یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تجدید دیدار ...

آدمهای زیادی در زندگی ما حضور دارند ، می آیند و می روند ... برخی چنان می روند که انگار نبوده اند !! برخی ولی می مانند حتی با غیبتهای طولانی !؟ انگار هنوز برای تمام شدن آنها زمان زیادی باقی مانده است !!

   

دیروز عصر دو ساعتی با یکی از دوستان زمان دانشگاه بودم ... وقتی برایش سالهای دور از هم را شمردم ، تعجب کرده بود ... می گفت :" من فکر می کردم که ده - دوازده سالی هست که همدیگر را ندیده ایم !؟" ولی واقعیت این بود که از سال 78 که از هم جدا شده بودیم ، تنها چند بار با تلفن باهم حرف زده بودیم ... آنهم به خاطر تماس هایی بود که من می گرفتم ، شاید هر از گاهی !!

 

دیدار بعد از 24 سال چیز کمی نیست ، انسان ها دائمادر حال تغییر ظاهری و فکری و شخصیتی هستند !! ولی گاه تغییرات بیشتر در ظاهر می باشد و زیرساخت شخصیت ها تغییر زیادی نمی کند !؟ کمی باهم ماشین سواری کردیم و بعد رفتیم پارک شاهگلی (!) کمی قدم زدیم و حرف زدیم ... صبح دیروز اتفاق جالبی برایش رخ داده بود و برای همین بیش از حد ذوق زده بود !؟ تعریف می کرد که صبح خیلی زود بیدار شده بود !؟ و برای همین رفته بود نان تازه بگیرد ؛ آنهم ساعت 5 صبح !؟!؟ این روزها نانوایی ها همزمان با مردم از خواب بیدار می شوند و پخت نان در خیلی جاها بعد از ساعت 6 - 6/30 صبح است ... ایام قدیم یکی از مشاغلی که حوالی ساعت 3 صبح می رفتند سر کارشان ، همین نانوایی ها بودند !؟ و خلاصه اینکه رفته بود به یکی از سنگکی ها که از صبح زود پخت نان دارند ، می گفت قبل از من حدود ده نفری توی نوبت بودند !؟ پرسیدم ته صف کیه ؟ و مردی گفت من هستم ، برای اینکه غالبا برخی حوصله شان ته می کشد و زود می روند و صف بهم می ریزد ، پرسیده بود قبل از شما کیه ؟ و یکی از ان طرف به اسم صدایش زده بود و گفته بود من هستم !!! فردی که صدایش زده بودیکی از همکلاسی های زمان دانشگاه بود ... و کلی خوش به حال شان شده بود و خبر داده بود که با من برای یک تجدید دیدار در عصر قرار دارد !!

 

برخی ها در دیدارها ازموفقیت هایشان حرف می زنند و برخی فرصتی می یابند برای شکایت از روزگاز و برخی نامهربانی های دیگر دوستان ... امممما دیروز عصر خبری از این حرفهای پیش پا افتاده نبود ... خودمان بودیم و حرفهای خودمان ... می گفت که آن دیگر دوستمان که در سنگکی دیده بود از طریق انیستاگرام صفحه مرا دنبال می کند و از من خبر داشت !؟ روزگار عجیبی است ...

 

دیروزمان کلا مطابق میل گذشت ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام دوشنبه 18 اردیبهشت 1402 ساعت 11:41

سالهای قبل انقلاب همکلاسی داشتم که خیلی رفیق بودیم
بعد سربازی ایشان به تهران رفت ما هم برای ادامه تحصیل رفتیم اون زمان از طریق نامه با هم در ارتباط بودیم
در تهران چند بار به خونه شون رفتم و پدر و مادر خدا بیامرز او کلی پذیرایی می کردند
بعد استخدام به شهرستان رفتم و ازدواج کردم و صاحب فرزند بودم که او هم برای ماموریت اداری پیش ام اومد
بعد جنگ دیگه ازش بی خبر بودم
تا بعد بازنشستگی یک روز از سر بیکاری سایت ۱۱۸ را نگاه نی کردم اسمش را سرچ کردم و شماره تلفنش را پیدا کردم
زنگ زدم خانمی گوشی را برداشت و و خودم را معرفی کردم و مشخصات دوستم را گفتم گفت تمام مشخصات مربوط به همسرم است شماره تلفن را دادم
شب تماس گرفت و بعد سی و چند سال که هر دو دیگه پیر شده بودیم همدیگر را دیدیم
اتفاقا ما را برای مراسم ازدواج دخترش دعوت کرد
سال بعد هم من او را برای مراسم ازدواج دخترم دعوت کردم
الان با هم ارتباط پیامکی داریم
ولی خب چندین سال است همدیگر دوباره ندیده ایم

سلام
من رفقای زیادی دارم از سالهای دور کودکی و درس و مدرسه و عرصه های مختلف ورزشی و دوستان محیط کار ...
هر از گاهی همدیگر را می بینیم و یک سفر در زمان می کنیم !!؟

نگین شیراز جمعه 29 اردیبهشت 1402 ساعت 23:40 http://www.parisima.blogfa.com

اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بیحاصلی و بی خبری بود ...

حافظه آدمی بهترین فریزر دنیاست ، بعضی یادها را چنان تازه و سالم نکه می دارد که آدم حظ می برد از بیادآوری شان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد