یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

باران آمد ...

از دیروز ابرهای سیاه و پراکنده می آمدند و می رفتند و سهم ما از این آمد و شد ، کمی سایه بود و کمی هوای شرجی ...

  

 

ظهر آسمان تا نیمه پوشیده از ابر بود و باد هم می وزید و همه چیز مهیای کمی بارش بود ولی فقط باد بود و باد ...


 تقاطع زیر پنجره ما هر روز حداقل یک تصادف را دارد ؟!  و ایضا چند بوق با بوی پرخاش !؟ و گاه کمی داد و بیداد ؟! مردم همه چیز را حق خود می دانند و دوست ندارند کمی از آن حق را در دیگران ببینند !؟ خدا لعنت کند گفتگوی تمدن ها (!؟) را که با دار و دسته بظاهر باسوادش (!؟) آزادی را نجویده توی کله مردم فرو کرد و حالا مردم با آن آزادی محض و نجویده (!؟) چنان باهم رفتار می کنند انگار تمرین تنازع بقا می کنند !!!؟


داشتم به صحنه تصادف نگاه می کردم و نیم نکاهی هم به آسمان داشتم ... زیرلبی به ابرهای سیاه گفتم :« می دانم قرار نیست باران دیگران را هم به ما بدهید ... دیگرانی در جاهای دیگر شاید نیازمندتر هستند ... ولی اینکه نشان می دهید و نمی دهید  (؛؟) خوبیت ندارد ... »

 

اوایل شب باد کارش را کرده بود و دو به هم زنی آسمان کارش به رعد و برق کشیده بود ... باتفاق رفتیم  و کمی زیر باران ماشین گردی کردیم  ...


نزدیک یک ساعتی باران داشتیم و حال دلمان خوب شد ... و رفتیم برای شام حسرت الملوک خوردیم (!؟) حسرت الملوک به آن دسته کارها و غذاها می گویند که با پرستیژ ملوکانه سازگار نیست و شاه نمی تواند داشته باشد و حسرت روزگار و دلخوشی فقرا را می خورد ...  مشهورترین اش جغول بغول است که ما به آن جیزبیز می گوییم !!؟ و از آن دسته است سیب زمینی و تخم مرغ آب پز ، آنهم سرپا ، کنار دکه !!!؟ از وقتی که انقلاب شد و گفتند امام برای شام سیب زمینی آب پز می خورد !؟ شام مردم شد سیب زمینی آب پز و حالا درچهارگوشه شهر بساط سیب زمینی برقرار است ... در تبریز مقر سازمانی سیب زمینی و تخم مرغ آب پز در اطراف پارک شاهگلی است ( در آذربایجان غربی سیب زمینی را کبابی دوست تر دارند !) یک شعاری هم بین این صنف رایج است :« یرآلما یه دکتر اوول ، یومورتا یه مهندیس اوول » ( سیب زمینی بخور تا دکتر بشی !! تخم مرغ بخور تا مهندس بشی !!؟) البته قدیم که کم مشتری بودند و بی کلاس تر داد می زدند :« یه ... سانجیلان ... فوت ائله !!» ( بخور ، شکم درد بگیر ، بمیر ! )

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 07:05

خیلی هم خوب
یعنی راهی نیست که زیر پنجره ی خونه ی شما
باعث تصادف نشه
یعنی وسط خیابون را بلوک بچینند
یا سرعت گیر نصب کنند
اون جیلغو بغو ی ما
از تفت خرد شده ی یکی از اعضای گوسفند بود دقیق یادم نیست چربی های کدوم قسمت از اعضای گوسفند بود
ولی هم بویش خوش بود و هم طعمش
ما که از بچگی شتم بهون نمی دادند الان هم همین طوری است
یکی دو لقمه نون پنیری و گاهی با گوجه یا خربزه و هندوانه کفایت می کند
اون هم معمولا دم عصری است
در عوض سبک خوابیدن هم باعث آشفته خوابی نمی شود

سلام
دوبار زنگ زده ام و جریان را گفته ام... خیابان های کم عرض و تراکم فروشی بی حساب و کتاب ... پارک در دو طرف خیابان و دید کم ... راننده های ناشی و ماشین های با شتاب بالا ... این معادلات را براحتی نمی شود حل کرد !!!

آب را شاید ... هوا را شاید ... ولی شام را هرگز !!

نگین پنج‌شنبه 18 خرداد 1402 ساعت 19:03 http://www.parisima.blogfa.com

درود بر همشهری دادو

من همیشه میگم مردم هر فشاری از هر کجا توی زندگی تحمل میکنن تلافیش رو موقع رانندگی سر بقیه در میارن! طرف خیابون باریک یک طرفه رو خلاف میاد، تازه چراغ هم میزنه که نیا تا من رد بشم!!

یادش بخیر یه سال تابستون تبریز بودیم دخترم دو سالش بود. عصر میخواستیم بریم شاهگلی، دختر خاله ام گفت یه لباس گرم برای دخترت بردار. منم که سالها بود دور از تبریز بودم با خنده گفتم بابا جان چلّه تابستون چه لباس گرمی؟ خلاصه رفتیم و کمی گشتیم که یهو چشمتون روز بد نبینه، چنان رعد و برق و طوفانی شد بعدشم بارون رگباری باریدن گرفت که دنبال یه غاری تونلی چیزی میگشتیم بریم پناه بگیریم!

یه دبیر داشتیم سال اول دبیرستان پروین، میگفت تبریزین بو دَلی هاواسی!

تخم مرغ و سیب زمینی آبپز نهار سفرهای استانی یک روزه ماست!

سلام
من همین امروز باتفاق دوستی به طرف خانه برگشتم ، همه چراغها را زرد و قرمز رد کرد ، گفتم چقدر پسر شجاع هستی ؟! گفت اتفاقا خانمم هم هی گیر می دهد !!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد