یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر یهویی !

 

دیروز در یک برنامه خیلی یهویی راهی مهاباد شدیم تا اگر خرید هم نکردیم ، حداقل یک دوری زده باشیم و هوایی تازه بکنیم و فروشگاهها را تماشایی بکنیم !! اصل خرید را هم گذاشته بودیم برای بانو تا بهانه ای باشد برای خریدن مثلا کادوی تولد !!؟

  

 

خلاصه اینکه حوالی ساعت 7 صبح بود که راه افتادیم و ابتدای سفر ، سری زدیم به سنگکی محله تا ببینیم می شود صبح جمعه ای نان تازه گرفت !!؟ تقریبا با امید نزدیک به صفر رفتیم جلوی سنگکی و دیدیم که اصلا کسی توی صف نان نیست (!؟) و کارت کشیدن بیشتر از گرفتن نان وقت برد !!! و این نشان می داد که اتفاقی در راه بود ؛ چون چنین چیزی اصلا در چهل سال گذشته اتفاق نیافتاده بود !! و مرا یاد شعر حافظ انداخت که مژده وصل تو ... رقص کنان ... از لحد ... برخیزم !! قرائت کامل این بیت ، یک دوره ای ، حداقل 73 تا شلاق داشت !!

 

راه افتادیم و راه ها هم خیلی خلوت بود و وضوح چشم اندازهای خالی و گاهی با یک لحاف نازک از برف را آفتابی که از مقابل توی چشممان می زد ، بهم می زد !! من هم از فرصت استفاده کرده و راهی یک تخیل ( شما فرض کنید فرصت مطالعاتی !! ) شدم و رفتم کانادا ... خیلی جالب است که آدم راهی مهاباد بشود و آن وقت توی سفر یک سفر توی پارانتز به کانادا داشته باشد !! باید در یکی دو نشست علمی و فرهنگی حضور می یافتم و اتفاقا در یکی از آنها با پرنس چارلز هم ، خیلی اتفاق رودررو درآمدیم و خوش و بشی کردیم و فرصتی شد تا فوت مامانش را تسلیت بگویم ؛ بنده خدا می گفت که از وقتی خبر فوت مادرش را گرفته بود ، گوشش به زنگ و چشمش به تلفن بود تا من زنگ بزنم و تسلیت بگویم !! منهم انداختم گردن دولت و وضعیت اینترنت و ... یکی دو مورد هم پیش آمده بود که درج آنهادر اینجا فعلا خوب نیست و انشالله بعدا اضافه می کنم که در آرشیو وبلاگ بماند !! ( خود سانسوری ! )


حوالی ساعت 10 به مهاباد رسیدیم و بازار هم تازه داشت باز می شد ... طبق معمول سرکی به فروشگاهها کشیدیم و بانو هر چه پسند نمی کرد من و خواهربانو پسند می کردیم و بالاخره ما هر کدام چند فقره خریدیم و بانو چیزی نخرید !! و کمی هم برای نوراخانیم که پیش آنه اش مانده بود خرت و پرت خریدیم تا بازی بکند و خوش بحال بشود ...

 

ناهار در مهاباد بودیم و شهر را هم دوری زدیم تا بعدا ناراحت نشود که صرفا برای بازار رفته بودیم و سری به اطرافش نزدیم !! و بعد از ظهر برگشتیم تبریز ... برای ما که کمی دورتر هستیم و رفت و برگشت مان حدود 6-7 ساعت طول می کشد و برای شب مانی هم نمی رویم ، بازارگردی در مهاباد همیشه سیر نشده تمام می شود و برای همین همیشه بهانه ای برای دوباره رفتن داریم !!!

 

نظرات 2 + ارسال نظر
سلام شنبه 1 بهمن 1401 ساعت 21:00

با درود
زحمت بکشید قبل از انتشار متن را غلط گیری کنید
من مهاباد را اوایل انقلاب دیدم
تازه انقلاب پیروز شده بود
مهاباد هم هنوز به دست دمکرات‌ها نیفتاده بود
بازار اسلحه فروشی داشتند که هر چی می خواستی می توانستی بخری
دلم می خواست یک کلت بخرم
ولی قسمت نشد
اونجا با شیخ عزت الدین ملاقاتی داشتیم و از نظرات سیاسی اش مطلع شدیم
معتقد بود آخوند ها چون ذاتا با هم خوب نیستند و چشم دیدن هم را ندارند نمی توانند حکومت کنند
البته وقتی دمکرات ها و کومله کردستان را تسخیر کرد
به عراق فرار کرد

سلام
تایپ در موبایل از این اشتباهات تایپی زیاد دارد و باید ببخشید ... گاه غلط گیری در چند مرحله صورت می گیرد
من اولین بار در سال 65 به مهاباد رفتم ...
کسانیکه دنبال منافع شخصی هستند ؛ حتی اگر پشت شعارهای عمومی مخفی شده باشند !؟ هیچگاه دوست ندارند دنبال آدمهای آگاه تر بروند !! آنها دنبال کسانی هستند که زودجوش باشند و دیرپخت !!

نگین پنج‌شنبه 6 بهمن 1401 ساعت 21:10 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

همیشه به گردش و تفریح انشاالله ...

جالبه که ما هم همیشه بهانه ای برای بوشهر و گناوه داریم!
یکبار که فقط برای خرید ادویه جات رفتیم، یکبار هم صرفاً برای فلافل های بوشهری!!

برای اشتباهات تایپی هم من همیشه فکر میکنم حیف نوشته های شماست که اشتباه تایپی داشته باشه. حالا اگه یه وبلاگی مثل من اشتباه داشته باشه، چندان مهم نیست.

سلام
سفر باید همیشه اجاقش گرم بماند ، حتی اگر شده با بهانه !!
کمی عجله نکردن در تایپ می تواند جلوی اشتباهات تایپی را بگیرد ..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد