یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

عصر بارانی ...

 

دیروز عصر داشتم می رفتم سالن برای والیبال ... هوا ناجور ابری بود و هر لحظه احتمال شروع باران بود ...

  

 

فرصت زیادی داشتم و می خواستم ، آرام آرام بروم ... قسمتی از مسیر را با اتوبوس رفتم ؟! ما دو نوع اتوبوس شهری داریم ، بخش ویژه یا  BRT که مثل قطار محدوده حرکتی دارند و بخش خصوصی و شهری که این روزها آزادترین بخش حمل و نقلی هستند ... در بخش ویژه چون راننده ها امکان بی نظمی زیاد را ندارند ، بخش اخلاقیات رانندگی را به گند کشیده اند (!؟) ، در بخش خصوصی هر جور بخواهند می روند و هر جا بخواهند توقف می کنند و در نهایت بی نظمی حال می کنند و فقط از ناحیه راهنمایی رانندگی گله مند هستند چون پلیس ها در هر شرایطی آنها را مقصر می شناسند و نصف درآمدشان را برای جریمه ها می دهند !؟ اینها نوشتم تا بگویم حتی حضور چند دقیقه و چند ایستگاهی برای بهم خوردن اعصاب کافیست !!؟

 

بعد مقداری از مسیر را با تاکسی رفتم ، خیابان ها خیلی خلوت تر بودند و انگار خبری بود ... پیاده که شدم ، اولین قطره باران روی صورتم افتاد و متعاقب آن آسمان غرشی کرد که انگار وکیوم آسمان را پاره کردند ، صدا واقعا دهشتناک بود ... یک خانم مسنی توی پیاده رو بود با صدای غرش آسمان ، چادرش را روی سرش کشید و به دیوار تکیه داد ، شاید هم سکته را زده بود !؟

 

و برای چند ثانیه قطرات از نوع هر از گاهی بودند ، جای ناجوری بودم و باید یک مسافت دویست متری را رد می کردم ، آمدم بالای پل تا بقیه مسیرم را راحتتر بروم ، از همان لحظه باران با شدت تمام شروع شد ...  اصلا راه و چاره ای نداشتم ، یک درخت تنومند کنارم بود و منهم کنارش ایستادم ، باران همراه با باد بود و از شش جهت می زد و درخت ، تنها می توانست از  یک طرف محافظم باشد ...‌ در عرض دو دقیقه کلا خیس آب شدم ... البته از تماشا هم غافل نبودم !؟ یک خانم جوانِ موبایل بدست زیر باران مانده بود و این درخت را هم نداشت !! منتظر بود و نگاهش به موبایل ... در فاصله پنجاه متری من قرار داشت و با شدت گرفتن باران ، راننده های متعهد (!؟) از لاین های مختلف جلوی هم می پیچیدند تا به خانم کمک بکنند که زیر باران نماند ، انگار طرف من آفتاب بود و کسی برای من بوق هم نمی زد !؟ صدای چند ترمز و کمی فحاشی هم بلند شده بود ... کمی بعد یک تاکسی سر رسید و خانم را سوار کرد و برد و سفره انفاق و ایثار بسته شد ، و منهم هنوز آنجا بودم ... 


به دوستم زنگ زدم و می دانستم از آن مسیر می آید و گفتم مرا هم بردارد ... حدود پانزده دقیقه رسما باران می بارید  و بعد باران قطع شد و یک باد سردی وزید که با خودم گفتم که سرما را خوردم !! و چند دقیقه بعد آفتاب درآمد و باد سرد تبدیل به باد گرم و شرجی شد و دوستم هم رسید و مرا برداشت ... دوستم می گفت در محله آنها صدای رعد و برق آمد ولی باران نبود !! اگر خیس آب نبودم حرفم را باور نمی کرد ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد