یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

بعد از افطار

 

دیشب بعد از افطار باتفاق نوراخانیم و بانو رفتیم کوه ! کوهروی های بعد از افطار ، زمانی هم پرتکرار بود و هم پرطرفدار ... چند روز قبل از ماه رمضان ساعت حرکت از پای کوه را اعلام می کردم تا هرکسی خواست بیاید و باهم بالا برویم !!

 

 

بعد از ازدواج ، سال اول را هم رفتیم و بعد با آمدن نوراخانیم ، امکان رفتن مهیا نشد و سال بعد هم که کرونا آمد و دو سالی زندگی عادی مردم را مختل کرد و خیلی از برنامه های جمعی کن رنگ شد و کوهروی های بعد از افطار هم همینطور !!  بعد از کرونا که معلوم نیست کرونا رفت و یا جزو عادات روزمره مردم شد !؟ ماه رمضان دیوار به دیوار زمستان افتاد ، برودت هوا مشتریان مانده را چندبرابر کمتر کرد و کم‌کم رسیدم به تکرار تاریخ !!؟

زمستان سال هفتاد که از سربازی تمام شده و برگشته بودم ، ماه رمضان اواسط و یا اواخر زمستان بود ... زمان افطار هم همان حوالی ساعت ۱۸ می افتاد و بعد از افطار ، شال و کلاه می کردم و از سر بیکاری ( و نه ورزش ! ) می رفتم کوه ... مسافت زیاد نبود ولی آن روزها ، کوه رفتن شبانه، مشتری زیادی نداشت !؟ گاهی تا بالای کوه و کنار مسجد و زیارتگاه عینالی ( عینال - زینال ) بیشتر از یکی دو نفر را نمی دیدم ... پشت مسجد یک سالنی بود که تبدیل به بوفه و پناهگاه کوهنوردان کرده بودند و یکی از هم محله ای ها که انباردار هیئت کوهنوردی شهر بود ، عصرها وشب ها ، بوفه را اداره می کرد ... می رفتم و می نشستم و یک چایی می خوردم و برمی گشتم ، سرجمع دو سه ساعتی طول می کشید !؟ یک شب تقریبا کسی نمانده بود و می خواستم برگردم پایین ، بیرون شدیدا کولاک بود و صدای باد می آمد ... صاحب بوفه از من خواست تا کمی منتظر بمانم و بعد زیر سماور را خاموش کرد و بساط را جمع کرد و بوفه را بست و باهم پایین آمدیم ، چند سال بعد گفت که کولاک بود ، هم بخاطر من و هم اینکه بعد از من، تنها توی کولاک پایین نیاید ، بوفه را بست‌ و با من پایین آمد و همین امر یک خاطره و نقطه خاص در رابطه مان شد و همینطور ادامه یافت ... 

چند سالی که گذشت  ، رمضان از زمستان به پاییز و تابستان رسید ... در تابستان گذشته اوج شلوغی کوهستان در اوقات بعد از افطار بود ، کمی هم ساخت و ساز در بالای کوه شده بود ... رستوران و محوطه سازی و بوفه های متعدد ... حدود بیست دستگاه ون ، مسافران را از پای کوه تا بالا می آوردند و این مسافران شاید یک بیستم کسانی می شدند که با پای پیاده بالای کوه می آمدند ... بعضی قبل از افطار می آمدند و بعد از افطار پایین می آمدند تا شائبه روزه داری به آنها نچسبد !؟ برخی برای افطار بالای کوه می رفتند و ما بعد از افطار می رفتیم و یک عده هم که کم نبودند موقع پایین آمدن ما بالا می آمدند ، بساط بزن و بکوب هم راه افتاده بود و تا دیروقت و تا وقت سحری بالا می ماندند  ... قسمتی از تجدید دیدارها هم در مسیر اتفاق می افتاد ... با برخی از چهره های آشنا ، بیش از بیست سال در همین برنامه های بعد افطار ، سلام و علیک داشتیم ...

دیشب ولی خیلی خلوت بود ، مرا یاد سی سال پیش انداخت ، البته ظاهرا تغییرات زیادی وجود داشت ولی خلوتی آن روزگاران محسوس بود ... ون های خالی منتظر مسافر بودند و خبری از صف های طویل برای ون نبود !! اطراف دریاچه مصنوعی بالای کوه هم خلوت بود !! اطراف زیارتگاه و مسجد هم کسی نبود !! بدتر از همه اینکه مسجد هم بسته بود ...


 

 


به یک بوفه قدیمی رفتیم و چای کاکوتی خوردیم ، نوراخانیم هم کمی تنقلات خرید ... کمی هم با صاحب بوفه که از خیلی قدیمی های آنجا بود و پدرش از متولیان زیارتگاه و مسجد بود حرف زدیم !! و بعد به پایین برگشتیم ، ایدریغ از یک دیدار آشنا و یک خوش و بش ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 28 اسفند 1402 ساعت 16:27

با درود
پیشاپیش نوروز مبارک
با این تعریف هایی که فرمودید
فکر کنم اونجا کوه نبوده است یک تپه باشد که هم مغازه دارد و هم امامزاده و هم مسجد
چیزی شبیه امامزاده داوود تهران

سلام
کوه بالای سر شهر است ، حالا حکم تفرجگاه دارد ... حالا هم با ماشین ون بالا می روند ، هم با تله کابین ، مسیرهای کوهروی زیادی هم دارد که برخی سخت و برخی راحتترند ...
نوروز شما هم مبارک ، بهارتان سبز و خرم و بارانی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد