یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

غرق در نوستالوژی !؟

 

مقداری از آزادی که انسانی بتواند در جامعه به دلخوشی های غیرمتعارفش برسد ، جای شکر دارد !؟ ولی اینکه این آزادی بقدری باشد که بتواند این دلخوشی نامتعارف را جار بزند و ... جای صبر و تلاش بیشتر دارد !؟  و مقداری از آزادی که نامتعارف و متعارف در کنار هم قرار بگیرند ، از حوصله فکر جامعه خارج است !؟

   

سر راهم همیشه یک مغازه را می بینم ؛ و البته گاه و بیگاه بسته است و معلوم نیست کسب و کارش چیست !؟ از آنسوی خیابان به نظر می رسد که مصالح و ابزار ساختمانی می فروشد!؟ ولی از چند متری مغازه ، به نظر مثل یک سمساری می آید !؟ از در که وارد بشوی انگار وارد انباری یک کلکسیونر بد سلیقه شده باشی که جا برای قدم گذاشتن نیست !! ورودی مغازه نهایتا یک و نیم بیشتر نیست که از هر طرف نیم متری را وسایل پر کرده اند ، حدود سه - چهار متر بعدتر ، ابعاد بزرگتر شده و یک مغازه سه در چهار متر می شود ، معلوم است که مشمول تقسیمات ارث و میراثی شده است و وراث خط کش گذاشته و یک مغازه بزرگ را چند تکه کرده اند !!

 

صاحب قبلی اش فوت شده است و حالا پسر جای پدر را گرفته است و آنجا دیده می شود ... قرار است بروم و با او مصاحبه ای بگیرم ... فعلا دارم نرم نرمک خودش را با خودم آشناتر می کنم ... چند روز پیش داشتم رد می شدم که دیدم مغازه باز است و آن ته نشسته است و دارد چایی می خورد ، اگر یک کلاه قجری سرش می گذاشت ، آدم فکر میکرد که خودش هم مجسمه ای ست مثل سایر اقلام !؟!؟ وارد شدم و نیم خیز شد و سلام و علیکی رد و بدل شد ، اجازه گرفتم برای یک عکس !؟ اجازه داد تا حد ساخت یک سریال !؟ ولی عکسی که من می گرفتم را بعدا می شد اندازه یک سریال قیچی کرد !؟ هر چند عکس های در و دیوار در این عکس دیده نمی شوند !؟ همه چیز بطرز عجیبی جمع شده اند و کنار هم قرار گرفته اند از عکس لوطی محله (!) با عکس احمد شاه (!) و یا فلان عکس معروف مشروطه چی ها (!) در کنار هم  ... گفتم : هنوز فرصت مناسب گیرم نیامده است ، یکی از همین روزها می آیم برای مصاحبه !؟ "

 

شنیده اید که می گویند " یارو را توی ده راه نمی دادند ،سراغ خانه کدخدا را می گرفت !؟ " در مورد مصاحبه اجازه ای مطرح نشده است  ولی در مورداینکه فرصت ندارم برای مصاحبه بیایم ، چندبار تذکر داده ام !!؟؟ دو تا عکس می گذارم ببینید ارزش مصاحبه گرفتن دارد یا نه !؟ من چندین نوبت از بابت اینکه چرا از برخی آشنایی ها ، مستند کار نکرده ام ، پشیمان هستم !؟

 

 

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 13 اردیبهشت 1402 ساعت 15:04

رفتیم طلا بخریم البته یک سری هم قرار بود تعویض کنیم
گردنبند را همراه با کاغذ خرید به مغازه دار دادیم گفتیم این را شما خریده ایم آن زمان پدرتان گفت هر زمان خواستید بفروشید ما با نگین ها می خریم ولی اگر جای دیگر بخواهید بفروشید
قیمت نگین را کم می کنند
عکس پدر را هم که مرحوم شده بود را گوشه ی مغازه زده بودند
طلا را وزن کرد گفت کمتر از وزن فاکتور لست
تعجب کردیم
حسابی همه ی گردنبند را بررسی کرد گفت شکستگی یا علامت از تعمیر ندارد
گفتیم دو صورت دارد یا پدر اشتباه وزن زده و یا کم فروشی کرده در هر دو صورت بدهکار است
این همه برایتان ارث گذاشته حیف است که مدیون باشد
ولی زیر بار نرفتند که نرفتند

سلام
وارث دین پدر بودن راحتتر است تا وارث دین پدر بودن ، آنهم در این زمانه که‌دین ملعبه دینداران شده و مضحکه بی دینان !؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد