یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

یک سفر خوب ...

 

پنجشنبه کار داشتم و داشتم از خانه بیرون می رفتم که بانو گفت : " کاش امروز می رفتیم تهران و تا یکشنبه برمی گشتیم !! " و من کار داشتم و رفتم بازار و البته بعد از آن رفتم سلمانی و ناهار را خانه مادرم بودم و بعد از خوردن ناهار پیام زدم به بانو که : " کی راه می افتیم !! ؟" جواب هم معلوم بود : " کوله ها را ببندم !؟ "

  

 

بعد از خوردن ناهار با اسنپ به خانه برگشتم و حوالی ساعت 4 بود که راهی شدیم ... ابتدای مسیر خوب بود و کمی بعد کمی بارانی شد و کمی بعد مه آلود شد و کمی بعد در برخی جاها نیمچه کولاکی هم داشتیم و همچنان پیش رفتیم ... بعد از ما بارش برف در تبریز شروع شده بود و زنگ می زدند که هوای جاده و ... چطور است و البته زیاد ناجور نبود !! به برادرم در تهران خبر نداده بودم و قرار هم نبود خبر بدهم ... مهمان که نوراخانیم باشد ، با خبر قبلی هم سورپرایز محسوب می شود (!) بدون اطلاع قبلی رفتیم که سورپرایزتر بشود !!! می دانستم که شب مهمان دارند ، مراسم یلدا و تولد برادرزاده و فارغ التحصیلی را یکجا گرفته بودند !! سر خیابان شان که رسیدیم زنگ زدم برادرم و بعد زا خوش و بش خبر دادم که تا چند ثانیه دیگر زنگ خانه را می زنم !!!

 

رفتیم و قاطی مهمان ها شدیم و نوراخانیم از همان دقایق اولیه ورود ، اتاق فرمان را در اختیا رگرفته بود و هم سن و سالانش اطرافش را گرفته بودند !! آنها فارسی حرف می زدند و این مهمان خودخوانده (!) ترکی و انگلیسی را باهم بیرون می داد !! دنیای بچگی نیازی به حرف زدن ندارد ، بچه ها همدیگر را بدون زبان مشترک هم درک می کنند ... فقط نمی توانند به هم زور بگویند !!!

 

شب باتفاق مهمان ها بودیم تا اینکه ساعت حوالی 2 شد و آنها را به زور راهی کردیم و تا بیاییم بخوابیم ساعت 4 شده بود !! صبحانه روز جمعه را حوالی ساعت 11 خوردیم و روز جمعه را در خانه بودیم و برای ناهار ظهر هم مهمان داشتیم از جنس مهمان های شب قبل که آمدند مابقی غذاهای نخورده را بخورند !! در مهمانی ها یا غذا خورده یم شود و پس غذاها می مانند (!) یا برعکس (!!) و بهتر است مهمانی در دو شیفت برگزار بشود !! عصر هم رفتیم بیرون و کمی ماشین گردی داشتیم ، سری هم به خیابان میرزای شیرازی زدیم و سری به فروشگاهها و مردمی که دنبال کاج و خرید شب کریسمس بودند (!) زدیم ... بنظر می رسد اگر اروپائی ها بخواهند کریسمس را با عید نوروز عوض بکنند (!!!) مردم همیشه در صحنه ی ما یک چیزی هم نقدا پرداخت می کنند ...

 

بعد هم کمی بالاتر رفته و سلامی به در بسته کاخ سعدآباد دادیم و دستی برای خیابانی که کوهنوردان از آنجا برای صعود به توچال اقدام می کنند تکان دادیم ... کم کم نشان می داد می خواهد برف بیاید !! البته اینجای دربند دیگر تهران محسوب نمی شد !! و ربطی به هوای تهران نداشت !!


برای شام قرار گذاشتیم و رفتیم سوپراستار شام خوردیم ... نوراخانیم هم که پیش عزیزانش نشسته بود و کلی خوش می گذراند !!

 

شنبه برادرم باید می رفت بازار و من هم قرار بود بروم چند جا سرک بکشم و بعد بروم پیش برادرم تا دفتر جدیدش را ببینم ... تقریبا از ساعت 9 تا 14 در حال قدم زدن و اسکن کردن بازار بودم و نقشه ی توی مغزم را که بیش از بیست سال بود آپدیت نشده بود را کلا به روز رسانی کردم ... خیابان ها یاطراف بازار هم از این به روز رسانی مصون نمانده بودند !! و از هر کجا که رد می شدم یک عکسی هم می گرفتم و گهگاه استوری می کردم !! که خود بنوعی نشان می داد مسیر قدم زنی ام چگونه است !!! ناهار را پیش برادرم بودم و حوالی ساعت 15 دوباره راه افتادم و بقیه بازارگردی ام را ادامه دادم و بالاخره خودم را به بهارستان و خیابان ظهیرالاسلام که بنوعی مرکز چاپخانه ها و کاغذفروش ها می باشد رساندم و رفتم دیدن یکی از پسرعموها که آنجا چاپخانه دارد و یک ساعتی آنجا بودم !! و بعد دوباره پیاده راه افتادم و حوالی ساعت 19 به خانه برادرم رسیدم ... خانه برادرم در منیریه هست و نزدیک بازار و ... بانو صبح یک عده مهمان داشت و بعد از ظهر باتفاق رفته بودند تهران گردی و نوراخانیم خوش می گذراند !!

 

قرار بود یکشنبه به تبریز برگردیم و من خیلی خسته بودم و رفتم بخوابم ... بانو باتفاق جاری و بچه ها نشسته بودند برای صحبت و فیلم دیدن و تا حوالی ساعت 4 صبح صدایشان می آمد !! حوالی 9 برای صبحانه بیدار کردم و تا بخورند و راه بیافتم حوالی 12 شده بود ... مسیر خیلی خوب بود و آسمان صاف و زمین آرام ...

 

حوالی ساعت 19 به تبریز رسیدیم و من بلافاصله ساکم را برداشتم و رفتم والیبال ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد