یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

چند خط برای عموجان !!

 

این روزها نمی دانم چرا فرصتی برای حضور پای کامپیوتر نمی یابم !! گهگاهی هم که می نشینم برای کارهای طراحی می باشد و این گهگاهها خودشان زمان کمی نیستند !! ولی دل و دماغی برای تایپ کردن نمی ماند...

   

روزگارمان خوب است ، ناگواری ها هم موجود هستند ، دلخوشی ها هم کم نیستند !! ناگواری ها جلوی چشم تر هستند و البته درهم و دلخوشی ها حداقل یک لایه مخفی تر و نیاز به جستجوی بیشتر !! ما ملتی هستیم که همه ی نسل هایمان باید عبارت " چشمها را باید شست !! " را مقدم بر " شستشوی دست ها !! " بدانند و همیشه آن را جلوی چشم خود داشته باشند ...

 

چند روز پیش نوشتم که رفتم و واکسن زدم !! البته باتفاق بالدیزخانیم که با 24 سال اختلاف سن (!) بعنوان یک خبرنگار می رفت تا واکسن بزند (!) فوتورافچی هم همان لحظه واکسنش را جای دیگر زده بود و ... بالدیز خانیم و فوتورافچی بعد از تزریق واکسن دوروزی زمینگیر شده بودند !! روز اول من موردی نداشتم !! و تنها کمی سوزش در اطراف چشمانم داشتم که معلوم نبود از بیخوابی بود یا از اثر واکسن !؟!؟ فردای روزی که واکسن زده بودم ، حوالی 5 صبح برایم پیام آمد که آخرین بازمانده از نسل عموها ، حوالی ساعت 1 بامداد ، فوت نموده است !! روحش شاد ...


عموی خیلی نازنینی بود !! مشقت های زندگی همه جوره او را دوره کرده بودند و هیچگاه لب به اعتراض نگشود !! از آنها بود که می شد تسلیم سرنوشت بودن را در حرفها و رفتارش دید !! شکست خورده ای که شکست را قبول کرده باشد نبود !؟!؟ وقار آدم بودن را همیشه حفظ کرده بود ... آدم امتحان های سخت تر بود !! یک پسر معلول داشت که تقریبا یک سالی از من کوچکتر است و هنوز پاکِشان و ... دارد زندگی را ادامه می دهد !! چند سال بعد تر یک دختر معلول هم به زندگی اش اضافه شد که همیشه بیمار تشریف داشت و البته او هم از پا و از ناحیه حرکت مشکل داشت !! و بعدتر ها انواعی از ناراحتی های قلبی و عروقی هم سراغش آمد ولی با سرنوشت نمی شود تبانی کرد (!) ، البته خیلی ها می کنند !!؟ ، ولی او نکرد و ادامه داد ... بهرحال انسان شاید اراده ای آهنین داشته باشد ولی آهنین بودن اراده نمی تواند آهنین بود جسم را تضمین بکند ...


شاید 15 سال پیش بود که فشارهای متعدد زخم های کاری تری به پیکر او زد !! کم کم حواسش پرت می شد و حرفهایش را گم می کرد و بالاخره دچار فراموشی شد و چند سالی هم به این منوال گذشت ... زن عمو را که ظاهرا سالم تر بود چند سال قبلتر از اینکه حرفهایش را گم بکند ، گم کرده بود !!! سالها همه فکر می کردند که فرزندان معلول و مشقات زندگی امتحانی برای او هستند !! ولی بعدها دیدند که خدا او را هم توی پوشه ی بچه های معلولش گذاشت و داد زیر بغل پسرش تا مثل کوهی استوار ، نه تنها پدر و برادر و خواهر علیل خود ، بلکه خانواده اش را که یک دوقلو هم به آن اضافه شده بود را با چنگ و دندان نگه دارد !!

 

و چند سالی که گذشت ، یکشب در میان همه ی فراموشی ها و دردها ... یک سکته ی مغزی اضافه هم به او وارد شد تا رسما زمینگیر شود ... بعد از آن سکته ، روزگار زندگی چراغ خاموش عموجان شروع شد ... در این فروغ بی روشنایی ، برادر و خواهرش پر کشیدند و رفتند و او خاموش بود و بیصدا !! روی زمینی باندازه یک تشک 70 در 120 سانتی جا گرفته بود !! و تنها عروسش تمام وقت پرستار او و بچه های علیل اش بود !! و این ماجرا زمانی طولانی ادامه داشت ... حداقل بمدت 10 سال روی همان تشک کوچک در گوشه ای اتاق دراز کشیده بود و تقریبا 15 سال آخر عمرش را در سکون و بی تحرکی طی کرد !! روزی که رفت نزدیک 95 سال داشت ... نه کسی در بین دوستان و آشنایان و فامیل باندازه ی او دوید و نه کسی باندازه ی او ایستاد !!!

 

روحش شاد !!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 20 مرداد 1400 ساعت 00:39

سلام
داستان عموی خدابیامرزتان با همه فراز و نشیب هایش چقدر برایم ملموس و آشناست .کاش در این سالها حضور ایشان را از نزدیک هم درک میکردم افسوس که خوبها را پس از فقدان بودنشان می شناسیم . با تمام این احوال خواندن این مطلب بسیار آموزنده و مفید خواهد بود برایم .همه مطلب را خوب نوشتید .بخصوص آنجا که فرمودید:
آهنین بودن اراده نمی تواند آهنین بودن جسم را تضمین کند...
روانشان شاد ودر جوار رحمت خداوند باشند .

سلام
خداسایه شما را از سر خانواده و بزرگواریتان را از سر دوستان کم نکند

ترانه چهارشنبه 20 مرداد 1400 ساعت 07:07 http://taraaaneh.blogsky.com

تسلیت میگم روح عموی عزیزان شاد.

سلام
خدا همه رفتگان رو بیامرزه...

الهام شنبه 23 مرداد 1400 ساعت 11:06

روح‌‌شون شاد

روح همه رفتگان شاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد