یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

کتیبه

 

شاعران در مقایسه با آدمهای اطراف خود کمی بزرگ هستند ، نقدِ خوب و بدش با ما نیست !! ولی در یک مقایسه ساده می توان این کمی بزرگ بودن را فهمید ... و برخی از آنها کمی بزرگتر هستند و کمی بزرگتر را نمی شود در فوکول و رفتار و عینک و زلف پریشان و ... فهمید بلکه باید دنبال یک شعر بزرگتر در میان سروده هایشان بود که بزرگی نامتعارف را توجیه بکند ...

 

 

در میان شاعران معاصر مهدی اخوان ثالث را همه به بزرگتری می شناسند ؛ فارغ از خوب و بدش !! و شعرهایی که بتوانند این بزرگتری را نشان بدهند ، کم نیستند ؛ یکی از آنها شعر" کتیبه " است که در ادامه می آید ...

فتاده تخته سنگ آنسوی تر ، انگار کوهی بود
و ما اینسو نشسته ، خسته انبوهی
 زن و مرد و جوان و پیر
 همه با یکدیگر پیوسته ، لیک از پای
و با
زنجیر
اگر دل می کشیدت سوی دلخواهی
به سویش می توانستی خزیدن ، لیک تا آنجا که رخصت بود
 تا زنجیر
 ندانستیم
ندایی بود در رویای خوف و خستگیهامان
 و یا آوایی از جایی ، کجا ؟ هرگز نپرسیدیم
 چنین می گفت
 فتاده تخته سنگ آنسوی ، وز پیشینیان پیری
 بر او رازی نوشته است ، هرکس طاق هر کس جفت
چنین می گفت چندین بار
 صدا ، و آنگاه چون موجی که بگریزد ز خود در خامشی می خفت
 و ما چیزی نمی گفتیم
 و ما تا مدتی چیزی نمی گفتیم
پس از آن نیز تنها در نگه مان بود اگر گاهی
گروهی شک و پرسش ایستاده بود
 و دیگر
سیل و خستگی بود و فراموشی
و حتی در نگه مان نیز خاموشی
و تخته سنگ آن سو اوفتاده بود
شبی که لعنت از مهتاب می بارید
و پاهامان ورم می کرد و می خارید
 یکی از ما که زنجیرش کمی سنگینتر از ما بود ، لعنت کرد گوشش را
 و نالان گفت :‌ باید رفت
 و ما با خستگی گفتیم
: لعنت بیش بادا گوشمان را چشممان را نیز
باید رفت
 و رفتیم و خزان رفتیم تا جایی که تخته سنگ آنجا بود
 یکی از ما که زنجیرش رهاتر بود ، بالا رفت ، آنگه خواند
 کسی راز مرا داند
 که از اینرو به آنرویم بگرداند

و ما با لذتی این راز غبارآلود را مثل دعایی زیر لب
تکرار می کردیم
 و شب شط جلیلی بود پر مهتاب
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
هلا ، یک ... دو ... سه .... دیگر بار
عرقریزان ، عزا ، دشنام ، گاهی گریه هم کردیم
هلا ، یک ، دو ، سه ، زینسان بارها بسیار
 چه سنگین بود اما سخت شیرین بود پیروزی
 و ما با آشناتر لذتی ،
هم خسته هم خوشحال
ز شوق و شور مالامال
یکی از ما که زنجیرش سبکتر بود
 به جهد ما درودی گفت و بالا رفت
خط پوشیده را از خاک و گل بسترد و با خود خواند
 و ما بی تاب
لبش را با زبان تر کرد ما نیز آنچنان کردیم
و ساکت ماند
 نگاهی کرد سوی ما و ساکت ماند
دوباره خواند ، خیره ماند ، پنداری زبانش مرد
نگاهش را ربوده بود ناپیدای دوری ، ما خروشیدیم
 بخوان !‌ او همچنان خاموش
برای ما بخوان ! خیره به ما ساکت نگا می کرد
 پس از لختی
در اثنایی که زنجیرش صدا می کرد
فرود آمد ، گرفتیمش که پنداری که می افتاد
نشاندیمش
بدست ما و دست خویش لعنت کرد
 چه خواندی ، هان ؟
 مکید آب دهانش را و گفت آرام
نوشته بود
همان
کسی راز مرا داند
که از اینرو به آنرویم بگرداند

نشستیم
و به مهتاب و شب روشن نگه کردیم
و شب شط علیلی بود
 
( از این اوستا- مهدی اخوان ثالث )

 

یادش سبز باد مجله گل آقا  و روحش شاد مرحوم گل آقا ... اوایل انقلاب بود و شاعری که اسمش یادم نیست این شعر بلند را طنزآلود کرده بود ... طنز آن شعر بلند تلخی درک این شعر بلند را آسانتر کرده بود ...

 

نظرات 2 + ارسال نظر
نگین دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت 21:14 http://www.parisima.blogfa.com

سلام

نمیدونم چرا، ولی منو یاد این شعر سید اشرف الدین گیلانی انداخت که چون همه ش رو حفظ نبودم از نت کپی کردم:

دست مزن! چشم , ببستم دو دست
راه مرو! چشم , دو پایم شکست

حرف مزن! قطع نمودم سخن
نطق مکن! چشم ببستم دهن

هیچ نفهم! این سخن عنوان مکن
خواهش نافهمی انسان مکن

لال شوم کور شوم کر شوم
لیک محال است که من خر شوم

چند روی همچو خران زیر بار؟
سر زفضای بشریت برآر

سلام
این مضمون همیشه در شعرهای سیاسی و اجتماعی وجود داشته و خیلی سال پیشتر ( شاید 150 سال پیش ) میرزا علی اکبر صابر در هوپ هوپ نامه اش شعری دارد بسی زیباتر :

-گورمه - باش اوسته یومارام گوزلریم!
- دینمه - مطیعم ، کسه ره م سوزلریم !
- بیر سؤز ائشیتمه - قولاغیم باغلارام !
- گولمه - پَکی ، شام و سحر آغلارام !
- قانما !!
- باشارمام ، مَنی معذور توت !
بویله جه تکلیف محالی اونوت !
قابیلی امکانمی اولور قانماماخ ؟
میجمر نار ایچره اولور یانماماخ ؟
ایله خموش آتشِ سوزانینی
قیل منی آسوده ، هم اوز جانینی.

نگین دوشنبه 4 مهر 1401 ساعت 21:18 http://www.parisima.blogfa.com

راستی، از فکل و عینک و زلف پریشان گفتید ...


حس و حالی نازنین پرورده ام
من خودم سبکی نوین آورده ام

سبک تیپ و عینک و ریش بزی
جان من خوب است شعر عم قزی

کیف روی دوش و اخمی بر جبین
شاعری اطوار می خواهد همین

ای دایی جان قشنگ و نازنین
باز هم شعریده ام!! این را ببین

دفترم لبریز یاس سبز باد
نقد شعرم اسکناس سبز باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد