یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

زمین مانده !!

 

امروز برای بعد از ظهر یک کاری داشتم و برای همین رفتم خانه برادرم در مرکز شهر !! خدا را شکر از هیچ چیز هم خبر نداشتم !؟ خلاصه اینکه من رفتنی ، هیچ خبری یا نشانه ای از خبر نبود !!

  

 

خانه برادرم که رسیدم ... کمی بعد صدا می آمد انگار از مسجد سر کوچه شان (!) پرسیدم چه خبر است و خبر آمد که امروز در مصلی شهر ، اجرای سرود " سلام فرمانده " هست و صدایی هم که می آمد از مصلای شهر بود ... و کمی بعد خبر آمد که امروز قسمتی از بازار تبریز بسته بود ؛ البته معلوم نبود بخاطر گرانی بود !؟ یا بخاطر همدردی با جریان متروپل آبادان بود !؟ شاید هم به خاطر اجرای سرود در تبریز بود !؟ بهرحال بازار تبریز بسته بود !! این اتفاق اگر سی سال یا چهل سال پیش می افتاد شاید بعنوان یک جریان بزرگ و قابل تامل بود ولی حالا هیچ تاثیری در روند زندگی شهر ندارد !! البته آن انسجام قدیمی در بازار هم وجود ندارد ... قبلا یک وحدت رویه ای بود که همه به آن گردن می نهادند !! حالا هر کسی خر مراد خودش را می راند و به وقتش همه تنها هستند !!

 

کارهایم را انجام می دادم و صدای تلویزیون هم می آمد ... یکبار اجرای ترکی سرود بود و بعد اجرای اصلی سرود بود و بعد یک سرود هم برای امام رضا (ع) اجرا شد ... و هنوز سر و صدا می آمد!! کارهایم تمام شده بود ... وسایل را برداشتم و بی خبر از همه جا و بدون حدس و پیش بینی راه افتادم که سر راه برخی سفارشات را بدهم و بعد برگردم خانه ...  وضعیت خیابان ها خراب بود و خبر آمد که قسمتی از مرکز شهر را بسته اند !! فکر می کردم که اتوبوس بی آر تی (!) در مسیر خودش می رود و وقتی سوار شدم ، دو ایستگاه بالاتر پیاده شدم و مسیر آن هم قطع شده بود ... یک مسیر نسبتا طولانی را با دست پر پیاده آمدم ... خیابان آنقدر شلوغ بود که خود شلوغی در آن گم شده بود ... بچه ها انگار از استادیوم می آمدند ، صورتشان هم به نقش پرچم رنگ شده بود ... آنقدر شلوغ بود که حالم داشت بد می شد !! دستم هم سنگین بود و چند جا مجبور به توقف شدم برای استراحت دادن به خودم !!

 

سفارش ها را رساندم و در ادامه سوار اتوبوس شدم ... تقریبا خانم ها و بچه ها همه صندلی ها را گرفته بودند وقسمت آقایان هم اشغال شده بود !! یکی سوار شد و داشت یک ریز زیرلب غر می زد که خانم ها آمده اند در قسمت اقایان نشسته اند و از این حرفها !! گفتم : " مگر تا دیروز نمی گفتید که این میله وسط اتوبوس را بردارند تا زن و مرد قاتی بشود ... از فردا که قاتی شد ، هر وقت دیدید خانمی سواراتوبوس شد باید فرهنگ شهروندیتان گل بدهد و بلند شده و جایتان را به ایشان بدهید !! تازه خواهید فهمید که قواعد شهروندی اصلا مناسب تربیت و حالتان نیست !! " مخصوصا کمی تند گفتم که بفهمد که در این بلبشوبازار که داریم کسی حق اعتراض ندارد مگر اینکه حداقل چهل روز در چله شهروندی فرو برود و بعد که بی نظمی اش رسوب کرد ، ببیند حرف زدن مناسب هست یا نه !!؟؟

 

هم در مسیر پیاده روی خسته شده بودم و هم در اتوبوس سرپا آمدم تا خانه ... یک چیز ولی خوب بود ، یک نفر مسن کنارم ایستاده بود و کمی بعد همصحبت شدیم و از قرار معلوم چندین سال در آلمان دانشجو  و شاغل بود و بعد برگشته بود ایران ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد