یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

و امممما خواب عجیب !!

 

دیشب من خیلی خوابم می آمد و نوراخانیم سر ناسازگاری داشت!! و در طبقه پائین مهمانی بود و انگار هر کسی برای خودش  بلند بلند حرف می زد تا صدا به دیگری برسد !! تقصیری هم نداشتند ، پنجره ها باز بودند و  صدا هم از بیرون می آمد و هم از پاسیو !!

  

تا نورا خانیم بخوابد من نیم چرتی خوابیدم !!ولی یک هول و ولایی داشتم از ناحیه نوراخانیم (!) چون اغلب هوس میکند روی آدم بپرد و اگر از روی زمین باشد زیاد مهم نیست ولی گاهی هم می رود و از بالای مبل می پرد !! خلاصه اینکه وقتی نوراخانیم خوابید من بیدار شدم و کمی بعد دوباره خوابیدم !! طبق معمول به سر و صدای خیابان بیدار شدم و یک صدای ضبط بود که معلوم نبود ، ترانه پخش میکند یا نوحه !؟!؟


ایکی ثانیه زوم کردم ببینم صدای چیست و همین ایکی ثانیه تمرکز ، باعث شد خوابم بپرد !! حدود دو ساعتی با موبایلم گیم بازی کردم تا دوباره خوابم بگیرد !!!

 

و اممما خواب عجیب !! یک جایی بودم و دریاچه ای( آبگیر کوچک !)  از دور دیده می شد که شباهت زیادی به دریاچه کوچک قوچ گولی در دامنه قله کمال داشت !! و من با جمعی بودیم و بحث سر چی بود را یادم نیست !! من ازدور احساس کردم روی دریاچه موجی دیده می شود !! و آب از اینسو به آنسو می رفت و برمی گشت و کمی هم دهان دریاچه کف کرده بود ! چیز خیلی عجیبی بود !؟!؟ نهایت عمق آبگیر شاید دو متر نمی شد و وجود موج و کف روی آب امرِ غریبی بود !! به فوتورافچی که کنارما ایستاده بود گفتم :" برگرد و دریاچه را ببین ... یک عکسی یا فیلمی بگیر !! " ولی تا فوتورافچی برگردد بیکباره تمام آب آبگیر توی زمین رفت !! یعنی باندازه برگرداندن سر هم به فوتورافچی مهلت نداد و وقتی فوتورافچی با دوربین بطرف دریاچه چرخید !! دنبال دریاچه می گشت ... سر و صدایی در جمعمان بلند شد ولی شخص خاصی را نمی دیدم ...

 

باتفاق هم جلوتر رفتیم و وقتی به نزدیگی آبگیر می رسیدیم درگوشه ای یک سازه ی آجری بچشم می خورد !! مثل جایی که برای گذاشتن پمپ آب درنظر می گیرند !؟!؟ ولی نزدیکتر که شدیم شبیه یک راه پله بود که به پائین می رفت !! کف آبگیر چنان خشک شده بود که انگار صد سال بود باران نباریده بود !! خواستند تا از پله ها پائین برویم ... گفتم : " شاید آب با همان سرعتی که رفته ، دوباره برگردد ! " ولی دوستانم انگار چیزی بنام احتیاط سرشان نمی شد ...


گوشی را درآورده و به یکی از دوستان در هلال احمر زنگ زدم و پرسیدم در این حوالی که ما هستیم ، چیز خاصی گزارش نشده است ؛ مثل بالا آمدن آب و جاری شدن سیلاب و ... پشت خط گفت : " اتفاق خاصی گزارش نشده ولی صبر کن ببینم ، فلانی ( نام کسی که دو روستا پائین تر ساکن بود و عضو هلال احمر بود !! ) دو بار زنگ زده است و فکر کردم دارد پیگیری موردی را می کند و جواب ندادم ... صبر کن تماس بگیرم و بگویم ... کمی بعد ما داخل یک محوطه بزرگ ساختمانی بودیم که دردل زمین قرار داشت و سالن های بزرگ به هم راه داشتند و ما هم همینطور جلوتر می رفتیم ...


صدایی آمد ، فکر کردم گوشیم زنگ خورد ولی گوشی بعد از آنهمه رفتن در دل زمین چطور آنتن می داد !! صدای بانو بود که برای صبحانه صدایم می زد !!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد