یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

طوفان فراموشی ...

 

گاهی اوقات پیش می آید که در برخی برخوردها که ماشاءالله کم هم نیستند (!) به جریانی بنام فراموشی معکوس برخورد می کنم که گاه برای من جالب است و گاه برای طرف مقابل و گاه برای هر دو طرف تعجب برانگیز !!

  

 

مثلا من جایی بودم و دوستی داشت از صعودمان به دماود در چند دهه قبل حرف می زد و من بیشتر از همه زل زده بودم به حرفهایش و داشتم گوش می دادم تا ببینم چی می گوید و خیلی ریز شده بود و حتی کاپشنی که در آن روز پوشیده بودم را با رنگ و مارکش اعلام می کرد و جهت تائید از من پرسید که آن کاپشن را هنوز هم دارم و فکر کنید من برگشتم و پرسیدم : " در آن برنامه تو همراه ما بودی !؟ "

 

چند وقت پیش رفته بودم دیدن یکی  از دوستان و هر بار از این اتفاق ها برایمان پیش می آید ، این بار ضمن حرفهایش از مجله های اطلاعات هفتگی و جوانانش حرف می زد که می آورد چاپخانه تا من هم به او صحافی یاد بدهم و هم اینکه در صحافی آنها کمکش بکنم !! و من با تعجب گوش می دادم که ببینم یادم می آید برای او چنین کاری کرده بوده باشم !!

 

چند روز پیش ، اتفاقی توی مسیرم به یک همکلاسی دوره دبیرستان برخوردم که بعدها هم چند سالی همدیگر را می دیدیم !! عکاسی می کرد و از بچه های سینما و ... بود !! حالا هم در کار گرافیک و طراحی و اینهاست و البته ارتباط چندانی نداریم !! ضمن خوش و بشی که باهم داشتیم ، سری زدیم به سی - چهل سال قبل و چند خاطره را از ته مغزش بیرون کشید و خندیدیم !!! از شیطنت های خاص دبیرستان که بندرت می توان برای شخص دیگری تعریف کرد و باید گوینده و شنونده ، هر دو ، شریک جرم بوده باشند !!( فکر کنید من در خانه مادربانو می نشینم و بانو و خواهرش ، از شلوغی ها و شیطنت هایشان در مدرسه حرف می زنند و من در سکوت کامل گوش می دهم !! انگار معصوم پانزدهم هستم !! در حالیکه برای برخی کارهای ما ، بعد از سی سال ، می شود اقامه دعوی کرد و دادگاه تشکیل داد !! )

 

وسط حرفهایش پرسیدم : " خاله کوچکت چکار می کند !؟ " خیلی با تعجب زیاد ( خیلی را در زیاد ضرب کنید تا مفهوم توان بدست بیاید !! ) نگاهم کرد و گفت : " تو خاله کوچک مرا از کجا می شناسی !؟ " گفتم : " به اونجا هم می رسیم !! فعلا بگو ببینم دارم پشت سر مرده حرف می زنم یا زنده !! " خندید و گفت : " خاله من بیش از سی سال هست که رفته و در هلند زندگی می کند !! " گفتم : " حداقل سی چهل بار باهم رفتیم خانه مادربزرگت و توی اتاق خاله ات بودیم و برای دویست سال خاطره جمع کرده ایم و تو حالا همه چیز یادت رفته !! " گفت : " به خدا اصلا یادم نیست که با تو رفته باشیم خانه مادربزرگم !! " گفتم : " تقصیر تو نیست ، وقتی همسن من باشی و دخترت پیش دانشگاهی بخواند و تازه دوفقره  داداش دوقلو پشت سرش صف ایستاده باشند (!) باید اسمت هم یادت رفته باشد !! ولی خدا رحمت کند مادربزرگت را ( نکنه یادت رفته که برای مراسم ختمش آمده بودم !! ) اشاره می کرد به خاله ات و می گفت اینهم برود خانه ی بخت (!) خیالم راحت می شود !! " حالا من ول کرده بودم و او ول کن نبود و می پرسید که اصلا ما در اتاق خاله چکار داشتیم !؟ گفتم : " باتفاق هم رفتیم خانه شان و یک عالمه مجله داشت !! که متعلق به قبل از انقلاب بودند و از شماره اول روی هم چیده بود و برخی مجله ها کم مانده بود به سقف برسند !! و من یکی از آنها را برایش ته دوزی کردم و خوشش آمد و خواست تا برویم برایش مجلد بکنیم !! " تازه دوزاریش افتاد و گفت : " پس اون احمقی که خاله هی سراغش را می گیرد تو هستی !! یادم باشد این بار که زنگ زد تلفنت را بدهم !!! "

 

سری کامل خیلی از مجله ها ، مخصوصا مجله های مختص خانم ها را داشت ... معلم هم بود ... شاید مجله زن روز بود که برایش جلد گرفتم !؟ مجله یک سال را که ته دوزی کردم خوشش آمد و گفت بقیه را هم بدوز و آنها را بصورت  دو تا ششماه دوختم !! کار کُند پیش می رفت !؟ چون ضمن دوخت مطالب داخلش را هم مرور می کردم !! یک عکس رنگی هم وسط مجله داشت !! انگار همین دیروز بود ، ملکه فرح ، باردار تشریف داشتند و عکس وسط مجله برای ایشان بود !! ( سال 1338 بود ! )


*** همین حالا برایم پیام آمد که ملکه فرح درگذشت !! ( عجب تصادفی !)؛ بیست سال ملکه بودن و چهل سال در حسرت ازدست دادن آن آه کشیدن !! دانته در جایی از جهنمش نوشته بود : هیچ چیز دردناکتر از بیادآوردن روزهای خوشی در روزهای نامرادی نیست !! البته این خبر هم شامل جریان چوپان دروغگو شده است و از بس گفته اند و تکذیب کرده اند که می ترسم چهلمش هم بشود و کسی باور نکند که مرده است !!؟ البته زیاد سفارش کرده که جنازه اش به ایران بیاید ولی نگفته در تهران دفن بشود یا در تبریز !! فرح متولد تبریز و خیابان ششگلان هست و احتمالا در قبرستان ملک ، انتهای خیابان عباسی و البته به شرط آوردن یک قبض برق برای شناسایی (!)  ، به خاک سپرده شود !! و بعد از سالها قبرستان ملک را قرستان ملکه خواهند نامید !!

 

موارد زیاد هستند و نمی دانم چرا چیزهایی که من بیاد دارم را دیگران بیاد ندارند و چیزهایی که دیگران تعریف می کنند را من بیاد ندارم ... یک شعر شاید بی ربط که نمی دانم چرا به ذهنم رسید (!؟)

 

هر شب از افغان من بیدار خلق ، اما چه سود    آنکه باید بشنود افغان من بیدار نیست

 

نظرات 4 + ارسال نظر
محمدرضا چهارشنبه 12 خرداد 1400 ساعت 22:59

سلام
آقا یک خطی می نوشتید تا ببینیم این آیکون ها چرا اینجوری نگاه می کنند !!؟

محمدرضا پنج‌شنبه 13 خرداد 1400 ساعت 12:49

سلام
آمدم بنویسم اما حیرتم برد واین آیکونها تداعی گر تعجبم شدند .ماندم که چطور سرنوشت یک زن بالای هشتادسال که بقول شما نصف بیشتر عمرش را در حسرت و اندوه و آه و نامرادی گذشته اینقدر برای عده ای !! مهم است که تا به حال بیش از ده بار خبر مرگ دروغین اورا نشر داده اند و چه اظهار نظرها و کامنتهائی که در ذیل این اخبار نادرست نوشته نشده . آنهم از جانب کسانی که نه خود و نه احتمالا پدرشان هم زمان اورا درک
نکرده اند .شما فرمودید یک خط بنویسم بنده هفت سطر نوشتم وهفتادمن مثنوی کوتاه آمدم .

سلام
عرض شود خدمت شما که اینجا هیچ چیز برای هیچکس مهم نیست ... هر وقت خبر داغی نباشد ، زیر یک خبر کهنه را داغ می کنند و از تماشای کامنت های بیخود شارژ می شوند

همطاف شنبه 15 خرداد 1400 ساعت 09:12 http://fazeinali.blogfa.com/

سلام سلام
نخست: یکی از خوبی های اینجا این است که متوجه می شوی دیگرانی هستند با تجربیات مشابه!
همین چندی پیش یکی از هم دانشکده ای ها عکسی برایم فرستاد. عکسی از خودش بود نشسته در کنج یک اتاق! بعدتر نوشت: یادش بخیر اتاق خوبی بود. و من
گویا آن اتاق، زمانی در اجاره من بوده که اصلا به یاد ندارم. حتی نمی دانم به چه مناسبتی این عکس گرفته شده. (خب آن دوران، جورکردن دوربین و فیلم عکاسی مناسبتی بود) به نظرم خیلی خورد تو ذوقش.
بعد: علاوه بر دوستان در فامیل هم ماجراهای مشابه دارم. شده عموزاده از یک مغازه در محله کودکی ام! ماجراها تعریف می کند که من، چه شیطنتها کرده بودم و فروشنده چه گفته ... منتهی نه تنها یادم نمی آید بلکه ماندم عموزاده که ساکن شهردیگری بوده، محله ما چه می کرده!
و آخر: نمی دانم چرا چیزهایی که من بیاد دارم را دیگران بیاد ندارند و چیزهایی که دیگران تعریف می کنند را من بیاد ندارم

فاضله یکشنبه 16 خرداد 1400 ساعت 11:53 http://1000-va2harf.blogsky.com

فقط مصرع آخر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد