یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

وصله رحم ...


صله رحم یک چیزیه و وصله رحم هم یک چیز دیگر ... وقتی دیدار مربوط به ارحام باشد ؛ حالا چه سببی و چه نسبی (!) شامل صله رحم می شود ... ولی وقتی دیدار مربوط به ارحام نیست و ارتباطات خواه ناخواه اجتماعی را دربرمی گیرد شامل وصله رحم می شود !؟!

 

دیروز عصر از خانه مادر بیرون رفتم به هوای کمی قدم زدن در محله قدیمی ... در محلات قدیمی حتی دیدن کسانی که بدلایلی نه تنها ارتباط نداری بلکه نمی خواهی هم ارتباط داشته باشی (!؟) ، صرفا چون به بدنه خاطرات و گذشته محله گره خورده است ، انرژی بخش هست ... البته برخی ها از گذشته شان خوششان نمی آید(!) و برخی ها دوست دارند آن چند دقیقه نگاه به عقب را هم بکذارند روی نگاه به جلو تا سر سال دو قدم پیشرفت و موفقیت شان بیشتر باشد(!) و خدا را شکر که ما همچنان متفاوتیم !؟!؟

 

در  خانه گفتم می روم شال و کلاه بخرم و تاکید هم داشتم که شال و کلاه محله های دیگر سرم را گرم نگه نمی دارند ... من گاهی می توانم رفتارهای ساده را هم با جلوه های ویژه تزئین بدهم !!؟

 

از خانه که بیرون رفتم ، سر کوچه نظرم برگشت و از کوچه روبرو وارد شدم و از آن سرش خارج شدم و رفتم سری به دوستان کوهنورد بزنم ... هر از گاهی چنین دیدارهایی با اینکه وصله رحم هستند ولی لازم هستند !؟!؟ ... این دوستان مغازه خیاطی دارند و مغازه شان ، مخصوصا عصرها ، پاتوق کهنه کوهنوردان و زوار در رفته ها می باشد ، اعتبار مغازه شان هم چند وجبی بالاتر از اعتبار هیئت کوهنوردی است (!؟) ...  چند نفری نشسته بودند و خاطرات دور خودشان را نشخوار می کردند ...

 

کمی بعد یکی از بستگان نزدیک شان هم وارد شد که از مقامات شهرداری می باشد و بازار بددهنی شروع شد ، البته به احترام من به ده درصد تقلیل داده بودند !؟ برخی ها هستند که ملاک صمیمیت شان در فحاشی شان نسبت به هم دیده می شود و این فحاشی ها را نشانه نزدیکی و ... می دانند ( زخم های فرهنگی سرزمین من بیشمار هستند !!!) یادش بخیر دوستی داشتم که روزی به من گفت : بیشرف !! " من هم چپ چپ نگاهش کردم و بعد گفت : " من هر کسی را زیادی دوست داشته باشم به او می گویم ، بیشرف !! " یادش بخیر همین چند روز پیش بود که در دعوای فضای مجازی (!) از آن طرفی ها بود و به این طرفی ها می گفت بی شرف !! ... آدم که فحش را در جای مناسب به کار نبرد شاید به اشتباه به کار ببرد !؟!؟


و کمی بعد بازار غیبت شروع شد ، هر کس از یکی ایرادی کشف کرده روی میز می گذاشت و کارشناسی می کرد !! یکی فلان مسئول را جراحی می کرد و دیگری آن یکی را ... یکی به اولی طعنه می زد و اولی به دومی و ...

 

هر از گاهی هم مرا شاهد می گرفتند و می گفتم : همه تان درست می گوئید ، همه ما آنقدر ایراد در کارمان هست که تا صبح هیزم بحث اینجا و آنجا بشویم !! ما ملتی نیستیم که چشم‌ دیدن موفقیت هم را داشته باشیم !! و اگر از مجموع ایراداتی که به هم می گیریم ، بخواهیم به یک نتیجه کلی برسیم ، دقیقا به همین حال و روز زندگی امروز مان می رسیم ...

 

نظرات 1 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 20 دی 1401 ساعت 14:17

سلام

من اگه مرد بودم بیشتر اوقات فراغتم در مغازه های محله قدیمی و گپ و گفت با قدیمی ها میگذشت!

میگن بدترین نوع شادی اونه که با یاد و خاطرات گذشته حال خودت رو خوب کنی ..

سلام
البته آنقدر موارد روانی بد و بدتر هست که این مورد نیمه روانی تقریبا هنر محسوب می شود !!
ولی ما آنقدر روزگار نجویده و نیمه رهاشده داریم که رجوع به گذشته مان با آن بیماری روانی فرق می کند...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد