فراموشی ...

این روزها سالگرد پدرم می باشد ... ده سال پیش در چنین روزهایی پدر فوت شد !! روز عرفه بود و حالا عرفه گردش کنان آمده تا اواسط تابستان ولی 15 آبان همانجایی هست که بود !!

یادم هست 16 آبان که برای تشییع رفته بودیم تا ظهر هوا خوب بود و بعد از ظهر بیکباره افت دما در حد زمستان بود و عصر که مراسم شام غریبان داشتیم مهمان هایی که از تهران آمده بودند همگی کاپشن و پالتوهای ضخیم و زمستانی مرا پوشیده بودند و ...

چند رو ز پیش در گردشی که در آرشیوم داشتم تعدادی عکس پیدا کردم که فوتورافچی در سر مزار و موقع تشییع و تدفین گرفته بود و در یک سی دی برایم فرستاده بود ... عکس ها را با زکرده و تماشا می کردم و بازخوانی یک روز بود در ده سال بعد از آن !!

به برادربزرگم خبر داده بودم که تعدادی عکس از آن روز دارم که در سالگرد پدر ، در گروه واتسآپی خانواده بازنشر خواهم کرد و هی از من پیگیر عکس ها بود و امروز چند تایی را برایشان فرستادم ... عکس ها با کیفیت خیلی بالایی هستند و باید در فلش ببرم تا در تلویزیون ببینند !! توی عکس خیلی ها هستند که امروز دیگر پیش ما نیستند و فوت شده اند ... در نگاه اول چند تا دانه درشت بچشم می آید ؛ مثلا برادر کوچکم !! ولی در نگاههای بعدی دوست ، آشنا ، همسایه ، فامیل دور و ... و چقدر در هر سال آدم از اطراف ما کم می شوند !! نمی شود بیاد همه شان بود و غالبا در یک پوشه عمومی یاد می شوند ولی زمانی که زنده بودند هر کدام برای خود پوشه ای داشتند و شاید دلخوشی مان بودن در پوشه یاد آنها بود !!!

 یاد همه رفتگان گرامی و روحشان شاد ...