من در چند ماه گذشته بصورت مختصر و چند دقیقه ای ، انواعی از خواب های پریشان می دیدم که هیچ توجیه روحی و روانی و حتی علمی هم نداشت و با روزمره زندگی ام نمی ساخت و برای همین در پوشه خواب های پریشان قرار می دادم تا اینکه دیشب که اتفاقا یک فقره قرص سرماخوردگی هم خورده بودم !
در یک فضای مالیخولیایی عجیب ، خوابی دیدم که یکی از عناوین آن می تواند این باشد که " پازلی که کامل شد " و البته در ذهنم نام دیگری برای آن ساخته بودم با عنوان " وقتی دو خط موازی بههم می رسند " واقعیت این است که خواب دیشب چیزی در ردیف خلاصه قسمت های اول تا بیستم خواب های قبلی بود ... و اینکه باندازه کافی طول کشید تا من همه صحنه ها را بیاد داشته باشم ، هرچند همین حالا که می نویسم برخی فضاها دارند مه آلود و محو می شوند ... داستان از این قرار بود که برادرم به من زنگ زد که خیلی دیر شده است و بهتر است یک مهمانی بدهی و فلانی ها را دعوت بکنی ! من طبق معمول که از کار تکلیفی خوشم نمی آید و از این رسم و رسومات اصلا خوشم نمی آمد و بالاخره راضی شدم که مهمانی را بدهم و آنهم در یکی از تالارهای بیرون از شهر ... تالار در جایی بود که یک تخته سنگ خیلی بزرگ آنجا بود و از دور شبیه هیکل یا کله ی یک خرس گنده بود !؟ و در پشت تالار سوله های بزرگی وجود داشت که نشان می داد یک کارخانه در آنجا باشد ... ما باتفاق مهمان ها در آنجا بودیم و منتظر آمدن مهمان هایی که همیشه با تاخیر می آمدند و بهانه شان ترافیک بود !؟ و حرف هم می زدیم و می خندیدیم که حالا می آیند و می گویند ترافیک بود و ... انگار ما با هلی کوپتر آمده ایم و بانو هی به من اشاره می آمد که بس کن و ازاین حرفها نزن !؟
وقتی همه آمدند مدیر رستوران آمد و خوشآمدگفت و قیافه اش خیلی آشنا بود ولی نشناختم ... و بعد گارسون آمد و برای سفارشات لیست گرفت و رفت و کمی بعد در پشت میز سفارش یک سرو صدایی می آمد و انگار چیزی بهم ریخته بود ... من بلند شد و به آنطرف رفتم و دیدم پشت مونیتور جمع شده اند و حرف می زنند ، گفتم : " می توانم کمک بکنم ؟ " مدیر رستوران که حالا قیافه ی دیگری شده بود گفت :" والله ما اطلاعات را وارد می کنیم ولی یک چیز دیگر ثبت می شود ! " خم شدم و صفحه را نگاه کردم و دیدم نوشته ها بصورت کد درج می شوند و آن کدها هم برایم آشنا بودند و قبلا در کامپیوتر خودم به آن مشکل برخورد کرده بودم !؟ ولی یهو همه چی بهم ریخت و قسمتی از دیوار سالن فرو ریخت و در محوطه ی بیرون ، همان تخته سنگ بزرگ بصورت یک خرس خیلی بزرگ و غول آسا زنده شد و داشت خودش را تکان می داد تا کرختی بدنش را از بین ببرد و راه بیافتد !! برگشتم بطرف میز مهمانهای خودم و دیدم کنار یکی از مهمان ها که اتفاقا از همکارانم بود ، دخترش نه با قیافه ی یک دختر 15 ساله که با قیافه یک دختر سه چهار ساله نشسته است و کمی هم غیرعادی دیده می شود ... دیواری که فروریخته بود مشترک با دیوار کارخانه بود و ساله به طرف کارخانه باز شده بود و اتفاقا همه ی افراد شاغل در آنجا را می شناختم و بی تاثیر از بازدید جدیدم ازکارخانه نبود !! ولی شرایط جوری نبود که بایستم و به آن چیزها فکر بکنم !! کارکنان سالن همگی بطرف در فرار کرده بودند و آنجا از ترس خرس نمی توانستند بیرون بروند و خرس در محوطه اطراف ماشینها می چرخید و هر از گاهی یک ماشین را چپه می کرد !!؟ من پشت مونیتور رفتم دیدم هنوز صفحه باز است و آن عبارت ها دیده می شدند ، یادم نیست چکار کردم ولی انگار کلیدهای میانبر Alt+Ctrl+Shift را گرفتم و اینتر زدم و صفحه به حالت عادی برگشت و همه چیز عادی شد ... نه دیواری فروریخته بود و نه کارخانه ای دیده می شد ولی کارکنان و مشتری ها داشتند از جابجا شدن آن تخته سنگ بزرگ حرف می زدند که حالا دقیقا وسط محوطه پارکینگ رستوران بود و چند تا ماشین پشت اش قرار گرفته بودند و راهی برای خروج نداشتند ...
من هم باتفاق برخی از مهمان ها بیرون رفتیم و من به تخته سنگ نگاه کردم این بار دقیقا شبیه خرس بود و انگار داشت از سوراخی که در بالای سرش داشت به من نگاه می کرد ...
با درود
خواب عجیبی است
البته تعبیری ندارد
سلام

علم تعبیر و تاویل یک علم بالادستی است !!