بقول دوستی ، قسمت شد تا دوباره برویم قله سبلان ... یکبار مغازه پدر دوستی بودم و دوستم در تعریف از رفتنشان به دماوند گفت :« قسمت شد و رفتیم دماوند ! » پدرش معترض شد که این چه نوع حرف زدن است ، قسمت شدن را مختص کارهای خاص می دانست !!
بعد از صعودی که دو هفته پبش به سباان داشتیم ، خواهربانو که چند سال بود برای صعود به قله سبلان با مسایل مختلفی بازمانده بود ، به اصرار بانو (!؟) برنامه آماده سازی روزانه برای صعود گذاشته بود و هر روز صبح همراه بانو به کوه می رفت و خلاصه اینکه پنجشنبه باتفاق هم ، و این بار از مسیر شمال شرقی ، و از طریق شهرستان مشکین شهر به سبلان رفتیم ...
طبق اخبار هواشناسی ، آخرهفته ابری و بارانی گزارش شده بود ... این روزها اخبار هواشناسی هم بوی اجتماعی و سیاسی دارند و زیاد نباید به آنها توجه داشت و برنامه های اساسی را لغو کرد ... ما رفتیم مشکین شهر و طبق معمول در دامنه سبلان و منطقه آب های معدنی قوتور سویی و شابیل ، مه شدید بود و البته با شروع شب مه بالاتر رفت و صبح زود پایین آمده بود !!
صعود را در مه شروع کردیم و در ارتفاع کمی بالاتر آسمان صاف و آفتابی بود ... در قله کم کم هوا ابری تر شد و بادهای سرد وزید و ما در حال بازگشت بودیم و هنوز از بارانی که برای روز جمعه ی سبلان پیش بینی شده بود ، خبری نبود ...
مه غلیظ صبحگاهی ، ساعت 5 صبح ... شروع حرکت به طرف قله !
دورنمایی از جبهه شمالی قله سبلان ، از محل چادرهای عشایر
و سنگ های سختی که رویش گیاهان و گلهای ریز و زیبا ، آنها را زیباتر کرده بود ...
و باز عکسی بیادگار از ورودی شمال شرقی دریاچه در قله سبلان
شدت باد را می توان از موجهایی که روی دریاچه درست می کرد ، دید ...
بازگشت به پناهگاه ، ابرهایی که مابین ارتفاع 3700 تا 3000 تا بودند !!
با توجه به اینکه پانزده روز قبل در سبلان بودم ، خستگی صعود قبل در بدنم مانده بود و برای همین در چند صد متر آخر ، کمی کارم سخت شده بود و احساس خستگی زیادی داشتم ... در قله بدلیل باد شدید و کاهش شدید دما ، توقف زیادی نداشتیم و سریعا قله را ترک کردیم ، در مسیر بازگشت دو راهنمایی خیلی فنی کردم که متاسفانه اولی کارگر نیفتاد و سه نفری که با خستگی زیاد در حال صعود بودند ؛ هنوز دو ساعت راه تا قله داشتند و هوای بالا بسیار خطرناک شده بود ، به توصیه ام برای برگشت توجه نکردند و کامم تلخ شد !! دومی توصیه ام به پدری بود با دو پسرش که کنار تخته سنگی خوابیده بودند و بالای سرشان رفتم و بیدارشان کردم و کمی در مورد خواب مرگی در کوه برایشان حرف زدم و خوشبختانه حرفم را گوش دادند و نیم ساعتی در مسیر پایین آمدن باهم بودیم ، البته دستشان از مواعیظ بین راهی کوتاه نماند و از مسیری آنها را پایین آوردم که حدود یک ساعت از کسانی که از ما جلوتر بودند سریعتر و راحتتر پایین آمدند !! این بار از کارم راضی تر بودم ...
در مسیر بازگشت از پناهگاه تا پای ماشین خودمان ، همسفر چند نفر بودیم ، مرد جوانی و چند خانم جوان دیگر که مثلا باهم کوه آمده بودند ؛ از زنجان بودند ... این روزها برخی بدجور هول کرده اند و ناجور اسراف می کنند ... بدبختی اینکه بعنوان فرهنگ برخی رفتارها و برخی چیزها را براحتی قبول کرده اند !!؟
یک ساعت بعد در مشکین شهر بودیم و همان ابرهای بین زمین و آسمان بود و بعدتر شنیدیم که در تبریز شدیدا باران می آید ... تقریبا از ساعت ۸ شب ، در طول مسیر باران داشتیم ... ولی کاری که باید را انجام داده بودیم .
با درود
تصاویر زیبا
گذاشتن تجربیات در اختیار دیگران یک وظیفه است
حالا می خواهند گوش بدهند و یا توجه نکنند
باران شدید چه خوب والله ما که در تهران گرما زده شدیم
البته الان در شمال هستم دیروز بارونی بود و سرد
به طوریکه شب پتو لازم بود
سلام
از قرار معلوم امروز باید تهران و اطرافش بارانی شود ...
ممنون