یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زیبائی ...

امروز صبح یک سر رفتم بازار و قرار بود یک طرح که پرینت گرفته بودم را به سفارش دهنده نشان بدهم که شاگردش گفت که ارباب رفته تهران و بعد از تعطیلات می آید ، زیرلبم گفتم : " آدم ناکیشی (!؟)  وقتی می دانستی صبح نیستی چرا شب پیام دادی که صبح پرینت طرح را بیار بازار !!؟ "

  

جامعه ما پر است از آدم های بی نظم و انضباط که دائما در حال فشار آوردن بر اعصاب هم هستند و البته همدیگر را توجیه می کنند ...


دیشب بعد از افطار رفته بودم مسجد محله مادربانو برای نماز ... نماز جماعت در مساجد تبریز حدود یک ساعت بعد از افطار است و رسما ساعت 8/30 را اعلام کرده اند ... یک عده نشسته بودند و اذان شان را هم گفته بودند و هنوز از پیشنماز خبری نبود !! پنج دقیقه هم گذشت و موبایل ایشان هم خاموش بود و نور علی نور شده بود !!؟ یکی از پیرمردها گفت : " شاید حاج آقا کار دارد و نمی آید ، یکی تان بروید جلو !! " یکی دیگر از پیرمردها شروع کرد به توجیه تاخیر پیشنماز که حتما کاری پیش آمده و ترافیک شده و ... و رسما داشت چیزی که از ان خبر نداشت را آب می کشید !! من نمازم زا خواندم و داشتم بیرون می آمدم که دیدم حاج آقا پرایدش را پارک کرد و بدو بدو رفت توی مسجد ... در راه با خودم حرف می زدم و تخیل فرمودم که مثلا حاج آقا با دیدن من بپرسد : کجا می روید ؟ چرا برای نماز جماعت که خدا هر مترش را جای صد متر می خرد ، نماندی !؟ و من جواب می دهم : یکی از شروط عادل بودن رعایت حقوق دیگران است و پشت سر تو نماز خواندن صد مترش ، یک متر نمی ارزد !!؟ ... ( من از این دست هذیان ها زیاد می گویم و می فکرم !! ) و بعد می گویند که قبل از اذان در مسجد حاضر شدن آنهمه ثواب دارد و تازه پیشنماز بدو بدو می رود و شاید در حال کندن کفشهایش اقامه را می گوید و با کله وارد نما زمی شود !!!


در زمان های قدیم پیشنماز مسجد از روحانیان محله بود و مصرف بنزین نداشت و ترافیک شامل حالش نمی شد ، حالا پیشنمازها را از جای دیگر تعریف و تعیین می کنند و گاه پیشنماز برای رسیدن بهمسجد باید نصف شهر را دور بزند !!؟ آنهم در محله ای که حداقل هفت هشت تا روحانی در حد قاضی دارند (!؟) ولی هیچکدام صلاحیت پیشنمازی مسجد محله شان را ندارند !؟!؟ ( و شاید هم به کمتر از امامت نماز جمعه رضایت نمی دهند !! )

 

القصه کمی بعد رفتم سری به مادرم بزنم و رفته بود مسجد محله شان برای جلسات قرآن ... من هم رفتم سلمانی محله ... کمی بعد می خواستم به خانه برگردم که با بانو تماس گرفتم و قرار شد بیایند پائین و باهم برویم پلاسکو برای خرید قیویر زیویر ( خرت و پرت ! ) گفتم بمانند و بعد زا اذان بیایند داخل شهر و منهم رفتم یکی از مساجد بازار ... توی بازار بودم که یک پیرزن با لباس خیلی مندرس و مندرس تر از آن هیکل دو تا شده و خمیده را دیدم که حداقل صد تا را نشان می داد ... با تکیه بر عصایش پیش می رفت و نگاهش هم فقط به جلوی پایش بود !! من ارادت خاصی به جماعت کهنسال دارم و انگار بعد از هشتاد سالگی خود بنوعی تولید احترام می کند !! سرعتم را انقدر کم کردم که پشت سرش بروم تا مبادا با گاری های باربران (!) تصادف بکند ... روی هم رفته یک متر نمی شد !؟ داشتیم می رفتیم که یکی از کهنه بازاریان را دیدم که توی کار فرش هست و نسبت به جایگاهش کمی اشراف داشتم ... داشت رد می شد که ناگهان پیرزن ژنده پوش را دید ، از دوستش خداحافظی کرد و جدا شد و بعد از چند قدم برگشت و خودش را به ما رساند و جلوی پیرزن زانو زد و تازه همقدش شد ، خوش و بشی کرد و من برای اینکه ناراحت نشوند کمی دورتر رفته و ایستادم و تماشا کردم ، کمی بعد همان کهنه بازاری دستش را توی جیب شلوارش کرد و تقریبا هر چی در جیب داشت را درآورد و توی کیف پیرزن گذاشت و خداحافظی کرد ، پیرزن راهش را ادامه داد و من هم وارد مسجد حاج صفرعلی شدم ... دیدن برخی صحنه ها واقعا لذت بخش هستند !!؟

 

بعد از نماز یک آشنایی آمد سراغم و در حال خوش و بش بودیم که روحانی رفت بالای منبر و من هم نشستم ... تقریبا از معدود منبری های باسواد و متدین شهر می باشند و مثل بقیه اهل آسمان ریسمان بافیدن نیستند !! چند طلبه جوان آمدند و پشت به دیواری که از منبر دیده نمی شد نشستند و خودکار و دفترچه در دست ، پشت سر هم از حرفهایی که در بالای منبر بود نت برداری می کردند ... قیافه یکی شان برایم آشنا بود ، هرچند نمی شناختمش ، یادم افتاد که یکی او را نشان داده بود و می گفت که عصرها برای پشنمازی مسجد محله ما می آید و اتفاقا با اینکه خیلی جوان هست ، حرفهای مختصر و خوبی بیان می کند !!؟؟ دیدم این طلبه جوان خوب منبری را برای شاگردی انتخاب کرده است و ظهرها می آید و از این منبر نت برداری می کند و شب ها می رود در جای دیگر بیان می کند ...  " در هر کاری ، موفقیت ، پارامترهایی دارد !! "

 

بعد نوراخانیم و بانو آمدند و البته بیست دقیقه ای توی ماشین منتظر نگهداشتم و بعد به آنها ملحق شده و رفتیم دنیای پلاسکو ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 31 فروردین 1402 ساعت 23:10

و اما
تاخیر در نماز برای بهره بردن از نماز جماعت سفارش شده است
تاخیر در آمدن برای خانمها امر عادی است
هیچوقت خودت را بابت آن خشمگین نکن
اصولا خانمها کند هستند
دوم اینکه خانمها در خرید خیلی وسواس دارند
به قول یکی
گفت در کربلا برای خرید خلعت اقدام کردیم
هر مغازه می رفتیم بانو ایراد می گرفت
بالاخره حوصله ام سر رفت و گفتم بانو این خلعت را در میهمانی قرار نیست بپوشیم ها !
یادش به خیر
وقتی کودک بودیم روحانیون ما بعضی هاشون اسب داشتند
با اسب می آمدند و روضه می خواندند
ما هم استفاده می کردیم و موی دم اسب را می کشیدیم می گفتند برای نخ تسبیح خوب است

تاخیر در نماز برای افزایش نمازگزار است نه برای آمدن پیشنماز ...
من جزو بندرت آقایانی هستم که عشق بازارگردی و خرید دارند ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد