یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زیبایی برای هوسباز خطرناک است (۱)

 

زندگی انسان ها پر از داستانهای عجیب و غریب است ، گاه واقعیت جاری در زندگی فردی ، برای فرد دیگر در حد خیال و رویاست !؟

  

 

دیروز یهویی از فوت یکی از فامیلها خبردار شدم و یهویی تر از آن تصمیم گرفتم بروم تهران برای مجلس ختم او ... ساعت ۱۰/۳۰ شب تصمیم گرفتم و بلافاصله راهی ترمینال شدم ، جایی که سالهاست گذرم از آنجا نمی افتد و غریبتر از هر مسافری دیده می شدم !؟ دو فقره اتوبوس برای ساعت ۱۱/۳۰ در حال سوار کردن مسافر بودند و البته جا نداشتند !! یک اتوبوس دیگر هم آمد و آنها را هم برای رزروها پر کردند و راهی شدند ، اتوبوس نبود و می گفتند چندتایی برای برنامه راهیان نور رفته اند و جای خالی شان درد می کند !!؟

می خواستم برگردم خانه ، بهرحال من عزمم را جزم کرده بودم ولی انگار نشد که بروم !! ولی دلم می خواست که بروم ... جوانی دنبال یک مسافر با ماشین سواری می گشت !؟ گفتم :« کرایه سواری چقدر است ؟ » گفت :« صندلی جلو هفتصدهزار تومان ! » گفتم :« شاید قسمت بود با تو بروم ... برویم ! » آمدیم کنار ماشین ، مسافرهای پشت از نوع آدم نبودند ، بسته های مرتب چیده شده نوشابه های انرژی زا بودند !؟ گفتم :« ولی تو نگفتی که قاچاقچی هستی !؟ » گفت :« غیرقانونی هست ولی قاچاق خطرناک نیست ! » گفتم :« یک بله گفته ام و تا آخرش می روم ، هنوز به آن نخ نامریی توکل امیدوارترم !! » رفت بنشیند که رفتم جلوی ماشین و گوشی را طرف پلاک ماشین گرفتم و برگشتم ... و نشستم ! گفت :« عکس پلاک را فرستادی ؟ » گفتم :« آره دیگه ... باید بدانند از کجا دنبالم بگردند !؟ »

نشستیم و او هم توکل بر خدا گفت و راه افتاد ، داستان عجیبی ست ، حتی قاچاقچی هم با توکل بر خدا کارش را شروع می کند !؟

راه افتادیم و مثل همه خلافکارها کمی دلشوره داشت ، گفتم نگران نباش امشب مشکلی پیش نمی آید ، چون من پیش تو هستم و دلیل رفتن من بیمه اش از بیمه دلیل رفتن تو بالاتر است !؟ و بعد از آن پرسیدم که اهل کجاست  ، اهل یکی از روستاهای نزدیک تبریز بود که اتفاقا به بدذاتی (!) مشهور هستند... 

اسکو از شهرهای معروف نزدیک تبریز است و معروفتر هستند به خسیس بودن (!) البته این روزها دوستتر دارند تا با لعاب اقتصادی بودن (!؟) یک پوشش جدید به خصلت ناجور خسیسی بدهند ولی واقعیت را نمی شود با رنگ و لعاب پوشش داد !؟ وقتی در اولویت بندی اول پول باشد ، تاثیرات خودش را می گذارد ... در این میان روستاهای تابع اسکو ، یک در میان بهتر و بدتر از اسکو هستند!؟ و برخی شان بسیار معروفتر هستند در خساست و در هر خصیصه بدی که تابع خساست است !؟ خلاصه اینکه یک نمره منفی هم از آنجا گرفت ...

و کمی بعد کم کم شل شده بود و کری هم می خواند و من با آرامی کری هایش را جلوی چشمش پنبه می کردم ... تنها کاری که در اتوبوس می توانستم بکنم و حالا نمی شد ، خوابیدن و چرت زدن بود !؟ هم حرف می زدیم و هم اینکه تنها همراه بودم ... سیگار کشید و چایی خورد و یک انرژی زا هم باز کرد و خورد !؟ به من هم تعارف می کرد ولی من تمایلی به خوردن و نوشیدن نداشتم ... 

و در میان برف و باران و مه و ... رسیدیم به زنجان و بعد هم به قزوین ، دقیقا جلوی پلیس راه تایر ماشین پنجر شد و بادش کم شد ... کمی جلوتر رفت و تایر هم تقریبا خوابید !؟ حالا دستش رفته بود توی دلش !؟ این تعبیرست معادل ( الی گئتدی اورکینه !؟) تایر زاپاس زیر بسته ها بود و امکان تخلیه نبود !؟ برای مسافرهای معمولی وجود پلیس گشت یک مفهوم دارد و برای قاچاقچی و خلافکار هزار مفهوم !؟ یک ماشین باری کنارمان ایستاده بود و هماهنگ شد تا با استفاده از پمپی که دارد به تایر باد بزند !؟ و او هم همکاری کرد و تایر را پر باد کرد و راه افتادیم و یکی دو کیلومتر بعد باز پشت ماشین کمی خوابید و نزدیک یک پمپ بودیم ، وارد محوطه ی خلوت تر پمپ شدیم ، البته به پیشنهاد من و او نمی خواست جایی که دیده می شود باشد !؟ محتویات صندوق عقب را روی وسایل صندلی عقب و جلو آورد و تایر زاپاس را بیرون کشید ، همچنان که مشغول زدن جک بود ، نیم نگاهی به ورودی و خروجی پمپ داشت !؟ یک گشت پلیس در آنطرف جاده بطرف بالا می رفت ، گفت تا چند دقیقه دور می زند و می آید !؟ دل توی دلش نبود !! بهرحال پول مفت از این استرس ها دارد !! راضی بود محموله اش را به نصف قیمت به بوفه پمپ بنزین بفروشد !؟ جک را زد و تا آخر باز کرد ولی بار ماشین زیاد بود و دو سه سانتی کم آورد !! حالا دیگر راضی شده بود محموله را مفت بدهد و خودش را خلاص بکند !؟ دغدغه گشت پلیس هم از یک طرف !؟ رفتم دوری زدم و دو تکه موزاییک آوردم و گذاشت زیر جک و دوباره کارش را شروع کرد ... این بار جواب داد ... تایر را عوض کرد و سریع وسایل را سرجایشان برگرداند !! در مرز سکته بود که کار تمام شد ، آقا پلیس دو دقیقه دیر رسیده بود و ما درحال خروج از پمپ بنزین بودیم !!!؟ پرسیدم :« از این محموله چقدر گیر تو می آید ؟ » گفت :« ده میلیون ! » و البته در ادمه گفت که هفته ای سه نوبت از اینها به تهران می برم ... یک ماشین یک ساعت جلوتر از او راه افتاده بود و هر از گاهی حالی از او می پرسید ، ابتدا کار که خبر یافتن مسافر را داده بود ، گفت که من عکس پلاک را گرفته ام و برای همین ماشین قبلی هی مسافتش را با ما زیادتر می کرد !؟ حدود یک ساعت زمان از دست دادیم ... در اولین بوفه پیاده شد و یک اسپرسو خرید و خورد و گفت :« این اسپرسو ، تصادفات جاده را به یک پنحم کاهش می دهد ... »

گفتم :« پول چیز زیبایی ست ... همه را عاشق خود می کند !؟ ولی برای آدم طماع مثل سم می ماند ... یکی از همین سفرها یا از مرز سکته رد می شوی و یا دست پلیس می افتی !؟ » اصلا حکمت حضور من در ماشین کمی موعظه بود و راهنمایی ، البته پای خلاف که وسط باشد لجبازی چشم را کور و گوش را کر می کند !!

 

ادامه دارد ...

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام سه‌شنبه 1 اسفند 1402 ساعت 15:07

با درود
حالا اگه دستگیر می شد
بار را به اسم شما می زد

سلام
اگر دستگیر می شد ، من حداقل سه ساعت معطل می شدم ... البته اگر آمریکا بودم شاید بازداشت و زندان داشتم !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد