یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

چهارشنبه سوری !!

 

می گویند آدمی که امروز و فردایش باهم فرق نداشته باشد ، مغبون هست !! مغبون یعنی کسی که سرش کلاه رفته است !! البته می شود فرق را یک جورایی معنی کرد که کمی غلظتش پائین بیاید !! و الا در مغبون بودن مردم آخرالزمان هیچ شکی نیست !!

  

 

امروز اگر از دیروز بهترتر نباشد می شود گفت همان جمله گهربار بالایی ؛ یعنی مغبون بودن فرد !! ولی در همین دنیای مغبون بودن هم می شود مغبون مطلق بود یا مغبون نسبی !! مثلا امروز شما می تواند متفاوت تر از دیروز شما باشد و در همان سطح از مغبونیت !! بهرحال از مغبون بودنِ یکنواختِ خیلی ها ، خیلی بهتر است !!!

 

امروز آخرین سه شنبه سال و همان جشن ترقه ها و چهارشنبه سوری هست ... چند روزی هست که رد اینطرفو آنطرف بساط ترقه و فشفشه فروش ها پهن است و تسلیحات قوی تر را در کوچه پسکوچه ها می فروشند و احیانا در پارکینگ هایی که مشغول ساخت ترقه هایی از نوع کشتر جمعی هستند و هر از گاهی خانه ای منفجر می شود !! تلویزیون و سایت های رسمی زور می زنند تا این روز را بعنوان یک جشن جا بزنند ولی مردم این روز را ، برای خود ، به عنوان عید بینظمی و مردم آزاری و نهایت دیوانگی !! تفسیر کرده و شدیدا به آن پایبند هستند و هرکسی هم جلو بیاید (!) فقط از محبوبیت خودش مایه می گذارد و گوشی به حرفهایش بدهکار نیست !! ... سلبریتی ها هم که اصلا در این موارد نظر نمی دهند ... مثلا فلان خانم نمی آید بگوید که هزینه اینهمه ترقه و سور و سات دیوانگی را بدهید فلان شیرخوارگاه !! ولی فردا که محرم برسد همه گیر می دهند به دیگ های آش نذری و گرسنگان جهان را به رخ می کشند !!!

 

ما امروز به یک صبحانه دعوت بودیم ؛ باتفاق بانو !!! البته بانو را دعوت کرده بودند و اتفاق ما را گرفته بود ... خانم چند روز پیش از من پرسید : "  دعوت شده ایم برای صبحانه ، اوکی بدهم !؟ " و من گفتم : " چرا که نه ... !! " بهترین دوستان آدم کسانی هستند که آدم را برای صبحانه دعوت بکنند !! و دوستانی که بیشتر در سر میز شام با آدم هستند (!) تو زرد از آب درمیآیند !! ( تجربه شخصی هست و منبع دانشگاهی ندارد !!!؟ )

 

امروز ساعت 8/30 سر قرار بودیم و مثل اینکه گارسن ها و صاحب آنجا چند دقیقه زودتر از ما آمده بودند !!! کاسیب اوشاقی اولمیه سن !! کسانی که ما را دعوت کرده بودند هم نمی دانستند که صبحانه را قدیم زود می خوردند و حالا مهمان های صبحانه از حوالی ساعت 10 می آیند !! خلاصه اینکه یک دورهمی خوب بود و البته که هم صحبت ها چسبید و هم غذا ...

 

بعد از صبحانه آمدیم و نوراخانیم را از خانه آنه اش ( مادربزرگ اش ) برداشتیم و من باتفاق نوراخانیم رفتیم شهربازی لاله پارک و بانو و مادربانو رفتند بازارگردی آخرین چهارشنبه سال !! من خودم خیلی علاقه به بازارگردی دارم و می دانم که خانم ها چقدر از گردش در بازار لذت می برند !! خانم ها خیلی کمتر از آقایان خرید می کنند ( از نظر ریالی ! ) و بیشتر از تماشا و گردش در بازار لذت می برند ( از نظر زمانی ! )

 

رفتیم و یکی دو ساعتی در شهر بازی خلوت لاله پارک از وسایل مختلف اعتراف گرفتیم ... و وقتی داشتیم بیرون می آمدیم سرش را گذاشت روی شانه ام و خوابید و منهم اسنپ گرفتم و آمدیم خانه ...و چند ساعت بعد بانو از بازارگردی برگشت ؛ انصافا می شود دو ساعتش را برای مسیر رفت و برگشت حساب کرد !!!

 

کم کم صدای ترقه اندازهای محله مان شنیده می شود !! خدا لعنت کند بانی و باعث گرانی را ، دل شیر ( پاکتی ! ) می خواهد آشغال - ترقه بیست هزار تومانی را بدهی دست بچه و بیاندازد و در عرض دو ثانیه هدر بشود !! لعنتی هم که پشت سرش می آید ، جای خود دارد ... ترقه های بزرگتر هم که دل شیر ( جنگلی !! ) می خواهد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد