یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

جور آباد !!

 

خواب ناجور دیدن یک جور انرژی می گیرد (!) و وقتی تعبیرش را می خوانید و می بینید که معنی اش جور است (!) یک جور دیگر انرژی رفته برمی گردد (!) ، جای انرژی رفته پر می شود ولی حس تان همچنان جورواجور می ماند !!!!

  

 

من همیشه خواب می بینم ،  برخلاف برخی که می گویند خواب نمی بینند و اغلب خاستگاه آنها را می دانم !! البته زیاد پابند خوابهایم نیستم ولی از کنارشان بی تفاوت هم رد نمی شوم ...

 

دیشب توی خوابم خیلی ها بودند و این طبیعی هست و منشا آن حساسیت زیاد من به اطرافم هست و تقریبا همه اطرافیانم برای من مهم هستند ، حتی آنها که جز در ضروریات و موارد خاص به یاد من نمی افتند !! ولی هر کسی توی خواب من می تواند نقش بگیرد ...

 

در خوابم یک برکه مانندی بود که به جای آب گل داشت ، از نوع خیلی شلآبش ؛ یک چیزی شبیه باتلاق!! و محل تردد ما از کنار آن بود و کار من این بود که به همراهانی که داشتم هی تذکر می دادم که نزدیک آن نشوند و حداقل اینکه وارد آن نشوند ، چون باتلاق هست !! و جالبی آن هم این بود که ساحل و وسط نداشت (!) یهنی همان بیست سانتی هم توی آن می رفتید ، مستقیما می رفتید پائین و البته خیلی سریع !!

 

این مورد خواب یکی دوبار در خواب دیشب تکرار شده بود ... و صبح هم که دوباره به خوابم آمد با دوستانم داشتیم می رفتیم فوتبال ( چون من کثیرالورزش هستم ، نوع ورزش در خواب من نمی تواند مرا بیدار بکند ؛ مثلا فرقی ندارد والیبال بازی بکنم یا فوتبال یا ... مگر اینکه شنا باشد که بلافاصله بیدار می شوم !) ... خلاصه اینکه توپ از دست یکی از بچه ها توی آب افتاد و رفت پائین !! این دوست من بلافاصله پرید تا آن را بردارد که رفت پائین !! توپ بالا آمد و من برداشتم و ناگهان یک برآمدگی ضعیف در سطح آب دیده شد و یکی از دوستان خم شد و دست در آب کرد و انگار موهای دوستمان بود (!) گرفت و محکم ؛ مثل بیرون کشیدن هویچ از زمین (!) ، او را بیرون کشید و کنار برکه گذاشت ...

 

فکر کنید جریان به آن دهشتناکی در آنجا رخ داده بود ولی ما همچنان مشغول شوخی های روزمره مان بودیم ... من گفتم : " نشنیده ام کسی از اینجا بیرون آمده باشد ، برای توپ دلیل این بود که تویش هواداشت و سبک بود !! نکند تو هم کله ات پر از باد است که بالا آمدی !! " آن یکی دوستم گیر داده بود که به همه کی هفته سور بدهی و شام و ناهار ، کفاف نمی کند ولی می دانم که نیم کیلو شیرینی را ه نمی خری !! " و ا زاین حرفها زیاد در دور و برمان بود ...

 

مهم اینکه اغلب دوستان آن جمع بچه های سالن والیبال چهارشنبه مان بودند و آن فرد که توی باتلاق رفت و نجات پیدا کرد یکی از دوستان غیرورزشی من می باشد که آنجا چرا حضور یافته بود ؛ خدا می داند ... ولی این روزها خیلی خودش را نخود هر آشی می کند و مثلا تحلیل می نویسد !! تعبیرش را در اینترنت خواندم و تعبیر باتلاق واقعا سخت و سنگین بود !! حتی نجات یافتن اش هم ... باید برایش پیام بگذارم تا شاید کمی حواسش را جمع بکند ...

 

دیشب توی ماشین یکی از این ترانه ها را می شنیدم که شاید مال محمد معتمدی بود شاید هم نه ... من این جدیدی ها را نمی شناسم و برخی از این جدیدی ها که می گویم نزدیک 20 سال هست که می خوانند !! وقتی کسانی مثل محمد اصفهانی کم کم داشتند مطرح می شدند من از مرز موسیقی گذشتم !!


وقتی آن دوستم توی باتلاق افتاده بود ، من داشتم توی خواب زمزمه می کردم که : خواب دیدم نردبان از پشت بام افتاده بود / یک نفر با کله توی سطل آب افتاده بود ....

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد