یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نمایشگاه خط

 

امروز عصر به سفارش دوستی و فرصتی که یهویی جور شد ، سری زدم به یک نمایشگاه خط ... نام نمایشگاه برازنده اش بود ؛ " کرشمه های دلبرانه " ، نمایشگاه خط شکسته بود !

 

سالهای دورتر ، با بهانه و بی بهانه ، به نمایشگاههای دایر شده سر می زدم ، مخصوصا اگر نمایشگاه خط بود ... از خوش شانسی ، دوستان خطاطی داشتم و از تماشای خط زیبا و  لذت بردنش محروم نبودم ... خط شکسته نستعلیق را هم خوب می شناختم و دوستش داشتم ، خاصه که استاد تمام آن در تبریز ، استاد فرزبود ، هم هم محله ای بود و هم اهل کوهنوردی و هم بسیار متین و بزرگوار ...

سالهای دورتر نمایشگاه کتابی در ماشین سازی برگزار شد و رفتم به تماشا ... بین کتابها ، یک دیوان حافظی بود که با خط شکسته ی نستعلیق نوشته شده بود و اثر فاخر و ماندگاری بود از استاد فرزبود ! کتاب را برداشتم و گفتم :« این کتاب در میان این کتابان، مثل حضور من است در میان شمایان !! » گفتند :« با آن قیمتی که دارد ، فقط یک مجرد ولخرج می توانست آن را بخرد که آنهم تو هستی ! » اگر به خانه رسیدم قیمت خریدش را نگاه می کنم و می نویسم ( بتاریخ 77/2/06 و به قیمت 5000تومان ؛ البته با بیست درصد تخفیف به مبلغ 4000تومان ! )... امروز در صحبتی که با استاد فرزبود داشتم ، یاد آن کتاب را زنده کردم و گفت :« محکم نگه داری کن که نه امکان تجدید چاپ دارد و نه در بیرون پیدا می شود ... چند وقت پیش ، برای یک آشنا ، به قیمت پنج میلیون تومان ، به زور پیدا کردیم ! »


روجلد دیوان حافظ به خط استاد فرزبود ، خط شکسته نستعلیق

این هم تفالی از حافظ و نمونه ای از صفحات داخلی !


نمایشگاه برای نمایش آثاری بود از یکی از هنراموزان استاد فرزبود بنام خانم صبا فرصتی ... آقای فرزبود از شاگردان بنام استاد بخت شکوهی بودند و حالا از مفاخر خط ایران و تبریز ... فضای نمایشگاه بسیار کوچک شده بود و برای همین تابلوها در فاصله ی کمی جاگرفته بودند و نور بسیار نامناسب بود و برخی چراغها هم که اصلا روشن نبودند و پرسیدم و گفتند که همین هم غنیمت است !! سالن قبلی را با پارتیشن به سه قسمت کرده اند که هم تعداد زیادتر بشود و هم درآمدزاتر ... سالهای دورتر که فوتورافچی برای مدتی مسئول نمایشگاه بود ، زیادتر می آمدم و خیلی هم پررونق بود ولی حالا یک فضای سردو بیروح ؛ مثل همه ی جاهایی که دولت های بیحال متولی شده اند ...

در طبقه بالا نوراخانیم بهمراه دوستش یاشار خان در یک جلسه داستان شرکت کرده بودندو البته جلسه آنها دو ساعتی طول می کشید ، کار من هم زیاد طول کشید و بعدتر نشستم و این پست را هم آنجا نوشتم ولی بدلیل اینکه درفضای بسته ؛ حتی چند صد متری هم اینترنت مشکل دارد (!) با اینکه من ذخیره را زده بودم ؛ بعد از دو پاراگراف را ذخیره نکرده بود و پریده بودند ...

کمی هم با نگهبان مجموعه اداره فرهنگ صحبت کردم ؛ مثل خیلی از آدمهایی که برای دم در انتخاب می کنند و ذاتا حوصله ی سایه خودشان را ندارند،  بود ... انگار از تردد مردم بدش می آمد ... یکی دو نفر را پرسیدم و دیدم طبق عرف اداره ها ، کماکان در حال جابجایی هستند و یکی دو نفر هم بازنشسته شده بودند و کم کم نفرات دیگر و بعد از من پرسید : " تو چه کاره هستی که همه ی اینها را می شناسی ؟ " از مدیرکل جدیدشان که خودشان هم متحیر هستند که چگونه مدیرشان شده است !؟ تا معاونتی که حداقل ده دوازده مدیرکل را گرفته و پس داده و بر تمامیت اداره چنبره زده و هنوز از درونش کسی خبری ندارد !؟ ، خبر گرفتم و با تعجب جواب می داد ... یکی از آشنایان آن مجموعه ، خیلی خودش را برای تبلیغات پزشکیان به آب و آتش می زد و انگار فعلا معلق شده و به اتاق استراحت فرستاده شده است !؟ شاید هم همین سکوی پرتابی باشد برای رفتن به مدارج عالیه !؟ وقتی پسر پزشکیان می شود دستیار رئیس دفتر پدر (!؟) یعنی استارت شایسته سالاری زده شده است !!

روی هم رفته از وقتی که گذاشته بودم ، تماشایی که کرده بودم ، خط هایی که خوانده بودم و همصحبتی که کرده بودم ، خوشم آمد ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام جمعه 9 آذر 1403 ساعت 15:26

با درود
این کتاب در میان این کتابان، مثل حضور من است در میان شمایان !
جمله ی درست حسابی ای هست
ولی اگه غریبه بیاد بخواند میگه
این آقا چقدر از خودش متشکر است
بهر حال نانه نگاری قدیمتر ها که با پست ارسال می شد به همین شکل خط نستعلیق شکسته بود
و خواندن اش برای ما ها سخت بود
مرحوم پدر همیشه نوشته هایش نستعلیق شکسته بود
همسر من هم مدتها خوشنویسی می رفت و تا ممتاز جلو رفت
الان فقط قلم نی و چاقویش به یادگار مانده است
پس همشهری پسرش را هم تقریبا جز کابینه آورده
جای رئیسی خالی است که کار کرد و چشم دیدنش کم بود

سلام
خاصیت وصله ی ناجور بودن همینگونه است ... خواندن خط شکسته و مخصوصا خط آخوندی خیلی سخت بود ... مرحوم پدر در زمان خدمت براین نامه نوشته بود ؛ بدون نقطه !
همشهری دیده که بعد از هر سفر ، یک عده دارند همراهان اضافی اش را می شمارند ، همه ی فامیل را دارد یک کاسه می کند!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد