دیروز بازار بودم و یکی به طعنه گفت :« شما را نمی دانم ، من تا صبح از استرس خوابم نمی برد ... » ( منظورش حمله احتمالی از ناحیه « زدی ضربتی ، ضربتی نوش کن ! » بود )
گفتم :« ما همش یک ساک کوچک دلار داریم که آن را زیر بالشم گذاشته ام ، اگر موشک مستقیم به من خورد که هیچ ، ولی اگر ساختمان بغلی خورد ، توی خرابه ها دنبال دلارها نگردم و بلافاصله بردارم و فرار کنم ! » و باتفاق یکی دو نفری که آنجا بودند خندیدیم ...
و بعد خاطره تعریف کردم از زمان دبیرستان که یکی از دبیرهای خوب آن دوره توی کلاس گفت :« اگر صدای انفجار را شنیدید ، دیگر نترسید چون اگر سر شما افتاده بود ، دیگر نمی توانستید بشنوید !!»
موقع بیرون آمدن از مغازه به آن فرد گفتم :« داستان ساک کوچک دلار دروغ بود هاااا ... شیطان گول ات می زند تا بیایی خانه ما برای دزدی (!) هم تو دست خالی برمی گردی و هم من پیش اهل و عیال بابت داشتن آشنایی مثل تو سرافکنده می شوم !! »
اون جمله آخر کل مطلب را رساند
اتفاقا خوی آدم عادت کردن است
یک زمان در پاسگاه ژاندارمری کنار مرز خدمت می کردیم مار و عقرب همدم ما بود
برق نداشتیم حمام و آب خوردن هم نداشتیم
ولی زندگی کردیم
در زمان جنگ هم همین بود
سه چهار شهر در محاصره بود
شبها دور هم می نشتیم یک عده تخته نرد بازی می کردند
یک تعدادی هم مثل ما در آن فضای دود آلود خرو پف می کردیم
سلام

نه آن زمان نداری خوب بود و نه حالا که مردم در عین داشتن ، زندگی پراسترسی دارند !!
سلام و ارادت
پیشنهاد میکنم همرو رمز ارز بخری (اگر وقتی شد و خواستی دلارداشته باشی)
سلام

بقول سعدی :
قرار بر کفِ آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دلِ عاشق نه آبْ در غربال