یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

گاهی ...

 

امروز رفته بودم بازار و سری زدم به کارگاه یکی از دوستان ، البته این کارگاه سرراهم هست و زود زود به آنجا سر می زنم و جالب این است که از این سرزدن ها یک چائی نصیب من می شود و مقدار زیادی از کارشان را راه می اندازم ... من علاقه زیادی به کار بدنی دارم !! پول هم تویش نباشم ، مجانی هم فعالیت می کنم !!

   

دوست بزرگواری که فک و فامیل آمریکا نشین دارد و من خدمتش ارادت خاص دارم نقل می کرد که به وقت بازنشستگی یکی از آن فامیل ها تماس گرفت و گفت بازنشستگی را فرصتی برای خانه نشستن حساب نکن !!  و حتما فعالیت داشته باش !! اگر چه برای کسب درآمد نبوده باشد و یادم هست که اشاره داشت که در آن قسمت آمریکا که ساکن بودند بازنشسته ها برای داشتن یک فعالیت هدف دار ( و نه مثل ورزش صبحگاهی سالمندان ما که اغلب برای پرچانگی و فرار از خانه هست !! ) ابتدای صبح و یا انتهای شب می روند و صندلی های رستوران های بزرگ را در بیرون مرتب کرده و یا جمع می کنند !! ( یک چیزی دراین حد یادم مانده است !! )و من عاشق فعالیت جسمی هستم حتی اگر نصیب دیگران بیش از خودم بوده باشد ...

 

در آن کارگاه چندنفر از نسل های مختلف و دیدگاههای مختلف اجتماعی و سیاسی و دینی وجود دارند !! و پا منبری های خوبی برای من هستند که ضمن کار برایشان کمی حرف می زنم ... امروز نمی دانم از کجا حرف از چند دهه پیش (!) بود و نام چند نفری هم وسط آمد که در آن زمان برای خودشان کلانتر محله بودند و اغلب آدمهای بدسابقه و بدنام تشریف داشتند !! مرحومین راضیه خانم و حبیبه خانم و ایران خانم هم آمدند و وسط معرکه دوری زدند و رفتند !!! قرعه بحث افتاد روی کلمه حیا و بی حیایی  !؟!؟ یکی ادعا داشت که آدم موفق باید بی حیا باشد تا بتواند حقش را بگیرد والا آدم حیادار (!) زیر دست و پا می ماند ... ولی نظر من غیر آن بود و کاملا مخالف آن نظر بودم !!

 

یک عبارتی هم در جمع بندی حرفهایم زدم که خوشم آمد در اینجا درج بکنم ...

 

اغلب انسان ها بی هدف ، درطول  عمرشان ، زندگی می کنند و هر چه پیش آید خوش آید و در نهایت هم که معلوم است برای این قبیل افراد مردن ناخوش آیندترین قصه روزگار هست !! چون واقعا تمام دستآوردهایشان را می گذارند و دست خالی می روند !!! گاهی وظیفه ی ما در زندگی انتقال یک معنی از نسلی به نسل بعدی هست و همین امر زندگی ما را اثربخش و مردنمان را آغشته به رضایتمندی می کند !!! خوشبختی نهایی همان رضایت از بودن هست !!

 

و من گفتم : " بنظر من آدم باحیا باشد و حقش را بخورند بهتر است از اینکه بی حیا باشد و حقش را بگیرد !! " و گفتم : " دوست دارم برای نسل بعد از خودم بغیر  ز چیزهایی که جبرا از من خواهند ماند (!؟) این فهم از حیا هم منتقل شود !! "

 

و در جواب آن بزرگ که توی ذوقش زده بودم گفتم : " و انسان اگر در ابتدای راه بدون رودروایستی و با چشم باز و عقل سلیم مسیرش را ادامه بدهد (!) کم اتفاق می افتد که حقش برود توی دهان دیگران تا مجبور بشود با بی حیایی آن را از حلقوم آن فرد بیرون بکشد ... "

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد