یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

نورائیات ...

 

دمدمای غروب بود و خورشید داشت بساطش را جمع می کرد تا برود ، این روزها غروب را تمام قد تماشا می کنیم !!؟

  

نورا داشت غروب را نکاه می کرد که یهو مطلبی از ذهنش گذشت و گفت :« مامان ، حالا مادر ماه او را از خواب بیدار می کند که زود باش ، حالا شب میشود و تو باید بروی آسمان !!»

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام شنبه 16 اردیبهشت 1402 ساعت 21:49

دیشب
ماه گرفت

سلام
دیشب جایی که بودم می توانستم ماه گرفتگی را کامل ببینم ولی سرم گرم صله رحم بود ، نشد ...

نگین شیراز جمعه 29 اردیبهشت 1402 ساعت 23:13 http://www.parisima.blogfa.com

مادر ماه ..
چه ذهن خلّاقی. نویسنده خواهد شد این همشهری کوچولوی ما ..

فعلا ما داریم حرفهایش را نقل و قول می کنیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد