یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ورزیدگی ...

 

دیروز صبح مجددا ، دعوت شده بودم برای والیبال ، این دومین نوبتی بود که صبح می رفتم ،  وقت سالن دو تایمی بود ( دو و نیم ساعته ) و با اینکه فرصت مطالعاتی و استراحت کافی داشت (!؟) ، باز سنگین و خسته کننده و مثل ماراتن بود ...

 


چند روز پیش یکی از مسایقات والیبال کشور که با نتیجه ۳-۲ تمام شده بود بالای ۲۲۰ دقیقه طول کشیده بود که تحمل اینهمه زمان و فشار و ... واقعا سخت و نیاز به ورزیدگی بسیار بالا دارد !؟ البته در تیم های تراز اول و حرفه ای ؛ مخصوصا امروزی ، بازیکنان پول کافی گرفته و کاری جز تمرین و مسابقه ندارند !؟ زمان های قدیم بازیکنانی در سطح فوتبال اول کشور و باشگاههایی مانند پرسپولیس و استقلال ، از سر کار به استادیوم می آمدند (!؟) مثلا یکی راننده تاکسی بود و فوتبال هم بازی می کرد !!؟ یا خود من یک بار ، سرِ لج مدیر کارگاه در دادن مرخصی ساعتی ، یک گیم مسابقه را از دست دادم !؟

دیروز به وقتِ فراغت از والیبال ، تازه متوجه بارش شدید برف شدیم و اگر زود نمی جنبیدیم زیر برف و توی راه می ماندیم !؟ مسیر برفی بود و ترافیک خیلی سنگین و عوامل شهرداری هم در تلاش برای محلول پاشی و برفروبی !؟ همه برای یک چالش بزرگ آماده شده بودند و بودیم ...


این عکس را از روی فیلمی که برداشته بودم ، برداشتم ... فرصت نکردم عکس بگیرم البته فکر می کردم که در چند روز آینده هزار تا عکس زمستانی و برفی خواهم گرفت !! و متاسفانه فقط دو فیلم ده ثانیه ای برایم ماند !؟

با احتیاط زیاد آمدیم و ترافیک بوجود آمده ناشی از احتیاط بیش از حد برخی از راننده ها بود ( به هر حال ما ملت افراط و تفریط هستیم ! ) به خانه که رسیدم ، بارش برف جایش را به آفتاب عالمتاب داد و در عرض نیم ساعت اوضاع برگشت ... شاید برف دیروز آخرین تلاش چله ی بزرگ زمستان بود !؟ بالاخره بعد از هفته ها هشدار هواشناسی (!) یک نیمروز زمستانی و برفی را تجربه کردیم ... برای آخر هفته یک یخبندان فوق العاده پیش بینی کرده بودند !!؟ معلوم نیست نخ هواشناسی دست کدام نااهلی افتاده است ؟

می گویند که یک اهل منبری را هر از گاهی شورمجلس می گرفت و اعداد را کم و زیاد می گفت (!) برای همین به توصیه ی یکی از پا منبری ها یک نخی به انگشتش می بندند و نخ را همان پامنبری در دست داشت تا هر وقت حاج آقا به بیراهه زد (!) با کشیدن نخ متوجه کند !!؟ یک روز که حاج آقا در نهایت هوشیاری دشات حرف می زد و رسید به ماجرای کربلا و عدد هفتاد و دو نفر (!) پای یکی که داشت از مقابل منبر می گذشت به نخ گیر می کند و نخ کشیده می شود ( البته کمی شدید و فرصت فکر را می گیرد ! ) حاج آقا سریع حرفش را اصلاح کرده و می گوید البته هفتصد و بیست نفر هم گفته اند !! این بار همان پا منبری نخ را می کشد و حاج آقا با خود فکری کرده و اصلاح می کند که هفت هزار و دویست نفر هم در تاریخ آورده اند !! پا منبری این بار نخ را شدیدتر می کشد تا جائیکه احتمال قطع شدن انگشت پا می رفت و حاج آقا می گوید یک احتمال هفتاد و دو هزار نفر هم روایت کرده اند و شاید هم نخ دست یک نااهل افتاده است !؟!؟

نخ مدیریت اجرایی کشور هم دست نااهلی افتاده که اصلا نمی داند انتهای نخ به کجا وصل است و بیخود آن را می کشد !؟ ( جناب دکتر در بوشهر اشاره ای داشته که من خودم در تبریز برای نمایندگی رد صلاحیت شدم ولی یهو شدم رئیس جمهور !! و این نشان می دهد که هنوز جای آن رد صلاحیت بدجوری اذیت می کند !!؟ )

در مناطق و فرهنگ محلی ما ، اصولا زمستان به دو چله بزرگ و کوچک تقسیم می شود ،  چله بزرگ از ابتدای دی ماه تا دهم بهمن ( چهل روزه ) و چله کوچک از دهم بهمن تا آخر بهمن ( بیست روزه ) ، چله اول تداوم برف همراه با سرما دارد ولی چله دوم غافلگیری و شدت برف و ... ولی همانطور که یهویی می آید ، یهو هم می رود !؟ 

داستان دموکرات ها و جمهوری خواهان در آمریکا و تاثیرشان در سیاست و روابط با ایران و جهان هم همینگونه است ، دموکرات ها مثل چله بزرگ هستند ، تاثیرات سنگین و مدت دار دارند و به مراتب سخت تر هستند و صلح شان و حمایت شان بدتر از جنگ است ( از حال و روز اوکراین جنگزده می شود حمایت از دوست شان را فهمید !؟) جمهوری خواهان مثل چله کوچک هستند با همه هارت پورت هایشان و مشکلاتی که درست می کنند ، با کمی صبر ، یهو تمام می شوند (!؟) هر دو بد هستند ، فقط یکی چهل روزه است و یکی بیست روزه !؟ ترامپ هم در نوبت قبلی و هم در نوبت فعلی ، آبرو و احترامی برای اروپای رفیق نگذاشته است حساب بقیه معلوم تر است !!؟

اسفند در مناطق ما ، جزو فصل زمستان محسوب می شود ولی بعنوان « بایرام آیی » یعنی ماه عید نوروز شناخته می شود و در زمانهای قدیم ، در ماه اسفند ، بخاری ها جمع می شدند و خانه تکانی عید شروع می شد و اسفند را با چراغ والور و علاءالدین پاس می کردیم !!؟

بخاری علاءالدین کوچک دکوری - فروشگاه اینترنتی خرید ON11

حوالی ظهر رفتیم سراغ مادرم که حوصله اش از تنهایی سر رفته بود و او را برداشتیم و یک دوری در شهر زدیم ، خبری از باقیمانده برف و آن هیاهوی دو سه ساعته صبح نبود ... ناهار عید را هم مهمان مادر بودیم و بعد از ناهار عید باید یک مجلس ختم پاس می کردیم و یک حضور در منزل برای تسلیت  (!) برای اولی نورا و مادرم در ماشین بودند و سرپایی حل کردیم ولی برای دومی ، آنها را به خانه مادرم بردیم و خودمان با بانو رفتیم  ... جوان سی ساله یکی از فامیل های نزدیک بانو فوت شده بود و جریان کمی سنگین و شدید بود ... 

زندگی روزمره ، برای جریان مرگ هم یک استانداردی تعریف کرده است ، برخی مرگ ها را‌ قابل تحمل تر کرده و برخی را در پوشه غیرمنتظره می گذارد (!؟) ، انگار بعد از شصت سالگی ، درِ زندگی به روی مرگ باز تر است !؟ و اگر مرگ زودتر از پنجاه بیاید ، نامردی کرده است !؟ حالا چپاندن این وضعیت از بودن (!؟) و این همه آرزو و برنامه ی بهم ریخته (!؟) در یک محدوده چندین ساله از نوع نامعلوم (!؟) یک ورزیدگی ویژه طلب می کند ، تا آدم سرِ هر گردنه از روزگار و بازی هایش ، به هم نریزد و متلاشی نشود و ادامه بدهد !؟

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 30 بهمن 1403 ساعت 21:52

با درود
قصه ی ریاست جمهوری این آقا شبیه قصه ی احمدی نژاد است
اگه رفسنجانی رقیب نبود احمدی نژاد رای نمی آورد
مردم رای دادند تا هاشمی را کنار بزنند
به نظر من اگه به جای جلیلی ثابتی کاندید می شد احتمال زیاد الان رئیس جمهور بود

سلام
بازی دو سر باخت هست ، هم برای نظام که به هیئت صلاحیت شهر دهن کجی کرد !! و هم برای مردم که گیر نااهل افتادند !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد