یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

لاچین و سبلان

برخی شعرهای زیبا و خاص ، هر از گاهی ، به بهانه ای ، راهی پیدا می کنند و دوباره دیده و خوانده می شوند ... شعرهای مفتون امینی و یکی دو کتابی که از او دارم هم اینکونه هستند ... در جابجایی کتاب ها ، امرروز چشمم به کتاب شعری از مفتون امینی افتاد و تورقی کردم و شعر بلند لاچین را دوباره خواندم ؛ سرپایی ...!

  

سروده‌ای برای لاچین

و خاستگاه او

( مفتون امینی )

 

نه میان داستان‌های خوش هزار و یکشب

نه میان «نقل عاشق»

دوسه وقت پیش، در زیر همین هوای آبی

نه از او خَدنگ‌تر بود

نه از او مَلنگ‌تر هم.

 

ولی ای دریغ، در غرش رَعدِ بهمن‌افکن

– که نزد به طیر و وحشی –

سر بال چپ از او سوخت به نیش آذرخشی

و کنون پریدنش را نه تعادلیست باقی

نه تحملیست کافی

و چه حیف شد خدایا

چه بیاد شوخ‌پروازی او دلم هواییست!

 

– به کدام رسته است او؟

دوسه بال برتر از رستهٔ شاهباز و شاهین.

– به چه نام هست؟

– لاچین!

– و کجاست خاستگاهش؟

 

و کجاست خاستگاهش!

سبلانِ سر بدامان ستاره‌های قطبی

سبلانِ سنگ بر سنگ.

سبلانِ اوج تا اوج و حماسه تا حماسه

سبلانِ هول و همت

سبلانِ فیض و فرصت

سبلانِ روح و رغبت

سبلانِ قصد و قسمت

سبلانِ حسن و حشمت

سبلانِ رنگ‌وارنگهٔ ، تا به آبی مطلق و آبی مطلّا.

سبلانِ پله بر پلهٔ ، تا به قصر ییلاقی حوریان رؤیا.

سبلانِ سِرّ و سودا؛

ننهاده ماه و خورشید قدم به کوره‌راهش

چه رسد به درّه‌گاهش.

سبلانِ سر برآورده میان خوف و خارا

سبلانِ باد و بلوا

سبلانِ استخوان‌بندی استحالهٔ ما

سبلانِ آتش باطن و برف ظاهر چند هزار سالهٔ ما

سبلانِ زنده در ذهن و زبان سرزمین‌های غریب روم تا چین

سبلانِ شهره، سکّوی بلند نام لاچین!

 

– چون به نام او رسیدی

دگر از پریدنش گو

– و پریدنش که خالی شدن هزارها دل بود از هزارها غم

و پریدنش از این گوشهٔ آسمان، به آن گوشهٔ آسمان، چه جادو!

 

و هلا نشسته این وقت، سر دماغهٔ کوه

به چه فکر می‌کند او؟

غم چیست اینکه بر گرد سرش تنیده ابری؟

غم چیست این، که یک لحظه نمی‌کند رهایش؟

 

 

– غم ناپریده‌هایش!

غم ناپریده‌هایش…

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد