یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تغییر ...

امروز یک حایی رفتم برای کمی قیمت کردن و شاید سفارش ... هر از گاهی ما دستی به سر و وضع خانه می کشیم ، مبل ها را که جابجا می کنیم ، طرح های تازه به ذهن مان می رسد !!

 

 

گاهی فکر می کنم که گرانی هم چیز بدی نیست !؟ توی همین گرانی ها و تورم لجام گسیخته که پهلوان پنبه ، سه ماه قبل ، می آمد تا کنترلش کند و حالا که به آرزویش رسیده است ، جاخالی می دهد و تازه فهمیده که سنگ بزرگ علامت صخره است !! و کار هر بز نیست خرمن کوفتن !! و ... برگردیم سر حرف خودمان ، در همین گرانی کمرشکن (!؟) باز هر وقت فرصتی دست می دهد هوس بال و پر می گشاید (!؟) و این برای امثال من حقوق بگیر هست و چند برابرش برای درآمدهای بالاتر و باز بالا بالا ، بالاتر ...

من در همین روزمره بازی های روزگار ، چنان ریخت و پاشی می بینم که اصلا با گله و شکایت ها و ... ارتباط و تناسب ندارد !! دوستانی که از این فلاکت فرار کرده اند و مثلا به آرامش و آزادی و آسایش رسیده اند (!؟) تازه دارند لذت و طعم زندگی واقعی در دنیای مدرن را می چشند و متاسفانه نه خبری از آنها هست و نه اثری !؟ غرق در لذت شده اند و یادشان رفته که رفته بودند تا برای ما از دنیای جدید و لذت هایش تعریف بکنند !!؟ شاید هم تازه به معنای سختی رسیده اند !؟ ما گفتیم می روند و خوش به حال می شوند و هر ماه یک چمدان هم پول برای ما می فرستند ؛ بهرحال آنها با بدبختی های ما آشناتر هستند !؟ ولی انگار چاه آنجاها عمیق تر است و خرجشان مجال فحش دادن هم نمی دهد !!؟ و برخی ها منتظر هستند تا فراغتی و فرصتی بیابند و برای دوا و درمان بیایند همین خراب شده !؟!؟ نمیدانم آزادی چیست ؟ ولی می دانم کلاه سر اولین حرفش رفته است و هر جا حرف از آزادی زیادتر ، این کلاه گشادتر !؟

دیعصر ( دی روز عصر !) به اینجای نوشته که رسیدم دیدم ساعت ۱۸/۳۰ هست و زود جمع کردم تا به والیبال برسم ... سالن جدید با خانه یکربع پیاده فاصله دارد ، نیمه راه بودم که یک سواری شیرجه آمد طرفم و من خوشبختانه اینطرف جوب بودم و آنقدر کیپ شد که تایر جلو افتاد توی جوب و ایضا نصف تایر عقب روی پرتگاه بود !!؟ دو تا خانم پیاده شدند و یکی از آنطرف پیاده شد و بالاخره راننده پیر پیاده شد ، عرب بودند و خیلی شکسته بسته و با لهجه غلیظ فارسی حرف می زدند ...  همان لحظه یک پرشیا داشت از کنارمان رد می شد که چهارتا غول چراغ جادو تویش نشسته بود ، اشاره کردم و ایستادند و آمدند کنار ماشین ، یکیشان به راننده گفت ، بنشین پشت فرمان و فرمان را به چپ بپیچ !؟ ترکی گفت و او هم فقط داشت نگاه می کرد ... گفتم : عرب هستند ! به دوستاش گفت : ولش کن ، من عربی بلد نیستم ، بگیرید ماشین را بیاندازیم بیرون !؟ کوچکترینشان دو برابر من بود ... راننده خلاص کرد تا ماشین را روشن کند که ماشین را هل دادیم و انداختیم بیرون ... خودشان هم فکر نمی کردند ماشین شان اینقدر سبک بوده باشد ... خانم جوان که مثلا فارسی بلد بود از من سراغ پارکی برای چادر زدن گرفت ... آدرس پارک مسافر را دادم و گفتم :« هوای تبریز ، شبها خیلی خنک است ... ولی برای چادرزدن خوب نیست ... » و بلافاصله راه افتادم ، کم کم داشت دیرم می شد !

بعد از والیبال ، باید خانه مادرم می رفتم برای شام ... مسیرم با دوستی یکی بود که با موتور آمده بود و برای همین با موتور پایین آمدیم و انصافا هوای خنک روی موتور ، سردتر است !!

پیاده شدنی ، طبق سفارش نوراخانیم وارد قنادی شدم تا شیرینی بگیرم از نوع رولت !؟ قناد محله خبر داد که از چند دقیقه پیش ایران موشک زد به اسرائیل ...

توی خانه ، زیرنویس ها و شبکه ها از اخبار موشک پر بود ... البته شبکه چهار تنها شبکه صهیونی تلویزیون بود که اخبار موشک نداشت !در مسیر بازگشت به خانه صف چند صد متری برای بنزین را تماشا کردیم !؟

 

نظرات 2 + ارسال نظر
اسیه چهارشنبه 11 مهر 1403 ساعت 10:48

ریخت و پاش که نگووو
یکسری فکرهای خرابم هست مثلا فکر می کنن اگر پسته نخورن میمیرن اگر آرایش نکنن آدم نیستن و...

سلام
متاسفانه ما بدلایل فرهنگی و ریشه دار در تاریخ مان ، در عین تنگدستی ، اسرافکار هم هستیم ، هم زیاد خرج می کنیم و هم کم لذت می بریم !!

سلام چهارشنبه 11 مهر 1403 ساعت 10:51

با درود
جالب بود شاید راننده انتظار نداشت چهار غول ماشین را بیرون بکشند
کمک کردن همیشه خوبه خدا عوضش را در جای دیگه می ده
ملت ما عادت به دقیقه ی نودی دارند
فرصت دارند همیشه باک را پر کنند ولی امروز فردا می کنند
وگرنه نیاز نیست صف جمع بشه
فعلا تا چند روز باید برنامه های تلویزیونی را اینطور تحمل کرد
ولی جالبش اینه که نماز جمعه ی این هفته برای بیلاخ دادن به صهیونیست و طرفداران داخلی شون به امامت رهبر خواهد بود

سلام
خود منهم داشتم فکر می کردم به کمک سه تا خانم آن ماشین را چگونه بیرون بکشم !؟
لابد می خواستند در صورت حمله متقابل ، تا رسیدن به روستایشان بنزین داشته باشند !!
همین شادی مردم در چند صحنه که در تلویزیون نشان داده شده است ، باندازه کافی برخی را کلافه کرده است !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد