دفترچه اش را هم نشان می دهد !؟ خلاصه اینکه من با آن مدیراصلا رابطه خوبی نداشتم و همیشه با اسمش صدا می کردم : آقای .... و او خیلی حساسیت به عنوان مهندس داشت و همیشه پیغام و پسغام می فرستاد و گوشزد می کرد و من می دانستم حساسیت دارد و ادامه می دادم و نامش را گذاشته بودم فحش مودبانه (!) ، بعد از این جریان نظرش نسبت به من 180 درجه برگشت ولی من همچنان برنگشتم ، در یکی دو ماهی که بعد از آن حضور داشت و بعد بازنشسته شد ، احترام فوق العاده زیادی به من می گذاشت و همه جا از من تعریف می کرد ولی من روی همان روال رفتم تا بازنشسته شد و رفت ! طبق عرف کارخانه به وقت بازنشسته گی مدیر ارشد تولید ، روسای کارگاهها برای خداحافظی و بدرقه می رفتند ولی با وجود اصراری که همکاران داشتند ، من نرفتم !!؟ بعدها هم حرفش توی جمع روسای کارگاهها بود و به من می گفتند که او بعدا با تمام وجود برگشت ولی تو برنگشتی !؟ و من جواب می دادم او صرفا برای من برگشت ولی کارهای و برنامه های غلطی که داشت و برای سالها بصورت ظلم در حق خیلی از کارگرها ماند ، هرگز برنگشت ... عدم ارتباط من بدلیل چند نامه ای بود که نوشتم و جواب نداد و گفت پرداختن به این نامه ها در این شرایط برای موقعیت خودش خوب نیست !؟ توضیح برای این بود که عبارت " کامنت اله وو " را روشن بکند !
من یک نوشته هم دارم که بنوعی قسمتی از زندگی پدربزرگ مادری ام را شامل می شود که حوالی سال 1296 برای کار به تهران رفته بود و اتفاقاتی که برای او و پسرعمویش رخ داده بود و دو سال در باغ سفارت فرانسه در تهران ، باغبانی کرده بودند و این داستان را تا زمان مرگ برای کسی فاش نکرده بودند و من بعد از فوتش داستان را از زبان پسرعمویش شنیده بودم ، البته این نوشته جا دارد کمی طولانی تربشود ولی فعلا حدود 60 - 70 صفحه پیش رفته است و اتفاقا نام آن نوشته هم " کامنت اله وو " می باشد