یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کمی میزبانی ...

 

در چند روزی که گذشت دو مهمان از شهر بابلسر داشتیم ... یکی از دوستان قدیمی وبلاگی بهمراه جناب همسر تشریف آورده بودند تبریز و منهم چند روز قبلتر در زمان تلاش برای یافتن بلیط برگشت خبردار شده بودم و خلاصه اینکه رسیدند ... گرفتن بلیط هواپیما و مسافرت هوایی در کنار راحتی کمی که دارد (!) ناراحتی های زیادی هم دارد (!) و تقریبا یک امر اعصاب خردکن محسوب می شود!؟

 

کنسل شدن برنامه پرواز در زمانی که ساک ها را برای سفر بسته اید و جایگزین شدن یک پرواز درجه دو به جای پرواز درجه یک ، بخودی خود تا چند روز روی روان آدمی تاثیر می گذارد و برای رهایی باید از اینکه به پرواز درجه سه تبدیل  نشده و یا اینکه کلا کنسل نشده است ( بدون جایگزین ! ) شکرگزار باشید ...

مهمان های تبریز رسیدند و رفته بودند به هتلی که رزرو کرده بودند و تماس های تلفنی برقرار شد و یکی از برنامه هایشان هم سفر به شهر جلفا و منطقه آزاد ارس بود و چون داشتیم به جمعه می خوردیم ، پیشنهاد دادیم تا جلفا را باهم برویم ...

روز جمعه صبح باتفاق هم رفتیم تا جلفا اولین دیدار ما با شهر با رفتن به کنار پل فلزی مشهور و جائیکه مقبره و نماد سه ژاندارم شهید سال 1320 قرار دارد شروع شد


 


و از شانس ما یکی از گرمترین روزهای جلفا در خرداد را تجربه کردیم ،  البته ما همه جا زیر کولر بودیم ولی همان چند دقیقه خروج از این پاساژ و رفتن به آن پاساژ باندازه کافی کلافه کننده بود و صد البته دیدن کسانی که ؛ حتی با ماشین های آنچنانی !؟ پنجره ها را پائین داده بودند تا با باد گرم خنک بشوند !؟

تا عصر جلفا بودیم و شب خودمان را به خنکای شبهای تبریز رساندیم ...


روز شنبه را هم با یک راهنمایی پیامکی دوستان را به یک مسیر پیاده روی خوب فرستادم و بالاخره طرف های ظهر در حیاط امیر که ضلع جنوبی بازار تبریز است به آنها ملحق شده و کمی بازارگردی کردیم و تماشا و احیانا کمی خرید و برای ناهار به کافه فرش در داخل حیاط حاج سید حسین رفتیم ... بازار نقالی و تاریخ خوانی هم که به راه بود و البته هر از گاهی کمی عکاسی  ....


یکی از حیاط ها و دالان های معروف و زیبای داخل بازار تبریز

( دالان میرزا جلیل )


سرای عطارها و تماشای چیدمان زیبای محصولات عطاری و ادویه جات و ...

 

داخل کافه فرش ، حجره قدیمی منسوب به خاندان قدیمی و سرشناس صدقیانی و البته کمی دکوراسیون شلوغ از نوع نوستالوژی


عصر هم باتفاق بانو و نوراخانیم ، مهمان ها را بردیم به مجتمع بزرگ لاله پارک و کمی آنجا را قدم زدیم و نوراخانیم از فرصت استفاده کرد و رفت در شهر بازی ، دل سیر ، بازی کرد و برای شام در خدمت فست فود بودیم و برای یک دیدار از نوع ویژه و چای و قهوه آخر شب ، رفتیم به خانه معروف سرخه ای که فوق العاده زیبا و دل انگیز تشریف دارد ...


 


دورادور ، در راه بازگشت به هتل و خانه ، سری هم به مقبره الشعرا زدیم تا میزبانی مان صرفا تجاری و بازار نباشد و بار معنویات هم داشته باشد 

امروز صبح تا ظهر در استراحت بودند و در حال بسته بندی خریدها و ارسال از طریق پست و فعلا داریم برای عصر و شب آنها برنامه می چینیم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
فاضله یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 16:13 http://1000-va2harf.blogsky.com

چقدر خوبید

سلام یکشنبه 13 خرداد 1403 ساعت 17:06

با درود و روزی خوش
پذیرایی از میهمان های وبلاگی
و البته به نورا خانم بیشتر باید خوش گذشته باشد
تصاویر و منازل زیبایی بود
زمان رژیم قبل هر دوستی فامیلی که به خونه ی ما می آمد
برایش برنامه ی سفر به قصر شیرین می گذاشتیم
البته نه در فصل گرم
اونجا هم کالای آنور مرزی زیاد بود بیشتر چایی و لوازم صوتی
تصویری اون زمان هنوز اختراع نشده بود
البته وسط راه هم ژاندارم ها بعضی وقتها اذیت می کردند
یک خاطره از قصرشیرین
یک دارو خانه چی گفت یک رادیو خریدم ژاندارم گرفت
گفت جریمه دارد من هم زدم خردش کردم
بعدها یک روز ژاندارم را دیدم که در به در دنبال سرم برای فرزندش بود
قیمتی گفتم تا انتقام رادیو را بگیرم
خیلی این پا و اون پا کرد بالاخره تسلیم شد
ولی تهدید کرد که بهم می رسیم
ادامه داد هر گاه او را می دیدم بهش می گفتم وقتش نشد
بالاخره ژاندارم آدرسم را پیدا کرد و دو تا رادیو برایم آورد و گفت این هم جبران آن رادیو

سلام
دیدار واقعی با دوستان فضای مجازی خیلی عجیب و خوب است ، در حالیکه فکر می کنی می شناسی باید قدم به قدم آشنا بشوی ...
نوراخانیم هم که کلی خوش گذراند ...
این دومین میزبانی از مهمانان فضای مجازی بود ...

سمیه و حمید یکشنبه 20 خرداد 1403 ساعت 08:43

سلام
چقدر خوب که این آشنایی مجازی تبدیل به حقیقی شد و واقعا تجربه خوب و بیاد ماندنی شد برای ما با میزبانی عالی شما ، بانو و نورا خانم . تبریز واقعا شهر قشنگی ِ کلی جا بود که وقت نشد بریم مثل کندوان ...

سلام
لطف کردید و تبریز را برای سفر انتخاب کردید ... سفر اول مثل مرور اجمالی است ... انشالله نوبت های بعدی ... نوراخانم هنوز از خاطرات عمو و خاله می گوید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد