قدیم تر ها که ما نوجوانتر بودیم ، هر از گاهی از طرف سالخورده تر های خانواده به ما نیشگون فرهنگی می آمد که ما آن زمان ها چی می خواندیم و شما حالا چه چیزهایی می خوانید !؟ برای همین ما هم هر کتابی دم دستمان می آمد برمی داشتیم و می خواندیم تا ببینیم آنها چه چیزهایی خوانده بودند !؟
و حالا می بینم که ما هم برای خودمان قدیمی تر شده ایم و وقتی به کتاب های داستان زمان نوراخانیم و یا کتاب هایی که برخی سایت های مثلا کتاب خوان معرفی می کنند (!) نگاه می کنم با خودم می گویم چقدر فاصله ی فرهنگی اینها با ما زیاد شده است !؟ و این همان نتیجه فرهنگ سازی سند 2030 می باشد که شاید در اساس با آن مخالفت شده است ولی از راههای دیگری ، به زندگی روزمره ما راه باز کرده است !!؟
ما همان راهی را می رویم که پیشتر کسانی آن راهها را رفته اند و ما آنها را تقبیح کرده ایم ومثلا مخالف آنها بوده ایم و حالا شیطان از مسیر دیگری ما را فریب داده و دقیقا به همان هدف و منظوری که قبلا مخالف بوده ایم ، یکی از آن آدمهای هیچگاه محبوب نشده که مفت ترین مرگ جامعه هم نصیب اش شده است ؛ که خود مُهر تاییدی بود بر همان مخالفت عمومی (!) ، احمد کسروی می باشد !
سید احمد کسروی که پدرش معمم و روحانی بود و حتی زمانی بر مسند پدر نشسته و پیشنماز مسجد بود ، بعدها بدلیل بیماری تا دم مرگ می رود و باز می گردد ولی موقع بازگشت دیگر آن کسروی قبل از بیماری نبود و این بار شمشیرش را از رو می بندد و دردوره پسامشروطه (!) نه تنها از دشمنان قسم خورده روحانیت و دین می شود !؟ بلکه مخالفت علنی او با فرهنگ چند صد ساله ایرانی-اسلامی برای خیلی ها به شدت آزاردهنده بود !؟ او بطور علنی مخالف حافظ و سعدی و مولوی و ... بود و آنها را هم قبول نداشت و تاثیرات ضمنی آنها را تهدیدات جامعه نوین می دانست و برای همین در برخی زمان های خاص ، اقدام به حافظ سوزانی می کرد !!؟ ولی بعد از انقلاب ما تازه جایی رسیدیم که در ظاهر برخی مسایل دینی و معرفتی و مذهبی پررنگ تر شده اند !؟ ولی تغییرات فاحش ظاهر زندگی به گونه ای رقم زده می شود که دین گریزی نه فقط در حوزه اسلامی بلکه در حوزه فرهنگ سرزمینی هم شدت یافته است !؟ و حالا هم از نظر ادبی و هم از نظر موسیقیایی و ... جوان و نوجوان امروزی هیچ نسبتی با سعدی و حافظ و ... ندارد !؟ و بررسی اجمالی تاریخ صد ساله نشان می دهد که امثال محمد خاتمی و حسن روحانی و دار و دسته فرهنگی شان برای دین زدایی بمراتب از امثال احمد کسروی تندروتر و متاسفانه موفق تر بوده اند !؟ آنها ظاهرا کاری به دین ندارند ولی بازار و مافیای ارز و دلار را رهبری کرده و تاثیرات آن را چنان بر زندگی مردم سایه افکن کرده اند که مردم مانند یک جمعیت کور ، دقیقا جایی می روند که آنها می خواهند و دلار را با آفتاب اشتباه گرفته اند !؟
امروز در بازار یکی که انگار کشف بزرگی کرده بود و به مطلب خاصی در اینترنت برخورد کرده بود ! ، به استهزاء به من گفت که چرا تمام این 124هزار پیغمبر ، همگی بر خاور میانه فرستاده شده اند و در جاهای دیگر نبوده اند !؟ گفتم : " آیا تو قبول داری که 124هزار پیامبر آمده باشد ؟ " گفت : " من که اصلا این حرفها را قبول ندارم ... " گفتم : " پس چطور است که نتیجه گیری بر اساس آن را قبول داری !؟ برو هر وقت به آمدن 124 هزار پیامبر اشراف و اعتقاد پیدا کردی بیا تا برایت توضیح بدهم !! "
قدیم تر ها ما داستان هایی از بوستان و گلستان سعدی را می خواندیم ؛ البته بصورت مطالعه آزاد و شاید یک شانسی بود که در طاقچه خانه ی ما از این دست کتاب ها زیاد بود و به وقت بیکاری مطلق ، چند صفحه ای تورق می کردیم ... گاهی هم در مجلسی که چند باسواد نشسته بود بصورت ضمنی و اشاره ای به برخی داستان ها می رسیدیم و می رفتیم درباره آن داستان ها از کتابخانه ی عمومی شهر کتاب می گرفتیم و سرپا و تند تند ورق می زدیم تا ببینیم به آن نکته که فلانی اشاره می کرد می رسیم یا نه !؟ عنوان پست هم در مورد جوانی بود که هر از گاهی نان در دجله می انداخت و از قضای روزگار یکی که در دجله غرق شده بود و از جایی آویزان مانده بود با آن نان ها زنده می ماند و بعد دنبال آن جوان می گردد و راز نان انداختن به رودخانه فاش می شود و مشکلاتی که آن جوان داشت به دست آن مرد حل می گردد و ...
من در برخی زمان ها ، در نهایت اختیار کارهایی کرده ام که می توانستم نکنم و هیچ اجباری وجود نداشت و اصلا انتظاری هم برای دیدن نتیجه آن کارها نداشتم ولی در برخی زمان ها ، مثلا بعد از ده یا بیست سال ، موقعی که اصلا آن موارد را بیاد نمی آوردم و بیخیال شان شده بودم ... اتفاقی شیرین مرا به همان جریان ها گره زده است !! مثلا امروز حوالی ساعت 11 تلفنی داشتم از همان دست که فوق العاده شیرینو خوشآیند بود ...