یادداشت های دادو
یادداشت های دادو

یادداشت های دادو

خط تایر کرونا !

 

دیروز بعد از ظهر بانو عکس را برد پیش آقای دکتری که اصلا به دوربینم خوش ننشسته بود و فعلا هم روی حرفم هستم (!) و خلاصه اینکه باتفاق دفترچه برگشت و خبر داد آماده بشوم برویم یک سرم بزنیم ، چون دو سه فقره آمپول را تجمیع نموده اند که بهمراه سرم باید زده شوند ... این قسمت به درد من می خورد ؛ ولی فرقی به حال پرونده خراب دکتر نمی کرد !!

  

 

کمی بعد بانو آمد و باتفاق راهی شدیم ... دفترچه را گرفتم و نگاهی کردم ... پدرنیامرزیده (!) نه تنها ریز نوشته بود (!) بلکه توی شکم هم نوشته بود (!) و به زور خواسته بود در یک صفحه جا بشوند (!) و رفته بود جاهای دیگر را هم که با کادر مشخص شده بودند را هم نوشته بود (!!!) مطمئنا این دکتر اگر در زندگی نقش دیگری گرفته بود و مثلا راننده شده بود دقیقا یکی از همین راننده های ناهنجار شهر بود (!؟) که نه خط کشی رعایت می کرد و نه ریز و درشت مسایل راهنمایی و رانندگی و نه حق تقدم و نه .... و بیشتر از همه هم حرف می زد !!!


((( شاید فکر کنید چون به دوربینم ننشسته این حرفها را می روم ولی شاید روزی از اینها پرینت بگیرم و بروم مطبش ، شماره بگیرم و به انتظار بنشینم و بعد از اینکه نوبتم شد بروم داخل ، این نوشته ها را بدهم و بیایم خانه و بگویم بجای اینکه یک ربع وقت بری معاینه ی من بگذاری (!) یک ربع برای معاینه ی خودت از دید دیگران بگذار ... )))

 

خلاصه اینکه رفتیم دارو بگیریم ، بانو پیچید جلوی یک داروخانه و من یادآوری کردم که دفترچه های ما را هر داروخانه ی بیسوادی نمی تواند بپیچد ( بیمه خاص بودن !!؟؟ کلا کشور ما را برای خاص بودن و خاص شدن طراحی نکرده اند ، اینجا همه چیز باید عمومی باشد !!! مجلس عزاست ، بفرمائید ، بالا پائین ندارد !! ) قابل ذکر اینکه داروخانه فوق هم قبلا به دوربینم ننشسته بود ، یکبار رفتم و گفتم از فلان شیرخشک می خواهم ، یک مردِمسن که بیشتر شبیه مشاغل عمومی بود ( صاحب داروخانه !! ) و با یکی حرف می زد ، سرش را برگرداند و بلند گفت : " بچه چند ماهه هست !!" رفتار زننده اش خیلی بهم برخورد در حالیکه نگاهم به خانم آورنده ی شیر بود و خواستم بفهمه حساب آدم نگذاشتم ،  گفتم : " تقریبا هم سن منه !! " خانم در حالیکه شیر را توی نایلون می گذاشت و کارت را می کشید مودبانه گفت : " می خواستند راهنمایی بکنند ، منظوری نداشتند ! " کارت را گرفتم و گفتم : " می دانم منظوری نداشت ، ولی ادب هم نداشت ... ادب مهم تره !! "  بانو رفتند داخل و برگشتند و گفتند که ایشان گفتند ما این نسخه ها را آزاد حساب می کنیم ...

 

پائین تر یک داروخانه ای بود و قبلا یکی دوبار مراجعه کرده بودم و داروها را بعد از محاسبه و کسر سهم بیمه ایران ، حساب می کرد !! رفتیم آنجا و یک ربع بعد بانو آمد و البته دیدم که این بار او هم آزاد رفته تا بخاطر آنهمه دارویی که دکتر احمق (!) نوشته است ( این صفت را نگهداشته بودم برای اینجا !) نیم ساعت وقتش را تلف نکند !!! چون همزمان با کشیدن کارت برایم پیام کسورات بیمه ای از بیمه ایران از بایت نسخه یا درمان می آمد و نیامده بود !!! مهم حرصی بود که خورده بودم !! واِلا چیزی که در این کشور مهم نیست پول است ؛ مخصوصا پول دیگران !!!


داروها را گرفته و به کلینیکی که همسایه خانه ی مادربانو بودیم رفتیم تا بعد از سرم تراپی (!) برویم نوراخانیم را برداریم و برگردیم خانه !! یک واحد ساختمانی که تبدیل به کلینیک شده بود تا حداکثر استفاده ی مالی از آن برده شود (!) یعنی اگر در زمان حضور من در کارخانه برای سرکشی نظام آراستگی به آنجا مراجعه کرده بودم ، چند منفی برایشان درنظر می گرفتم ، آنهم با یک نگاه همسطح با کارگاههای ریخته گری (!) نه یک محل بهداشتی و درمانی (!) ... خدا روح شاعر را بیامرزد که گفته بود : " بد نگوئیم به مهتاب اگر تب داریم ! " واقعا در این مقولات بدمدیریتی !! مهتاب است که نقش مسئولانه ندارد و چیزی پایش را نمی گیرد !!! ولی در هر قدم آدم می تواند باندازه ی برداشتی که دارد ، مسئولان و متولیان آن حوزه را مورد عنایت قرار بدهد و در این میان چه حوزه ای بهتر از حوزه بهداشت و سلامت و متولیان درپیتی آن که در این یک سال اخیر ( مخصوصا) واقعا زحمت کشیدند و چه خون دلها که نخوردند و انشاءلله که تست واکسن کرونا برای همه شان جواب بدهد !! البته یک خبر بد خواندم و آن اینکه وزیر گفته من آخر از همه خواهم زد (!)
 
بگذریم ... رفتیم و روی تختی دراز کشیدم برای نصب تاسیسات سرم و ... نیم ساعتی بودیم و شیر را تا آخر باز کرده بودند و خیلی زود تمام شدیم و رفتیم نوراخانیم را برداشته و به خانه آمدیم ...
 
یک عکسی در حال سرم زدن برداشتم و در خانه آن را در اینستا گذاشتم و نوشتم : رفتم دکتر ، فرستاد سیتی اسکن ، در عکس نشان می داد که بر و بچ کرونا چند وقت پیش آنجا یک دورهمی داشتند !!


بلافاصله چند تا زنگ خوردم و تازه از پله ها بالا آمده بودم و نفس نفس می زدم و نمی توانستم حرف بزنم و دستی دستی خودم را انداخته بودم هچل !! بلافاصله پست را حذف کردم ... گیرم که من شوخی کردم !! یک سال است که این مردم یاد نگرفته اند، به یک شِبه کرونایی و حتی کرونایی ، زنگ نمی زنند !! با پیامک هم می شود حال پرسید ... یک نمونه : احمق پست را دیده ، زنگ زده به مادرم که فلانی یک عکسی گذاشته بود ، خیلی نگران شدم !!
دوست عزیز!!  عرض ارادت شما ، باعث کوتاهی طول عمر ماست !! ( فقط یک استثا برای اخلاق تبدار هست و آن مهتاب است !! )
ولی خودمانیم یکی زنگ زد که خیلی به دلم نشست !! هر از گاهی یک پست مدل موش مردگی بگذارم ، ارزشش را دارد !!! بیخود نیست نیست فضای اینستا اینهمه پست موش مردگی دارد !!!
 
نظرات 1 + ارسال نظر
الهام پنج‌شنبه 18 دی 1399 ساعت 22:58

خیلی بامزه بود این متن
انشالله سلامت باشید و کمتر ناپرهیزی کنید.

ناپرهیزی جزو اصول شده است !

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد