یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

تربیت (۱)

ما در تبریز خیابانی داریم بنام « خیابان تربیت » که حالا تبدیل شده است به پیاده گذر تربیت ... و کشش اینهمه آدم پیاده را ندارد واگر خیابان می ماند. چه اوضاعی می شد !!؟

  

 

من تقریبا هر روز از این خیابان و محل رد می شوم ، هم پیاده گذر اهل خرید و اهل تماشا محسوب می شود و هم گذرگاه اهل بازار و درگیر یک شلوغی مادرزادی است !! این روزهای پایانی سال  و ایام ا... اسفند ، همه چیز چند برابر می شود ؛ البته خرید شاید پنج برابر بشود ولی با افزودن پارامتر گرانی ،  تماشا ، شاید بیست برابر شده باشد ...

 

در مورد شخصیت محمد علی خان تربیت ، که این خیابان به نام او می باشد و امروزه بیش از همه در شهر خودش غریب است (!؟) می توانید در اینترنت سرچ کنید ...

 

این روزها ، تربیت ، در همه جای کشور غریب است !؟


صبح رفته بودم نان تازه بگیرم ... حوالی ساعت هفت صبح بود و هفت صبح نقطه جوش زندگی شهری می باشد ... همه در تلاطم خاصی حرکت می کردند ، بچه مدرسه ای ها بی رمق و بی حوصله (!؟) و کسانی که برای کار می رفتند , خسته و بی حال (!؟) ... از همه سرزنده تر ، پیرمردها بودند !؟

 

چند نوجوان که سن و قدشان به اول و دوم دبیرستان می خورد ، جلوی یک دبیرستان غیرانتفاعی از نوع سرراهی ایستاده بودند ... خودشان نه ولی مدرسه شان واقعا سرراهی بود ... خدا لعنت کند تصمیم ساز و تصمیم گیر و مجریان جریان مدارس غیرانتفاعی را ، از ابتدا تا هر زمان که ادامه پیدا بکند !!؟ با شروع جریان مدارس غیرانتفاعی ، عملا پرورش از آموزش جدا شد و دقیقا از آن زمان می شود عنوان فرهنگی را از جمعیت معلم ها حذف کرد ... از آن به بعد اگر کسی را بتوان فرهنگی نامید بواسطه شعور و تربیت و تلاش خودش است ، نه بواسطه آویزان شدن از ردای غیرفاخر وزارت آموزش و پرورش !!؟

 

نوجوانان ایستاده در جلوی در دبیرستان با الفاظ بی ادبانه و گاه رکیک ، با دوستان خود دست داده و صبحشان را آغاز می کردند (!؟) چیزی که من در سالهای کمی دورتر در کارخانه زیاد می دیدم (!؟) فحاشی و رکیک حرف زدن ، نشانه صمیمیت بود و تمرینی برای بالا بردن انعطاف در برخوردهای عصبی و عصبانی روزی که در پیش داشتند ... البته آنجا ریخته گری بود ، کار سنگین بود و کارگر بیسواد و پوست ها کلفت تر و ... !؟!!

 

با خودم فکر می کردم این نوجوان های شیک پوش و اغلب خوش چهره و پاستوریزه (!؟) چرا باید اینگونه همدیگر را خطاب بکنند ، فحش مادر به یک نوجوان یعنی انتهای خط تربیت گوینده و شنونده (!؟) در این سن و سال بچه های پسر بصورت غریزی و خودجوش ، حساسیت خاصی به خواهر و مادر خود دارند ...

 

تربیت یک اتفاق موسمی نیست که با تغییر فصول زندگی در انسان پدیدار شود ... تربیت هم از نظر انسانی و هم نسبت به حامعه ای که انسان در آن زندگی می کند مقوله مهم و استراتژیک می باشد و پرداختن به آن واقعا مصداق مثل معروف کار هم بز نیست خرمن کوفتن !!!؟ می باشد ...

 

لعنت به این اینترنت و متولیانی که دارد ... برای هر نوبت کار باید اینترنت گوشی را روشن خاموش کنم و ... اینهم نمونه ای از یک مسئول بی تربیت!!!؟

 

نصف نوشته ام پرید ... دوباره می خوانم و سرنخ مطلب که دستم آمد ادامه می دهم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
سلام چهارشنبه 10 اسفند 1401 ساعت 16:14

با سلام
یک بار با خودرو به قصد سفر به منطقه ی آزاد
گذرم به تبریز اوفتاد
از طرز رانندگی شون لذت بردم
هیچ راننده ای را ندیدم که لایی بکشد
همه بین خطوط رانندگی می کردند
به دامادم گفتم شهر ات خیلی راننده ها با کلاس دارد
بر عکس مشهدی ها و شمالی ها رانندگی شون همواره با عجله ی بیخودی است
****
متاسفانه فحاشی در زندگی مردم رخنه کرده است
قدیمها تهرانی ها مشهور بودند به فحاشی به خواهر
متاسفانه همین مدارس و همین دانشگاه‌های پولی معضلی شد
ایجاد کنندگانش هم هاشمی و دار و دسته هایش بودند

اوایل که دانشگاه آزاد افتتاح شد به داشتن مدرک تحصیلی دیپلم برای ورود بهایی نمی دادند
در برگزاری امتحان ممکن بود دیپلم نداشته باشم ولی در آزمون در حد یک کارشناسی ارشد یا حتی دکترا پذیرفته شوم
یعنی میزان سواد بود نه مدرک

سلام
شهر های بزرگ خوب و بد را باهم دارد ، گاه خویب رفتارها به تور آدم می خورند و گاه آدم در تور آدم بدرفتارها گرفتار می شود ...
نگاه جنسیتی در فرهنگ روزمره چنان جا افتاده که شعار زن زندگی آزادی ، بدرد تازه نامزدها و مجردهای دانشگاهی می خورد !؟ و البته هزار سال صبر کردن ارزشش را دارد
از ما لعنت فرستادن و رساندن به اهلش از فرشتگان زحمتکش !!!؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد