یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

ددر خردادی !!

 

آخر هفته توفیقی شد تا برویم ددر خردادی !! مهمان بالدیز خانیم ( خواهر بانو ) بودیم در ویلای اداره شان که نوبتی به کارکنان داده می شود ... دورادور از جلوی محل مورد نظر رد شده بودیم ولی خیلی چیزها جوری که نشان می دهند نیستند ؛ گاهی پائین تر هستند و گاه بالاتر !!

  

 

حوالی ساعت 7 صبح پنجشنبه راه افتادیم و خودمان را به کلیبر رساندیم ... آسمان بیش از حد تماشایی بود و حضور ابرهای زیبا در بالای کوههای بین راه ، نشان از یک عملیات نظامی گسترده می داد !! مناظر اطراف و آلال های توی مسیر هم زیبا بودند ولی مظنه بازار تماشا دست ابرها بود !! عکس هایی هم که می گرفتیم یک دهم چیزی نبود که می دیدیم ولی برای ثبت لحظه ها خالی از لطف نبود ...


ابرهای زیبا و پرحجمی که روی ارتفاعات بُزکش ( گچی قیران ) را گرفته اند !!


بافت قدیمی و سنتی داخل شهر کلیبر !!

 

آن روبرو قلعه بابک هست که دیده می شود !!

 

به کلیبر رسیدیم و کلید را از اداره گرفتیم ( نگهبان مجموعه دورکاری می کرد !! ) و رفتیم سراغ ویلایمان !! فوق العاده زیبا و دل باز و در نهایت آرامش بود و البته چیز دیگری هم داشت که بالای همه ی امتیازاتش بود و آن اینکه تقریبا به تمام منطقه اشراف داشت و چشم اندازهای زیبایی داشت !! یک چیزی بود در حد خانه ارباب در زمان های قدیم !! بهرحال اداره ای هم که مهمان ویلایش بودیم در حد و اندازه خودش ارباب محسوب می شود !!


 

امکانات ارگانیک برای تفریح آنقدر زیاد و زیبا بود که نوراخانیم پدر بازی و دلخوشی را درآورده بود ... گاه چند تا سنگ که در موقعیت مناسب قرار گرفته باشند می توانند ساعت ها برای دلخوش بودن و تفریح کافی باشند ... و هم اینکه چشم اندازها را زیباتر بکنند ...


برای سنگنوردی مقدمات و موخرات زیادی لازم هست !! ولی یک چیزی رکن محسوب می شود و آن سماجت هست !!! ( گاه سماجت با اراده اشتباه گرفته می شود !! )

 

عصر بانو بهمراه مادر و خواهرش قصد دور زدن در منطقه را داشتند و من در ویلا ماندم !! حدود یک ساعت روی یک صندلی نشسته بودم و چشم انداز روبرویم عکس پائین بود ... کمی بعد احساس کردم که سردم شد . دمای هوا حوالی 15 درجه را نشان می داد . نسیم ملایمی می وزید و ابرهای بالای کوههای ، حس خنکی هوا را تشئیئ می کرد !!



رفتم داخل و کاپشنم را برداشتم و با یک لیوان چایی برگشتم و در یک موقعیت دیگر نشستم و یک ساعتی هم در روی سنگی نشستم که چشم انداز زیر را داشت و زمان می گذشت وبا خنک تر شدن هوا ، مجبور شدم دوباره به گوشی نگاه بکنم و حوالی ساعت 8 شده بود !!



دمای هوا هم روی 12 آمده بود ... از دوردست صداهایی می آمد ، مانند صدای کوهنوردانی که از قلعه بابک برمی گشتند و توی راه باهم حرف می زدند !! یک خاصیت بد و معمول (!) بین کوهنوردان این است که باهم بلند حرف می زنند تا کسی که چند ده متر آن طرف تر راه می رود هم صدایشان را بشنود !! اصولا این قبیل حرفها ، تعریف از صعودهای مختلف هست و برای مخاطب دورتر (!) دارند خودشان را تعریف می کنند !! و صداهای دیگری هم می آمد که دلنشین تر از صدای کوهنوردان بود ؛ مثلا صدای گوسفندانی که از چرای روزانه به خانه برمی گشتند !! و سگ هایی که در دوردست بوی هنوعان خودشان را شنیده بودند و از این تپه به آن تپه (!) پارس کرده و اعلام حضور می کردند !!

 

کمی بعد شب شد ... برادربانو عصر از کارخانه خارج می شد و قرار بود شب به ما ملحق بشود !! حوالی ساعت 10 شب بود که از ویلا بیرون آمدم تا بروم و در اصلی را برایش باز بکنم ... توی تاریکی راه رفتن را سالهاست که فراموش کرده ام !! خیلی هم چسبید ... یکی دو تا عکس شبانه هم از ویلا گرفتم ... عکس ها را استوری میکردم تا دوستان هم در تماشای مناظر سهیم باشند ... دمای هوا تقریبا روی 6 افتاده بود !!

 


صبح طبق معمول زود بیدار شدم ... و بیرون رفتم برای قدم زدن زیر آفتای تازه طلوع کرده و چمن هایی که غرق در شبنم بودند !! صدای زنگوله گاوها و گوسفندهایی که در راه رفتن به مراتع بودند ، موسیقی متن تماشاهایم بود !! آسمان صاف و آبی بود و حتی یک تکه ابر هم نداشت ... ابرهای دیروزی اگر همه ی ابهایشان را برای منطقه باران می کردند !! مطمئنا سیل همه جا را می شست و می برد !! ولی هر منطقه و هر جایی سهمی از آب باران دارد ... حدود دو ساعتی زیر آفتاب صبح بودم و قدم می زدم !! و کمی بعد صدای نوراخانیم آمد ... ممکن است آدم با امدن آفتاب دوباره بخوابد ولی با آمدن نوراخانیم دیگر نمی شود خوابید ... یکی یکی همه را بیدار کرد و روز شروع شد ... برادربانو که شب رسیده بود ، تازه داشت چشم اندازها را می دید و خودش هم که اهل چشم اندازهایی در دوردست هست ، واقعا کیفور شده بود ...

 


بعد از صبحانه ی مدل بالکنی (!) قرار شد راه بیافتیم و برویم در منطقه دوری بزنیم ... مناظر بهاری لذت خاصی دارند !! یک دوری در منطقه زدیم ...



دلخوشی نوراخانیم بازی با چند فقره حلزون در کنار ساختمان ، کفشدوزک ها ، مورچه ها و توی مسیر هم که با این مارمولک سبز (!) مشغول بودند ... امروز می گفت کاش حلزون ها را می آوردیم و می بردیم در باغچه حیاط عمو می گذاشتیم !!

 

و تک درخت معروف این چند سال !! حالا در اطرافش درخت زیاد کاشته شده است ...

 

 

برای جناب خر (!) مهم نیست که جلوی گله باشد یا عقب گله (!) ولی برای گله باید مهم باشد که عقب خر نباشند !!!


از مزارع گندمی که هنوز قدشان به بیست سانت نمی رسید و سبز بودند رد شدیم و رفتیم از کنار رود ارس دور زدیم و از جاده دیگری برگشتیم ، در اطراف رودارس که منطقه اش گرمتر هست ، مزارع گندم نه تنها زرد شده بودند بلکه برخی را چیده بودند !! شکوفه های درختان انار هم که جلوه خاصی داشتند ... بعد از ظهر دوباره به محل خودمان برگشتیم و ناهار خورده و در ویلا کمی استراحت کردیم و حوالی ساعت 7 عصر بطرف خانه راه افتادیم !!!


 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد