یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خواب های آشفته ( 2 - قسمت پایانی )


داشتم راه را دنبال می کردم تا ببینم ابتدای پله ها کجاست که از میان سنگی وارد شکافی شدیم و دری مقابلمان بود که ما را وارد اتاقکی شبیه آسانسور می کرد ... تابلو  و  کلیدی روی دیوار نبود و انگار مستقیم به بالا می رفت !! با خودم گفتم : " فکر می کردم باید برای چند هزار پله بالا رفتن باید آماده بشوم ... "
  
ایستاده بودیم ولی حسی شبیه بالارفتن را می توانستم درک بکنم ... رفتیم بالا و بالا و آسانسور توقف کرد و وارد اتاقی شدیم که خالی ترین اتاقی بود که به عمرم دیده بودم !! دو پیرمرد چندهزارساله آنجا نشسته بودند که با ورود ما در همان حالتی که بودند کرنشی نثار کردند !! حتی در صورت ناشناس بودن ، با آنهمه سنی که نشان می دادند ، مطمئنا قابل احترام بودند و این حس احترام را در نگاهم منتقل کرده بودم ... چون بلافاصله آن را گرفتند !!
 
مشغول تماشای اتاق بودم ، خالی تر از این اتاق و ساده تر و حتی زیباتر اتاقی ندیده بودم !! تقریبا هیچ چیز نداشت ، حتی دیوار هم انگار خاک نداشت !! کف اتاق بصورت صاف و مرتبی بود و یک زیلو یا حتی پتوی ساده هم نداشت !! بطرف پنجره حرکت کردم و پائین را نگاه کردم !! دره خیلی عمیق تر دیده می شد در حالیکه از پائین، وقتی بالا را نگاه کرده بودم قله نزدیک تر دیده می شد !! دور تا دور اتاق پنجره بود و شیشه هم نداشتند !! فقط یک نسیم خیلی مطبوع در جریان بود ...
 
گفتم : " نام این معبد چیست !؟ " گفت : " اینجا معبد نیست !! ولی نام این محل سونیا هست !! " یادم آمد که این نام را شنیده ام ... البته شاید در فرهنگ هندوها (!) و معنی " هیچِ بزرگ " را می داد !! چقدر هم برازنده بود ... گفتم : " و حالا  راز عدم دسترسی مردم به اینجا ، بر چه اساسی هست !؟ " گفت : " وقتی ما سوار آسانسور شدیم ، آیا کلید طبقه ای را زدیم !؟ " گفتم : " اگر ریموت داشت ، خبر ندارم ولی کلیدی نداشت !! " گفت : " هر کس وارد اتاق بشود ، اتاق او را به اندازه ای بالا می برد که بار آرزوهایش اجازه بدهند !! برای مردم عادی اصلا تکان نمی خورد ... و برخی را تا اتاق هایی بالا می برد که بتوانند از دست آن آرزوها خلاص شوند ، اجباری نیست !! پائین پر از آدمهایی هست که در حال مراقبه برای رهایی از نَفسِ خود هستند !! " گفتم : " حالا من به عنوان مهمان تو آمده ام !! " گفت : " نه ... " گفتم : " و ما چگونه تا اینجا آمدیم ؟ " گفت : " اینجا مگر کجاست !؟ اینجا وسط همان نمایشنامه هست و خودمان داریم نقش ها را بازی می کنیم بدون مزاحمت تماشاچی های مزاحم !!! "
 
از خواب پریدم ... یادم افتاد نام نمایشنامه " سونیا " بود !!

آدمها می توانند کوچک باشند و تهی و هیچ ، چیزی که زیاد هست از این آدمها !!! ولی آدمهایی هم هستند که با پر کردن خود، ,با تخیل ، با رویا ، با مطالعه و ... بزرگ می شوند و زمانی دیگر آنها را رها می کنند (!) و در یک تهی بزرگ می مانند ، با چشم اندازی زیبا ، دور از دسترس دیگران و فارغ از تعریف و انتقاد دیگران !!!
 

نظرات 1 + ارسال نظر
همطاف یلنیز جمعه 30 اردیبهشت 1401 ساعت 18:24 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
.
پاراگراف آخر ... فارغ از تعریف و انتقاد دیگران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد