یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر پائیزی !!

 

دیروز حوالی ظهر بودیم و ظاهرا هر کدام مشغله فکری و کاری خودمان را داشتیم ولی یک موجودی این وسط بود که به راحتی آرام نمی گرفت که بگذارد به مشغله هایمان برسیم و این موجود کسی نبود جز نوراخانیم ...برای همین پیشنهاد بیرون رفتن و یک دور کوچولو را دادم !!

   

بانو می داند که این دور کوچولو می تواند تا چه دور بزرگی گسترش یابد و همان ابتدای کار مورد پیشنهادی را دریک بسته سه - چهار ساعته قبول کرد !! ولی آینده شاید قابل پیش بینی باشد ولی هیچ اطمینانی به این پیش بینی ها نیست !! قرار بود دخترعموهای نوراخانیم را هم همراهمان بکنیم که متوجه شدیم که انگار همه دارند انفجاری عمل می کنند !؟!؟ برادرم که از تهران آمده بودند ، آماده بازگشت به تهران شده بودند و برادربزرگتر هم بهمراه خانواده راهی ارومیه بودند و برای همین ما هم خودمان راه افتادیم تا به ددر پائیزی مان برسیم !!

 

در طول مسیر چیزی که بود ، لکه هایی از حضور پائیز بود و نه خود پائیز ، در منطقه ما که کمی سرد و کوهستانی تشریف دارد ، هجوم پائیز همیشه با یک غافلگیری و سرعت محسوسی اتفاق می افتد ولی امسال نه تنها هجوم پائیز که عبور پائیز هم چندان محسوس نبود !! در میان درختان هنوز سبزمانده ، درختانی هم هستند که رنگ پائیزی دارند و درختانی هم هستند که انگار یک ماه پیش تسلیم پائیز شده و بی برگ شده اند !!

 

مسیرمان را ادامه دادیم و پیش رفتیم و البته کمی هم بیش رفتیم ... جلوی ساختمان پایگاه جاده ای امداد و نجات هلال احمر درپائین کوهی که قلعه جوشین را بر گرده ی خود دارد !! توقف غیر معمول چند ماشین توجهم را جلب کرد و خاصه اینکه یکی از آنها پلاک تهران بود و توقف کردیم و عقب تر برگشتیم و دیدم انگار نشستی وجود دارد ، پیاده شده و وارد ساختمان شدم ، همه در کلاسی نشسته و مشغول بودند و دوستم در پذیرائی ساختمان نشسته بود و پرونده ها را بررسی می کرد !! صدایش کردم و با دیدن من خیلی تعجب کرد و بعد از خوش و بش ماشین و نوراخانیم را نشانش دادم و باتفاق آمدیم کنار ماشین و نوراخانیم هم پیاده شده بود و بطرف ما می دوید ... نوراخانیم به این دوستم می گوید " عمو کوشور !! " که همان عمو کوروش می باشد و می داند که درست اش کوروش است ولی انگار کوشور گفتن بیشتر حال می دهد !! کمی باهم بودیم و یک استکان چای زنجبیلی هم مهمان شدیم و از هم خداحافظی کرده و ادامه مسیر دادیم ...


جایی که می رفتیم تا کمی عکاسی کنیم کلا تغییر کرده بود نه از درختان خبری بود و نه از خلوت جاده ... یک سری ساخت و ساز هم بود که معلوم بود ، سرعت ساخت و ساز خیلی بالا بود و هنوز منابع طبیعی و ... فرصت نکرده اند بروند ببینند چه خبر است !؟!؟رد شدیم و ادامه مسیر دادیم و پیش چشمم از دور دریاچه ای چشمک می زد ... از وجودش در آن منطقه خبر نداشتم و شاید هم بخاطر بارش زیاد آبگیری زیادی داشت که از دور هم دیده می شد !! خوبی داستان اینجاست که از این مسیر در طول سال حداقل دوبار را ردمی شویم !!؟؟ زدیم توی خاکی و خودمان را به دریاچه سد خاکی روستای " حاجیلار " رساندیم ... بیش از اندازه خلوت و سرد و دلنشین بود ؛ خلوت برای منطقه بود و سردی برای هوا و دلنشینی برای تماشا ... با اینکه نوراخانیم را خوب پیچانده بودیم ولی هوس داشت برود توی آب و برای همین سریعا به ماشین برگشتیم !!



باندازه چند قدم در زیر درختان از روی  برگهای زرد پائیزی ، خش خش کنان رد شدیم ... باندازه چند دقیقه از تماشای دریاچه و آاسمان آبی و ابرهای سفید لذت بردیم ... و باندازه تمام اشغال هایی که کنار دریاچه رها شده بود (!) فهمیدیم که اینجا بهشت نیست و آنچه درتصور ما ساخته شده بود فقط یک تصویر زیبا بود !!!

 

 

 

رد شدیم و جاده را ادامه دادیم وبه خانه برگشتیم ، توقف زیادی نداشتیم و ددرمان بیشتر از شش ساعت طول نکشید ... ساعت 8 شب بود که ارتباط تلگرامی گروه برقرار شده بود و انگار همه در خانه هایشان بودند ... برادرزاده ام در تهران نوشته بود : " چه همه مان یهو پخش شده بودیم !! "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد