دمدمای غروب بود و خورشید داشت بساطش را جمع می کرد تا برود ، این روزها غروب را تمام قد تماشا می کنیم !!؟
نورا داشت غروب را نکاه می کرد که یهو مطلبی از ذهنش گذشت و گفت :« مامان ، حالا مادر ماه او را از خواب بیدار می کند که زود باش ، حالا شب میشود و تو باید بروی آسمان !!»
دیشب
ماه گرفت
سلام
دیشب جایی که بودم می توانستم ماه گرفتگی را کامل ببینم ولی سرم گرم صله رحم بود ، نشد ...
مادر ماه ..
چه ذهن خلّاقی. نویسنده خواهد شد این همشهری کوچولوی ما ..
فعلا ما داریم حرفهایش را نقل و قول می کنیم ...