یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تربیت (۲)


قسمتی از مطالبی که دیروز نوشته بودم پریده بود و گفتم حیف است داستانی که نوشته بودم و یک خاطره مشترک جمعی بود ، ثبت نشده بماند ...

 

 

چند روز پیش بانو سر کلاس در دانشگاه ، به اسم روسو رسیده بود و البته کتاب مشهورش بنام امیل !؟ در خانه. از من پرسید که آیا بین کتاب هایم امیل را دارم ... منهم به دروغ پیجاندم و نه گفتم ... و گاه واقعیت ها جوری درهم برهم می شوند که دروغ مصلحتی برای آبروداری بهتر است !!!؟

 

در سالهای دورتر ، مثلا سی سال پیش ، من دوستی داشتم که روزگار سرراهم قرار داده بود و در یافتنش باندازه خرید یک سنگک تازه وقت نگذاشته بودم !!!؟؟ این دوست مدرسه و کوچه و بازار و بازی و اوقات فراغت و رفتارهای باب میل و احیانا نابابانه (!؟) آدم ناآرام و مشکل داری بود ، با همه مشکل داشت و ایضا با خانواده اش بیشتر ... قبل از سربازی سابقه فرار از خانه داشت و بعد از سربازی هم که همیشه خانه مجردی داشت و دور از خانواده بود و بنوعی من دوست نزدیک و پدر اجتماعی اش بودم ، دقت کنید که پدر معنوی اش نبودم چون هنوز بعد از ۴۵ سال سابقه دوستی و آشنایی ، در هیچ دیگ مشترکی نمی جوشیم !؟

 

این دوست من با همه مشکل داشت ، خانواده و فامیل تا همکلاسی ها و بعدها شرکایی که در کار داشت !؟ و دائما در حال قهر با این و آن بود ... حالا چرا با من قهر نبود ، شاید من برایش حکم تیر آخر را داشتم ، شاید هم برای اینکه آخرین گرهی که گردنش را می فشرد من باز می کردم ، و شایدتر اینکه من همیشه یک دست از او جلوتر بودم و فرصت پیدا نمی کرد ... هر بار هم که به سیم آخر می زد ، وسایلش را می فروخت و از اول بساطش را می ساخت ...

 

یک بار من سر راهم که از کنار باغ گلستان سابق ( باغ فجر ) می گذشتم ، دیدم که بساط پهن کرده و دارد کتاب هایش را به قیمت مجانی می فروشد ... دلیلش را پرسیدن لازم نبود ، خم شدم و چند تا کتاب را برداشتم و گفتم : خالاسی خوشگیل (!؟):حداقل کتابهای خودت را بفروش نه آنها که از این و آن امانت گرفت ای ... بنظرم کتاب امیل و چند کتاب دیگرم در آن زمان به باد رفته بود و کتابهایی از دوستان دیگر ؛ برای همین نوشتم داستان مربوط به یک خاطره جمعی می شود ... هنوز برخی از دوستان در حرفهایشان به کتابهایی اشاره می کنند که آن دوست ناباب مان فروهته بود !!؟  حالا ساکن کاناداست ... خیلی ها فکر می کنند حالش خوب است ولی من و چند نفری از دوستان می دانیم که روزگارش خوب است، چون در کاناداست و ربطی به حال اش ندارد!!!؟

 

جناب روسو را با همه مواردی که بعنوان ایراد برایش نوشته اند ، ( دوستان و منتقدین نزدیکش، و نه ما که هم از نظر زمانی از او دوریم و هم از نظر مکانی و هم از نظر فرهنگی و ... ) ، بسیار هم ستوده اند ... دکتر شریعتی او را تا حد یک پیامبر زمینی بالا برده است و شاید به همان اندازه که درباره روسو اغراق کرده بود باعث نزول خودش شده بود (!؟) و نفوذ دیدگاه هایش در اروپا و سایر کشورها و در سیستم های آموزش و پرورش ساری و حاری است ، مثل کشور ما که سیستم آموزش و پرورش اش را از فرانسه اجاره کرده است (!؟) ... البته غافل نشویم که در کشور ما بطرز عجیبی مهارت در بومی سازی وجود دارد و هر چیز وارداتی را بلافاصله حرامزاده و بومی می کنند !!!؟

 

روسو شخصیت اجتماعی زیادمقبولی نداشت و در کتاب " اعترافات " باندازه کافی خودش را سرزنش کرده است و اگر کسی از خودش جلوتر بزند و او را بیش از حد قابل تعریف بداند ، مشکل از روسو نیست !! ولی بدلایلی که یکی از آنها را می توان قرار گرفتن در یک شرایط و موقعیت اجتماعی خاص دانست (!) نگاه خوبی به مسایل تربیتی و اجتماعی دارد !؟ شرایطی که بعد از دویست سال (!) هنوز در جامعه ما بوجود نیامده است ... ولی کتابش برای یک باسوادِ جامعه ایرانی می تواند بسیار آموزنده و قابل هضم تر باشد و البته منحرف کننده تر !! مطالبی که خود روسو از آن بعنوان سلیس بودن بیان یاد می کند در جوامعی که سواد دینی خوبی ندارد می تواند نقش جاده ی لغزنده را بازی بکند ... و این لغزنده بودن می تواند در طول کتاب هر لحظه خودش را نشان بدهد و فرقی هم ندارد که جناب لغزنده یک مطالعه کننده ساده باشد (و در ابتدا بلغزد !) و یا یک صاحبنظر قوی باشد و در جایی بلغزد که گمان نمی کرد ؛ اصلا همان شریعتی مثال خوبی است !؟!؟ شاید برخی به دکتر شریعتی نگاه خاصی داشته باشند ولی تقریبا در این دوره ، اغلب کسانی که از انقلاب رویگردان شده اند (!) کسانی هستند که انقلابی گری خود را مدیون افکار احساسی اشخاصی مانند شریعتی بوده اند !! کسانی که فکر می کردند با شعار خیلی چیزها حل می شود ولی حالا فهمیده اند که به عمل کار برآید به سخنرانی نیست !! و حالا با دستان پر و یا نیمه خالی ، افسوس روزهای از دست رفته شان را می خورند و احتمالا روزگاری که از دیگران به باد داده اند !!


نظرات 1 + ارسال نظر
سلام پنج‌شنبه 11 اسفند 1401 ساعت 17:02

با درود
از این رفیق شفق شما من هم زمان سربازی یکی داشتم
از اون آدمهایی بود که با خودش هم در گیر بود روزگار سخت و تلخی را باهاش گذراندیم هم من و هم دو تا دیگه از هم اتاقی ها
جالب اینکه خدمت که تمام شد در کنکور قبل انقلاب در یک رشته ی خیلی خوبی قبول شد
وقتی دیدمش باز هم قبل از انقلاب صد و هشتاد درجه تغییر کرده بود لا مذهبی اش کاملا مذهبی شده بود
نماز شب خوان و اهل دعاهای مختلف
اما دقیق نمی دونم اخلاق سگی اش را داشت یا نه ؟
****
دوست دیگر و هم اتاقی سربازی ام در رشته ی ادبیات فارسی دانشگاه تهران قبول شد
به دانشجو های رشته ی ادبیات کتاب های ممنوعه ی برای مطالعه داده می شد
او هم کتاب‌ها را به ما قرض می داد
با علی شریعتی و نوار سخنرانی هایش و جلال آل احمد و استاد مطهری و صمد بهرنگی و درویشیان و چند نویسنده ی خارجی بیشتر روسی
به این طریق آشنا شدم
البته بعد انقلاب به وفور چاپ کتاب ها آزاد شد
و دستفروش ها به جای فروش سیگار کتاب بساط می کردند
روز نامه های مختلف چپی و راستی هم که به وفور چاپ می شد
از بین آنها یک روزنامه ی بود الان اسمش را فراموش کرده ام
مدیر آن دکتر پیمان بود که معمولا خواننده ی پر و پا قرص اش بودم

باسلام
در زندگی رفیق بطرق مختلف تولید می شود و البته که براحتی هم دفع می شود و اصولا تعدد رفیق به جاذبه و دافعه شخصیتی هر فرد ربط دارد !!؟ ولی رفیق شفیق داستانش فرق دارد ...
اتفاقا آن دوست ما حالا ساکن کاناداست ، با یک دیپلم مردودی !!؟
اول انقلاب خیلی ها باسواد بنظر می رسیدند !! ولی حالا برای آنها اساتید بازی با کلمات لقب مناسب تری هست !!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد