یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

همش یک ربع !!

 

دیروز رفته بودیم ددر ... برادرزاده از تهران آمده بود و قرار بود بانو او را ببرد ارسباران را ببیند و عکاسی بکند !! صبح از ساعت 7 تا 12 شب بیرون بودیم و آخرای شب به خانه رسیدیم !! توی مسیر یک موسیقی متن داشتیم و آن عطسه های مداوم بانو بخاطر حساسیت بود و در جنگل چیزی که زیاد هست ، بوهای تحریک کننده حساسیت !!

   

داستان ددر خیلی زیاد هست و حوصله پرداختن به آن نیست ...


امروز ظهر از خانه زدم بیرون برای خرید قرص ضدحساسیت برای بانو !! تا میدان رفتم و یک صحنه ناهنجار دیدم و توی دلم ، به معاونت نامحترم راهنمایی رانندگی که به جای رسیدگی به معضلات ترافیکی و بدرانندگی و ... که در حیطه وظایف خودشان هست (!) به کیفیت خوردوها پرداخته بود و عنوان اولین فرافکن قرن جدید را به خود اختصاص داده بود !! ، پرداختم !!!!!!


من نبش خیابان ایستاده ام و بلوار وسط خیابان در سمت راستم معلوم هست !! ال 90 تقریبا وسط میدان پاک کرده بود و رفته بود !! با یک ماشین فاصله یک فقره دنا با پلاک تهران و پشتش پژو405 پارک کرده بود و پراید با یک بوق ممتد خیلی قوی از کنارشان رد می شد !!!؟

 

و بعد رفتم داروخانه شبانه روزی که بودنش در هر محله ای نعمت بزرگ هست و در محل زندگی ما دو فقره موجود هست و بر هر دو فقره اش شکری واجب !! داشتم فکر می کردم که روزی فرا خواهد رسید که داروخانه ها هم مثل نانوایی ها خواهند شد و روی در آنها خواهند نوشت : " دارو با نرخ دولتی " !!  و " دارو با نرخ آزاد " !! یک خانمی وارد شد و در حالیکه یک خانم در پشت پیشخوان به او می گفت  "بفرمائید ... " رفت از آقای آن طرفتر که اتفاقا مشغول هم بود، یک چیزی خواست (!؟) و با صدای خیلی بلند (!) و خانم جوان که داشت قرص های مرا حساب می کرد زیرلب گفت : " خاک توی سرت !! "

 

بیرون که آمدم دو تا ماشین همزمان جلوی پایم توقف کردند ، انگار تاکسی مسافر گیر آورده باشد !! هر دو پنجره را پائین دادند ، یکی با لهجه کردی غلیظ آدرس بیمارستان شهداء ( تخصصی شکستگی که اغلب برای کردستان کار می کند !! ) را می خواست و آن دیگری راه ورود به اتوبان تهران را !! به ماشینی که آدرس اتوبان را می خواست گفتم : " صبر کن که سوال اینها بیمارستانی هست و وجب تر !! " به اولی راه بیمارستان را نشان دادم و به دومی خروجی اتوبان را !!

 

آفتاب دقیقا از کله می تابید و برای همین بغل دیوار رفتن هم ممکن نبود !! به خانه برگشتم و همش یک ربع بیرون بودم !! و اینهمه تماشا ریخته بود !؟!؟ و البته نیم ساعت طول کشید تا حرارت بدنم به حالت طبیعی برگردد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد