یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

میمیک !!

ما در مجتمعی هستیم که مصداق بازری از مثل معروف « ظرف زرینی که در او سرکه است !» می باشد ... ناشکری نیست و وصف حال است !!

 

خدا لعنت کند هر بزرگی را که فاقد بزرگواری است ، اصلا یکی از بلایای شیرین خدا که برای بنده های نامرغوب می بخشد ، بزرگی بدون بزرگواری است ... طرف همه چیزش به چشم می آید و خودش نه (!؟) تازه فحش و نفرین هم نصیبش می شود ... مثل این است که خدا چوبی به دستش می دهد و می گوید بزن توی سر خودت !!!؟ و البته بصورت همزمان از این بدبخت ها بعنوان ویروس ضعیف شده (!؟) در عذاب بقیه استفاده می کند !!؟

 

و دوباره سرنخ حرف خودم ... خدا لعنت کند هر اندیشه عجول و غلطی را که نسنجیده و نجویده (!؟) راهی پر پیچ و خم و ناهموار جلوی پای خلق بگذارد !؟ و در همین راستا خدا لعنت کند بانی وزارت تعاون را (!؟) و هر وزیری که تا حالا داشته است را (!؟) ... ابدا مابقیت و بقی اللیل والنهار ... یعنی شما یک کار و حرکت مثبت در این وزارتخانه پیدا نمی کنید ... رئیس مجلس گفته هر سال مدیران بیش از ۱۴۰میلیارد دلار در کشور هدر می دهند... دروغ گفته !؟ یا کسی که به نقل از او گفته ؟! یا حرف زیر عکسش گذاشته اند ؟! یا عدد درشت تر از واقعیته ؟! ولی من بیشتر از این عدد را هم قبول دارم ، چرا که خیلی از هدررفت ها به ریال بیان نمی شوند و اگر بشوند ، گنج قارون هم کفاف نمی دهد ... ( خودش هم یکی از این مسئولین !! )

 

بروم سر نخ کلام خودم ... اداره نامحترم تعاون در هیچ کجا کلنگی به زمین نزده مگر اینکه از آن محل درخت نفرینی روئیده که تا هفت پشت مسئولین رده بالا و پائین را زیر سایه اش گرفته است !!؟

 

مجتمع ما تا ششماه قبل ۳۸۵ واحدی بوده است ( زمان خرید !) بعد با جنگ و گریز و ... هیئت امنا از دست هیئت مدیره خارج کرده است و هنوز دعوایشان در اداره تعاون بصورت روزمره پیگیری می شود (!؟) و حالا معلوم شده که مجتمع ۴۲۵ واحدی است !! قابل توجه کسانیکه که در خلیج مکزیک (!؟) دنبال دکل گمشده (!؟) دولت چگوارایی بودند !!!؟ و آن کارشناسانی که نمی دانند در کجا (!؟) دنبال اورانیوم غنی شده می گردند(!!؟) مجتمع متعلق به آموزش و پرورش است و یکعده معلم بیسواد و اغلب شهرستانی که تنها دلخوشی شان این است که به هم فرهنگی می گویند !!؟ وقتی به گروه واتسآپی مجتمع می روم تا ببینم چه نوشته اند یاد داستان " فردوسی و چوپان " در زندان سلطان محمود می افتم !!؟ از میان اینهمه مالک ، حدود ۵۰ فقره ساکن شده اند و خلوت ترین برج ، شاید ، برج ما می باشد ...

 

یکی دو تا همسایه داریم که از آن دسته پیرزن های واقعا تو دل برو (!؟) که فرزندان غیورشان بجای فرستادن به خانه سالمندان (!؟) از آنها استفاده بهینه می کنند و آپارتمان خریده اند و مادران را نگهبان خانه خود کرده اند!؟ هر وقت با یکی از آنها توی آسانسور باهم می شویم ، با شیطنتی خاص با نوراخانیم ، به هم چشم و ابرو می آیند !!

 

امروز صبح ، می رفتم نان تازه بگیرم که دیدم یکی از آنها در لابی ایستاده است ... با دیدن من گفت:« آسانسور را می زنی تا من بروم بالا !؟» این یک فقره مادربزرگ ، نهایتا ۱۲۰سانت قد دارد و چروکیده گی صورتش ، میمیک صورتش را دوچندان کرده است ... یکبار در آسانسور گیر افتاده و حالا کمی دلشوره دارد (!؟) از پله ها هم اگر بخواهد برود لنگ ظهر به طبقه سوم می رسد ... آسانسور را باز کردم و سوار شد و گفتم :« من هم همراهتان بیایم ؟» گفت :« خوب می شود اگر بیایید ، خدا یک زیارت مکه برایت هدیه بدهد ... » سوار شدم و شستی طبقه سوم را زدم و رفتیم بالا ، پیاده شد و گفت :« چراغ این طبقه روشن نمی شود و من جلویم را نمی بینم !» از آسانسور بیرون رفتم و دیدم سنسور را ناجور تنظیم کرده اند و قد مادربزرگ را نمی گیرد ... کلید انداخت و در را باز کرد و من هم برگشتم تا دنبال کار خودم بروم ، توی راه با خودم گفتم کاش می پرسیدم و برایش نان تازه می گرفتم ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فاضله دوشنبه 15 خرداد 1402 ساعت 10:24 http://1000-va2harf.blogsky.com

خیلی خوب بود

نگین سه‌شنبه 16 خرداد 1402 ساعت 22:45 http://www.parisima.blogfa.com

قلبم فشرده شد از وضع و حال این مادربزرگ...
الهی هیچکس گرفتار اینهمه تنهایی و بیکسی نشه ..

روزگار غریبی ست ... مردم هر قدر داراتر می شوند ، کله پا تر زندگی می کنند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد