توی راه خانه بودم و دستانم تقریبا پر ... امروز را مثلا لطف کرده بودند و مسیر BRT و مترو را رایگان کرده بودند !؟
امروز سه بار سوار اتوبوس شدم و یکبار سوار مترو ... در مترو موردی نبود !؟ چون کمترین دخالت سلیقه و دخالت روانی انسان را دارد و دلیلش پایبندی و یا همان بهتر که بگوییم بند بودن پای قطار مترو به ریل است !؟ ولی در هر مورد که سوار اتوبوس شدم ، بی نظمی عجیبی به اعصابم لگد می زد !؟
بالاخره جوش آوردم و پیامکی به سامانه شان زدم ... می دانم که می خوانند ( چون هر از گاهی که موردی را تذکر داده ام برای پیگیری بیشتر تماس گرفته اند ! ) همان یکنفر هم که می خواند کافیست ... من به معجزه معتقدم ولی این مدیران و مسئولان که فعلا امور شهر را در دست دارند مصداق « کور امامزادا !؟» ( امام زاده بی کرامت !؟ ) هستند ... برایشان نوشتم :« بلیط را رایگان نکنید ، بین خودتان و خدایتان تصمیم بگیرید بخاطر فلان مناسبت عزیز ، یک روز مرتب و منظم سرویس بدهید !؟ »
وسایل گرفته بودم و هنوز در ذهنم با خودم درگیر بودم که توی پیاده رو ، یک دختر تقریبا بزرگسالی جلویم ایستاد و خیلی مودبانه گفت :« سلام حاج آقا ... می شود بیست تومن به من قرض بدهید ؟ » همان نیم نگاه متوجه شدم که از دسته معلولان ذهنی می باشد ، یادم نیست به اینها چه می گفتند !؟ ... سلامش را جواب دادم و گفتم :« قرض نمی دهم ، چون همدیگر را نمی شناسیم ، و نمی توانی برگردانی !؟ ... و بیست تومن هم نمی دهم چون می دانم اسکناس کوچک ندارم ... شاید بیشتر بدهم ! » و نایلون ها را در یک دستم جابجا کردم و از جیب شلوارم پولهایم را که همگی اسکناس درشت بودند درآوردم و یک پنجاهی نو به او دادم !! ضمن تشکر گفت :« بعد از ظهر هوس آبمیوه کردم ، در خانه کسی نبود ، این سوپری خیلی آدم بدیه !؟ گفتم آبمیوه بدهد تا عصر پدرم بیاید پولش را بدهد ولی نداد ... » گفتم :« نه ... او هم آدم بدی نیست ، حواسش به پول درآوردن بود و متوجه نشده است ... » تشکر کرد و رفت ...
با پنجاه هزار تومان اینهمه شنگول نشده بودم ... در میان اینهمه گرانی ، هنوز خوبی و نوعدوستی ارزانترین چیزهاست !!؟ جایی خوانده بودم دردناکترین وضعیت جامعه وقتی ست که انسانها نسبت به هم بیرحم شده باشند !؟ مثل همین روزهای ما ...
چقدر حس خوب
خدا بهتون اجر بده واقعا کار خوبی کردید
خدا خیرت بدهد
از در خونه که بیرون اوندم یک خانم جوان و بسیار شیک و پیک
گفت اگه بیست تومن بهم بدهی کارم راه می افتد
جوابش را ندادم و راهم را گرفتم رفتم
بعد دچار عذاب وجدان شدید شدم چند دقیقه بعد برگشتم دیدم نیست
هنوز هم عذاب وجدان دارم
آدم گاهی توان کاری را دارد و فرصت هم مهیا می شود و البته بهمراه توفیق ... گاهی در اوج توانایی است ولی نه فرصتی مهیا می شود و نه توفیقی
