دیروز در پایان روزی که به دود و سرفه گذشته بود و سرکوفت زندگی شهری با مدیریت غلط را مزمزه می کردیم (!) ناگهان باد وزید ؛ از نوع باد خزان !! حالا در روزگاری هستیم که باد وزان ؛ حتی از نوع خزان (!) دیگر مزه تمام شدن نمی دهد، بلکه نوید صاف شدن هوا و کمی تنفس سالم تر ...
و دیشب همه بنوعی منتظر آمدن برف بودند ... هواشناسی آمدن برف را پیش بینی کرده بود ولی برای مردم آذربایجان و خاصه تبریز (!) 21 آذرماه ، یعنی آمدن برف ... امسال برف با یکی دو روز تاخیر آمد ولی برای ما که تاخیرات سال به سال را تجربه می کنیم (!؟) تاخیر دو روزه حکم پیشاپیش را دارد !
حوالی صبح بلند شدم و رنگ نارنجی بیرون از پنجره خبر از آمدن برف می داد ... از بالکن بیرون را نگاه کردم ، صدایی از بیرون نمی آمد ... برف سبکی روی زمین و پشت بام ها نشسته بود و کمی بعد باز برف شروع شد ؛ آرام و آرام تر ، انگار نمی خواست خواب مردم را به هم بزند ... مه سفید و غلیظی تمام شهر را پوشانده بود ، این مه برایم غریبه نبود ولی از پشت شیشه بالکن لذتبخش بود !
کمی بعد ، شال و کلاه کردم و بیرون رفتم ، به بهانه خرید نان تازه و بیشتر از آن دیدن برف از نزدیک ... همه جا خلوت بود و هنوز کسی برای برف روبی جلوی ساختمان ها و راه پله های مجتمع و حتی معابر عمومی ، آستین بالا نزده بود ... انگار دست زدن به برف تازه جرم بوده باشد !؟
زمان های دورتر ، برف که می آمد ، هر بامی برف خودش را داشت و هر که بامش بیشتر برفش بیشتر ! ولی حالا توی قوطی هایی که بنام برج و آپارتمان هستند ، کسی بام ندارد و هیچ بامی نیاز به برف روبی ندارد ! می ماند یک حیاط کوچک چند متری که پارو کردن آن برای اهل برج ، از کندن بیستون سنگین تر است !؟ چه کسی باید دست به پارو ببرد !؟ همه در شخصیتی متوهم درهم پیچیده اند ... شهرداری هم که منتظر مانده تا ببیند چه خواهد شد ، حداقل آنها باید هشدار یخبندان را جدی بگیرند و از همان ابتدای بارش برف راه بیافتند ولی انگار منتظر هستند تا بارش تمام بشود و برای مقابله با آن کارگروه تشکیل بدهند ... اصلا چرا باید بارش برف تمام بشود !؟ چرا نباید چند روز بصورت مداوم ببارد !؟ نمک را که ، با بهانه های مختلف ، از سر سفره مردم جمع کردند ؛ زندگی ها بی نمک شد !؟ این روزها شهرداری داریم که شعارش جمع کردن آب نمک از سطح شهر و آسفالت هاست ، مثلا برای حفاظت از آسفالت ، زندگی شهری هم بی نمک تر شده است !؟
بعد از خرید نان ، به همراه مردی دیگر ، کمک کردیم و چرخ ماشینی که توی جوب افتاده بود را بیرون کشیدیم ... بنظرم وقتی توی جوب افتاده بود بیدار شده بود !! و به خانه برگشتم ... تنها زیبایی بیرون در خلوتی خیابان ها بود و هنوز منظره زمشتانی تکمیل نشده بود ... بانو و نوراخانیم در خواب بودند ... چایی را درست کردم و رفتم در بالکن ایستادن ؛ به تماشای برف !؟ حالا کمی شدیدتر شده بود و دانه های برف درشت تر شده بودند ...
دوردست ها دیده نمی شد و من به سفیدی برف نگاه می کردم که داشت سطح شهر را یک دست می کرد ... سفیدی برخلاف آنچه قدیمی ها تصور می کردند نشانه پاکی نیست بلکه یک توهم سیاستمدارانه از تمیزی است !؟ سفیدی ، سیاست طبیعت برای یکسانی سازی محیط است تا درختان فارغ از اختلافات و تمایزات دیگری که نسبت به هم دارند ، با یک لالایی واحد بخوابند !؟ حالا برف به حدود ده سانت رسیده است ...
یاد بیست و یک آذرماه افتادم ... این موقع از سال در آذربایجان و خاصه در تبریز ، همه منتظر آمدن برف هستند ... 21 آذر در تبریز برای خودش اسم و رسمی دارد ... تاریخ سنگینی دارد ؛ از همان خوشحالی هایی که از برآمدن و فروافتادن دولت ها و سیاست های غلط در دنیا شاهد هستیم !؟ حالا از بیست و یک آذر سال 1324 ، سقوط حکومت خودمختار آذربایجان ، باندازه کافی دور شده ایم و هر کسی به راحتی می تواند حکایت ها و روایات مختلفی را ، مطابق سلیقه ی ذهنی خود ، بازگو بکند ... 84 سال پیش در کش و قوس های سیاسی بهم ریخته در زمان پهلوی دوم که هنوز جا نیفتاده بود و نیروهای شوروی در ایران و آذربایجان حضور داشتند (!) شوروی که از تجزیه آذربایجان و الحاق آن به خاک خود مایوس شده بود ، نقشه ی دیگری در سر می پروراند و ناگهان اشخاصی که با بزرگ نمایی های بعدی هم ، بزرگ نشدند ( مثل سیدجعفر پیشه وری که رئیس فرقه و حکومت بود ) ... اعلام خودمختاری در آذربایجان را اعلام کردند و دولت ضعیف چاره ای جز پذیرش نداشت و به این ترتیب اولین حکومت محلی و خودمختار در آذربایجان ، با مفادی که بعدا به آن وفادار نماندند (!؟) در تبریز روی کار آمد و اصلاحات طوفانی (!) به کمک شوروی در آذربایجان شروع شد که تقریبا درصد بسیار بالایی از آن به دین زدایی اختصاص داشت و بلافاصله قسمت بسیار بزرگی از مردم از آن دوری کردند و تنها عده ی معدودی دل به آن داده و حضور فعال داشتند ... دقیقا مثل انتخابات آخر سوریه که 95 درصد به بشار اسد رای داده بودند و چند سال بعد همان 95 درصد در خیابان های دمشق و حلب از برافتادن بشار اسد ، شادمانی می کردند !؟ ، آیا تقلبی درانتخابات رخ داده بود ؛ بطور حتم نه !؟ ، ولی این نود درصد مردم دلشان به حکومت نبود ولی سرگرم زندگی شان بودند و به آمدم و رفتن دولت ها بیشتر از یک تفریح ناعلاج فکر نمی کردند !!؟ اقدامات بزرگ و ماندگار دولت خودمختار که در همگی آنها شوروی با دستور مستقیم مسکو و کارگزاری باکو در نقش واسطه اعمال می شد هنوز هم در تبریز مانده اند ، چرا که ما هنوز به آن تکنولوژی کمونیستی شوروی سابق هم نرسیده ایم چه برسد به خواب و رویاهایی که از تکنولوژی غربی داریم ... در همان یک سالی که فرقه دموکرات آذربایجان در تبریز حکومت داشت ، چنان ویترینی ساخته بودند که هنوز خیلی ها را در در فریب خود مبهوت کرده است !؟ حتی بعد از اینکه سالها بعدتر ، اسنادی در روسیه فاش شد که استالین رسما و عملا در پشت این جریان بود و برآمدن و برافتادن آنها بی تاثیر از پشتوانه شوروی سابق نبود !؟ باز عده ای که معلوم الحال هم بودند و هستند ، بیاد آن روزها ، بسلامتی هم دورهم جمع شده و خاطره می گوشند ( گوش می کنند ! ) و پیاله می نوشند !؟
مرحوم دایی سوئد نشین ، آن زمان ها کودکی شش هفت ساله بود و خاطرات کودکانه ی خاصی داشت ... روز برافتادن فرقه دموکرات آذربایجان که میدان مشق نظامی شان در محل فعلی مقبرةالشعرای تبریز بود ( این محل را بعد از سقوط حکومت خودمختار آذربایجان ، برای اینکه از اذهان مردم فراموش شود تبدیل به مدرسه و ساختمان بهداشت تبریز کردند و کمی بعد نماد مقبرةالشعرا را برافراشتند !! ) همان دایی یک تکه چوب برداشته بود و مثل نظامی های آن زمان در حیاط خانه رژه می رفته و می خوانده :
" پیشه وری بیزدن دی / تومان گییب دیزدن دی / ایران قوشونی گلدی / پیشه وری گیزلندی ! "
( پیشه وری از ماست / شلوار کوتاه پوشیده ( شلوار کوتاه از قدیم نشانه تجدد بود ) / قشون ایران آمدند / پیشه وری قایم شد ! )
مقاومت بسیار اندکی در سر راه لشکر ایران وجود داشت ، دقیقا مثل داستان فتح چند روزه سوریه بدست چند موتورسوار (!) چرا که کسانی که ذینفع حکومت خودمختار بودند به دستور شوروی از ایران خارج شده بودند و چون به شهرهای کوچکتر خبر نداده بودند ؛ آنها کمی ایستادگی کرده بودند و با تلفات بسیار ناچیزی غائله ی خودمختاری تمام شده بود !؟ ولی آبروباخته ها که حالا به پشت صحنه رفته بودند داستان هایی از کشتار وسیع نقل می کردند و اینکه از کثرت جنازه ها ، کالسکه ها در خیابان ها و جاده ها نمی توانستند حرکت بکنند !! و یا داستان آتش زدن کتابهای ترکی - روسی (!) که عمدتا کتابهای درسی مدارس شده بود و یا کتابهایی که بصورت گسترده ای در شوروی سابق و باکو چاپ شده بودند !؟ این داستان ها چون غیرواقعی و ساخته پرداخته اذهان مریض و شناخته شده بودند ، هیچگاه تبدیل به اسطوره نشدند و به همان نقالی های مختصر در شب های یلدای برخی تبدیل شدند ، حتی دولت شاهنشاهی هم علاقه اش سرپوش گذاشتن به قضیه بود ؛ چرا که بیشتر از اینکه دولت مرکزی و لشکر شاهنشاهی دراختتام پرونده نقش داشته باشد ، فشار مذهبیون و تهدید و تحریک شاه جوان به حمله به آذربایجان و اقدام مردم محلی با فتواهای مذهبی ، قبل از رسیدن قشون اصلی صورت گرفته بود و شاه جوان ّرآیند اقدام را به نفع خود نمی دید !! ... امما همچنان در حرفهای سیاست مداران مخالف و موافق ، در هنگامه های انتخاباتی ، بعنوان ابزار تحریک برای جمع کردن رای بیرون می آیند !؟ از خاطرات جالبی که در آن زمان وجود داشت ، خاطرات مرحوم طالقانی بود که از طرف یکی از مراجع به آذربایجان آمده بود تا اخبار را ببیند و گزارش بکند و می نویسد " قبل از اینکه قشون اصلی ایران به میانه برسند ، غائله در تبریز بدست مردم خاتمه یافته است !!؟ " بگذریم که طبق معمول ، دولت ها از هر اتفاقی برای خود داستان ها و فیلم ها و ... می سازند ...
با درود
تصویر برف پائیزی جالب بود
یعنی نورا خانم را برای دیدن بارش برف بیدار نکردید ؟
نوه ی من از تلویزیون بارش برف و ساختن آدم برفی را می بیند
بمن گیر داد بیا آدم برفی درست کنیم
گفتم هنوز که برف نیامده است
آنقدر اصرار کرد بالاخره روی بالش ایستادم و شدم آدم برفی
از قصه ی دراز نجات آذربایجان
فقط رژه های نیروی های نظامی اش یادم هست
دو بار نیرو ها رژه می رفتند ۲۸ مرداد و ۲۱ آذر
سلام
حوالس ظهر کمی برف بازی کرد ...
اصل داستان به نفع جریانی غیر از دولت و ملت بود ،نخواستند فاش شود !!