یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نورائیات

 

دیروز حوالی ظهر رفتیم طرف جلفا ، بقول بانو :« جلفای خونمان کم شده بود ! » البته تا جلفا برسیم کلی خوش گذرانده بودیم ... جلفا فقط عنوان برنامه بود !

 

 

مثلا رفته بودیم تا هوایی تازه کنیم و شاید برای نوراخانیم یک چیزهایی بخریم ... وقتی به جلفا رسیدیم ، هوا ابری شده بود و باد قبل از باران می وزید ... و کمی بعد کمی باران بارید و ما پناه بردیم به یک مغازه و یهویی سه مورد خرید داشتیم !!

و بعد از این بازارچه به آن بازارچه و این مغازه به آن پاساژ و ... جلفا زیاد شلوغ نبود و مطمئنا جمعه و شنبه تعطیل (!؟) آنهم در انتهای شهریور ماه بسیار شلوغ می شد ... جمعی هم که بودند برای خرید وسایل و پوشاک و ... برای بچه ها آمده بودند !! این روزها بعد از بیست سال گرانی و تورم متوالی (!؟) که تقریبا خیلی ها را از نفس انداخته است ، خیلی ها دوست دارند یک وام عشقی از نوع وام آقای بورس لازم دارند تا دل سیر یک خرید جانانه بکنند و دیگر موقع حساب کردن یک کیف مدرسه چندصدهزارتومانی ، در مغرشان  محاسبات انتگرالی و ... کار نکنند !؟

و بعد رفتیم یک ناهار سرپایی خوردیم و یک کیف برای نوراخانیم خریدیم و باز یکی برای من و یکی برای بانو و ... و شد خیلی خرید !؟ شام مهمان بودیم و باید زود برمی گشتیم ... جاده شلوغ نبود ولی چند صد متر باران داشتیم و بعد قطع می شد و باز تکرار باران ... هر از گاهی هم باندازه تمام شیشه جلوی ماشین رعد و برق می زد !! طرف های شما را نمی دانم ، قبلا ابتدا برق می زد و چند ثانیه بعد صدای رعد می آمد (!) یکی دو سالی هست که برق را می بینیم و صدای رعد را نمی شنویم و شاید چندبار یکی هم صدای رعد می آید !! انگار مثل میوه ها که بدون هسته شده اند ، برق های ما هم بدون رعد شده اند !؟

دیشب تا صبح گهکاهی باران داشتیم ، بعد از ظهر با نوراخانیم آمدم خانه مادرم ، توی راه قسمتی را هم پیاده آمدیم ... یک جایی یک دفعه ایستاد و گفت :« بابااااا ... میگم خوب شد باران آمد و درختها آب خوردند !! » جمله کوتاه و پرمغزی بود ... یک جایی هم هندوانه خورده بودند و پوست آن را وسط پیاده رو انداخته بودند و گفت :« من نمی دانم اینها چطور آدمی هستند، تربیت ندارند که آشغال را توی راه مردم می اندازند ! »

در جامعه ما آدم بزرگ یا آدم کوچک بودن ، هر دو سخت است و سخت می گذرد !!

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام شنبه 31 شهریور 1403 ساعت 17:00

با درود
خرید کیف نشان از مدرسه رفتن نورا است
و دردسر بردن و آوردن

تربیت خوب اثر دارد
که هر جایی اشغال نباید ریخت
و هر موجود زنده نیاز به آب و غذا دارد
همین اختلاس ها و وام ها باعث می شه ایران خودش را دیگه درگیر جنگی نکند چون حس جنگیدن و فدا کاری گرفته شده است
و اسرائیل هم یکه تاز میدان شده است
راحت می آید فرماندهان را شناسایی می کند و دو دقیقه بعدش هم ترور

سلام
مدرسه رفتن و برگشتن هم دلخوشی های خودش را دارد ...
در جنگ بعدی ، مردم نه غز سر فدارکاری ، بلکه برای فرار از افسردگی به میدان خواهند رفت ، البته حکمرانان خود واقف به امر هستند و موشکها را جایگزین آدمها کرده اند !!
همان بهتر که فرماندهان را با ترور می کشند و برای هر فرمانده چندهزار سرباز فدا نمی شود !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد