تقریبا از ساعت ۹ صبح تا ۵ عصر (!) پشت کامپیوتر بودم و داشتم روی طرح های بانو برای پلنرش کار می کردم ...
ابتدا برای یک کوچه دو متری برنامه ریخته بودیم و حالا داریم روی اتوبان ۵ بانده کار می کنیم !!
حوالی ساعت ۵ بود که به دوستی زنگ زدم و قرار شد باهم برویم و دوری بزنیم و من هم یکی دو کار داشتم ، یکی در مورد جلد پلنرها بود و دیگری سفارش پلاک طلایی برای روی جلد پلنرها !!
دو هفته پیش اندازه ۲×۸/۵ را برایم از قرار هر سانت ۲۲۰ تومان حساب کرده بودند ، امروز برای اندازه ۲×۲ قیمت داده بودند ۶۰۰۰ یعنی هر سانت ۱۵۰۰ تومان ... البته یکی هم گفته بود ۸۰۰۰تومان !!!
امروز عصر رفتم جای دیگر سفارش دادم ، از قرار هر کدام ۵۰۰۰ تومان و تازه موقع کشیدن کارت (!) تخفیف داد و هر کدام شد ۴۰۰۰ تومان !!!! به دوستم گفتم در این بلبشو بازار سخت ترین کار ریاست حمهوریه !! در یک مسافت صد قدمی ۳ تا قیمت وجود دارد ، آنهم با اینهمه اختلاف ؟!؟!
از وقتی سوار ماشین شدم روی منبر بودم و سر هر قدم و مشاهده ای ... موضوعی را نقد می کردم و دوستم می خندید و یک جایی هم گفت : کاش یک رکوردر می گذاشتم تا این حرفها را ضبط کنم !!! و بعد ادامه داد که البته ذهن من همه را نگه می دارد و تخصص من مصاحبه گرفتن بدون یادداشت و ضبط کردن است !! ( اصولاً ما ملتی هستیم که زمین و آسمان و بینهما را زیر سوال می بریم !!! )
اتفاقات زیادی در طول دو ساعتی که باهم بودیم افتاد ... و من همچنان روی منبر بودم !! و شب قبل از خواب برایش نوشتم از حرفهای امروز چند تا در یادت مانده است !؟ برایم لیست کن ...
برایم نوشت :
[3/4, 23:30]
اول اون پیرمرده که احتمالات خطا رو در نظر گرفته بود و اینا مربوط به تجربهشه تا فیزیک
بحث با دو جور آدم اشتباهه، یکی اونی که متوجه نیست، یکی اونی که زورش بیشتره.
کتاب مهرهی سرخ از کسرایی و اون شعر فردوسی
صدای خاص اون خانم درگزی
برای وانتیها راهنما نمیزنن چون خطیان
منفی در منفی تو اقتصاد کاربرد نداره، بحث بدهی هزار تومنی
توی فلسفه اونی که زرنگتره تو حرف زدن بحثو میبره
ماجرای سه تومن از پنج تومن
اینکه اگه قمار هم نمیکنی باید قواعدشو بلد باشی
قدر بیراهه رو اونی میدونه که به آخر راه فکر میکنه
ممکنه اگه کسی در دسترست باشه قدرشو ندونی
فلسفهی شرق و اینکه اگه نفهمی هم خوشت میاد و فلسفهی غرب و عدم کشش برای حملش
اون رانندهه که با سرعت میومده
بایرام آیی (اسفند ماه در ترکی ) و اینکه اگه پسری از خونهش راه بیفته بیاد تا برسه بازار ممکنه ازدواج کنه و تیر ماه بفهمه اشتباه کرده
قلهواللهسیز یئر ...
و خلاصه اینکه دیدم انگار راست می گفت و خوب همه چیز یادش مانده بود ... بخواهم اینها را کدگشایی کرده و برایشان چند خط بنویسم یک کتاب حرف می شود ...
این دو ساعت از زندگی ما بود ، در یک عصر اسفند ماهی ... و البته خیلی خوش گذشت !!!
سه فقره هم کادو گرفتم ...
سلام
خدا بده ده تا از این دوست ها !!
اگه در دسترس باشی شاید قدر تو رو ندونن
این خیلی قابل تامله ...
و اینکه حتی اگه قمار نمیکنی باید قواعدش رو بلد باشی...
سلام
هزار تا دوست باید بگیری و ول بکنی ، شاید یکی خوب دربیاد !!
ممنون